حادثه 24 - زن جوان زیر لب غرولند میکرد و عصبی بهنظر میرسید در حالی که روی صندلی در انتظار نوبت رسیدگی به پروندهاش بود، میگفت: خدا لعنت کنه سازنده این بازیهای اینترنتی رو که زندگی منو خراب کرده...اما کمی آنطرفتر شوهرش با خونسردی سرگرم بازی با تلفن همراهش بود و انگار هنوز متوجه نشده که بازی زندگی مشترکش رو به پایان است.
نیمساعت بعد منشی دادگاه زوج جوان را که هرکدام بیشتر از 24- 23 سال نداشتند به داخل شعبه فراخواند. ارغوان جلوتر از سعید وارد شعبه شد. هنوز سعید به طور کامل وارد اتاق نشده بود که ارغوان با بغض به قاضی گفت: دیگر نمیتوانم تحملش کنم. تلفن همراه انگار هووی من شده و... دوباره زد زیر گریه.
قاضی گفت: اول قدری آب بخور و بعد هم برایم توضیح بده که ببینم ماجرا چیست.
ارغوان نفس عمیقی کشید و گفت: یک سال پیش با هزار امید و آرزو با سعید ازدواج کردم و به خانه بخت رفتم اما نمیدانستم که بختم را بازیهای کامپیوتری سیاه میکند. چند ماه اول با هم ارتباط خوبی داشتیم ولی رفتهرفته سعید آنقدر درگیر بازیهای کامپیوتری شد که حالا به جای اینکه دغدغهاش زندگی و خانوادهاش باشد بازیهای گوشی و تبلت و لپ تاپش است. هر وقت هم حوصلهاش سر میرود یا در شبکههای اجتماعی است یا در حال فیلم دیدن. انگار من در زندگی اش وجود ندارم. جناب قاضی اصلاً اگر این مرد میخواست اینگونه زندگی کند چرا ازدواج کرد؟!
قاضی گفت: یعنی تنها مشکل شما برای دادخواست طلاق بازی کردن همسرتان است یا این موضوع بهانهای است برای دلخوریهای دیگر؟
ارغوان گفت: جناب قاضی موضوع از این مهمتر هم وجود دارد؟ او در این 6 ماه اخیر روزی 10 دقیقه هم با من حرف نزده اصلاً مرا نمیبیند. حتی سرکار هم به خاطر همین بازی کردنهای مداومش توبیخ و تنبیه شده اما هنوز سرش به سنگ نخورده، مطمئنم که یکی دو ماه دیگر هم از کار اخراج میشود و آن وقت باید کاسه گدایی دستمان بگیریم تا این آقا بتواند مراحل مختلف بازیهایش را به سرانجام برساند!
قاضی نیم نگاهی به سعید کرد و گفت: چرا زندگی ات را رها کردی؟ مگر با عشق ازدواج نکردی که حالا بعد از یکسال کارت به اینجا کشیده؟ اگر فکر میکنی زندگی هم بازی است شک نکن که به یکباره میسوزی و حذف میشوی. چرا به فکر زندگیت نیستی؟
سعید گفت: همسرم خیلی اغراق کرده، من بازی کردنم را کتمان نمیکنم اما به این حدی که میگوید نیست. من همین دلخوشی را دارم و خودم را با آن سرگرم میکنم. خوب بود مثل خیلی از جوانها برای تفریح و سرگرمی بهدنبال مواد مخدر میرفتم؟! باور کنید جناب قاضی گاهی اوقات آنقدر درگیر هیجان بازی میشوم که فراموش میکنم ساعت چند است و کجا هستم. میدانم بعضی اوقات زیاده روی میکنم اما واقعاً دست خودم نیست...
ارغوان حرفهای سعید را قطع کرد و گفت: من نیاز به صحبت و توجه دارم. مگر من چند سالم است و چند سال است که ازدواج کردهام.
سعید نگاهی به قاضی کرد بعد رو به ارغوان گفت: نمیدانم چه بگویم. من کار بدی نکردم ولی همسرم درکم نمیکند. حالا هم انگار تصمیم گرفته از من جدا شود و من هم نمیتوانم مانعش شوم.
ارغوان گفت: جناب قاضی شنیدید که ارزش چند تا بازی چقدر از من بیشتر است. من دیگر نمیتوانم با او زندگی کنم و بهتر است که او با بازیهایش زندگی کند و من هم از بلاتکلیفی در بیایم.
قاضی پس از لحظاتی گفت: مشکل شما به آن اندازه نیست که ادامه زندگیتان غیرممکن باشد. فکر میکنم با حضور یک ماهه در جلسات مشاوره مشکلتان حل شود. بعد از آن دوباره شما را خواهم دید و تصمیمگیری خواهم کرد.