سرقت از طلافروشی زوج جوان را به دادگاه خانواده کشاند

زوج جوان در راهرو دادگاه خانواده در گوشه‌ای ایستاده بودند و گهگاه زیر لب حرفی زمزمه می‌کردند، گاهی به ساعت‌شان نگاهی می‌انداختند و منتظر بودند اما هرگز به‌صورت همدیگر نگاه نمی‌کردند گویی بشدت از هم دلخور بودند.
تاریخ: 18 اسفند 1399
شناسه: 73403

حادثه 24 - زوج جوان در راهرو دادگاه خانواده در گوشه‌ای ایستاده بودند و گهگاه زیر لب حرفی زمزمه می‌کردند، گاهی به ساعت‌شان نگاهی می‌انداختند و منتظر بودند اما هرگز به‌صورت همدیگر نگاه نمی‌کردند گویی بشدت از هم دلخور بودند.
سمیرا 25 سال بیشتر ندارد و مازیار 28 ساله است و شاید یکی از دلایل حضورشان در دادگاه همین کم تجربگی و سن کم آنها بود. دقایقی بعد منشی دادگاه این زوج را به داخل شعبه فراخواند.
سمیرا پس از ورود به اتاق روی صندلی روبه‌روی قاضی میانسال نشست و چند قدم آن طرف‌تر هم مازیار ایستاد تا قاضی به او اجازه نشستن دهد.
قاضی پرونده پس از تورق دادخواست این زوج سرش را بلند کرد و به مازیار گفت: بفرمایید بنشینید. مشکلتان چیست؟
مازیار تا قصد داشت صحبت کند، سمیرا گفت: اجازه بدهید من ماجرا را کامل تعریف کنم. پدر من فرش فروشی دارد و در کنار مغازه پدرم مازیار یک مغازه طلافروشی. من قبل از ازدواجم حداقل هفته‌ای 5 بار به مغازه پدرم می‌رفتم و گاهی برای خریدن طلا به مغازه مازیار سر می‌زدم تا اینکه او به من پیشنهاد دوستی داد. در ابتدا قبول نکردم اما وقتی دیدم او قصد ازدواج دارد و پسر خوش قیافه و خوش‌تیپی است و علاوه بر آن خانواده‌اش هم وضعیت مالی خوبی دارند پیشنهادش را پذیرفتم و چند ماهی باهم دوست شدیم و در آن چندماه هر چیزی که می‌خواستم برایم تهیه می‌کرد و من احساس می‌کردم که وقتی با او ازدواج کنم هیچ وقت احساس کمبود نخواهم کرد، چراکه من در خانه پدرم هرچیزی که می‌خواستم براحتی می‌خریدم و در رفاه زندگی می‌کردم.
قاضی گفت: تعاریف شما از همسرتان نشان می‌دهد که او از همان ابتدا به شما علاقه‌مند بوده و نباید در ادامه مسیر زندگی‌تان با مشکلی روبه‌رو می‌شدید.
سمیرا جواب داد: اتفاقاً من هم همین باور را داشتم اما پس از عقد همه چیز تغییر کرد. تازه فهمیدم خرج کردن او فقط تا پیش از ازدواج بوده و خساست‌های او پس از ازدواج‌مان مشخص شد. حتی خانواده‌اش هم با اینکه وضع مالی خوبی دارند به سختی حاضرند هزینه کنند. این در حالی است که من در خانواده‌ای بزرگ شدم که پدرم هیچ چیزی برای‌مان کم نگذاشته بود.
زن جوان ادامه داد: این رفتارها ادامه داشت تا اینکه چند ماه پیش دزد مغازه مازیار را سرقت کرد و از آن روز به بعد ما مثل خانواده‌های فقیر زندگی می‌کنیم. حتی برای مخارج اولیه زندگی هم به مشکل برخوردیم و هروقت هم اعتراض می‌کنم مازیار می‌گوید که فعلاً از پول خبری نیست و باید با این موضوع کنار بیایی. جالب است بدانید که این آقا حتی برای رفاه من هم حاضر نیست از پدرش پولی بگیرد.
مازیار آهی کشید و گفت: تا زمانی که پول داشتم هر آنچه که در توانم بود برایش می‌گرفتم اما حالا خودش می‌داند که وضعیت مالی خوبی ندارم و نمی‌توانم برای لباس و کفش و آرایشگاه این خانم ماهی 10 میلیون تومان هزینه کنم.
سمیرا حرف مازیار را قطع کرد و گفت: هزینه کنی؟! تو فقط در چند ماهی که با هم دوست بودیم هزینه می‌کردی. آن هم برای این بود که مرا فریب بدهی تا فکر کنم مرد دست و دلبازی هستی وگرنه من اگر می‌دانستم تو و خانواده‌ات اینقدر خسیس هستید هرگز حاضر نمی‌شدم با تو وصلت کنم.مازیار جواب داد: مگر تو با پول من وصلت کرده بودی؟! اصلاً فکر کن من از اول پول نداشتم. مگر عاشق من نبودی؟!
سمیرا گفت: اگر از اول پول نداشتی مشکلی نبود چون من زن تو نمی‌شدم. مگر دیوانه بودم که خانه پدری‌ام را که در آن با ناز و نعمت زندگی می‌کردم  با خانه یک مرد بی‌پول و خسیس عوض کنم. عشق در زندگی من موقعی معنا پیدا می‌کند که بدانم از هر نظر تأمین هستم نه اینکه برای خریدن یک کفش التماس کنم.
مازیار که از حرف‌های همسرش عصبانی شده بود، گفت: اگر ناراحتی طلاقت می‌دهم.
سمیرا پاسخ داد: تو؟ من خودم طلاق می‌گیرم و دوباره به آرامش می‌رسم.
مازیار که از حرف‌های همسرش وامانده بود رو کرد به قاضی و گفت: جناب قاضی می‌بینید که چگونه با من حرف می‌زند انگار نه انگار که من همسرش هستم. از وقتی سرمایه‌مان سرقت شد اصلاً دیگر من را نمی‌بیند. آن مغازه مال من نبود مال پدرم بود و من در آنجا کار می‌کردم.
سمیرا گفت: می‌بینید. حالا که به اینجا رسیده می‌گوید مغازه مال پدرم است. اما وقتی می‌خواست با من ازدواج کند می‌گفت مغازه خودم است. بعد رو کرد به مازیار و گفت: من نمی‌خواهم که مغازه تو یا پدرت را تصاحب کنم که حالا اینجوری حرف می‌زنی. پدر من به اندازه کافی مال و اموال دارد که چشمم به اموال پدرت نباشد. اگر می‌توانی همینجا تعهد بده که زندگی‌مان را تغییر می‌دهی اگر هم نمی‌توانی همینجا از هم جدا شویم و تو زندگی ات را بکن و من هم به‌دنبال زندگی خودم بروم.
در ادامه قاضی زوج جوان را به آرامش دعوت کرد و گفت: از صحبت‌های شما این‌طور استنباط می‌شود که هر دو از هم دلگیر هستید اما ته دلتان هنوز هم همدیگر را دوست دارید. فکر می‌کنم بهتر است یک ماه نزد مشاور بروید که فکر می‌کنم مشکلتان رفع خواهد شد اگر پس از حضور در جلسات مشاوره هنوز هم مشکل‌تان حل نشده بود در جلسه بعدی تصمیم‌گیری خواهم کرد.
امیرحسین صفدری کارشناس مسائل خانواده
استقلال مالی در زندگی مشترک یکی از ارکان مهم زندگی مشترک است. اما اگر هدف شما از ازدواج کردن فقط پول طرف مقابلتان باشد باید این را بدانید که در آینده با مشکلات زیادی مواجه می‌شوید.ملاک‌های یک زندگی موفق؛ اخلاق، صداقت، وفاداری، تعهد، صمیمیت، درک متقابل و ازخودگذشتگی است.
در این پرونده اگر سمیرا با توجه به ملاک‌های زندگی موفق در مقابل وضعیت پیش آمده با مازیار همراهی و تعامل می‌کرد هیچگاه کارشان به دادگاه نمی‌کشید. زوج‌های جوان باید بدانند که در زندگی مشترک سختی‌ها و مشکلات همیشه وجود دارد و رفع این مشکلات بستگی به نگرش خودشان دارد.

در همین رابطه