ناگفته های کاپیتان عباس گودرزی از نجات جان افراد با بالگرد: 43 سال است که آماده باش هستم

سال ۶۳ بود زیر آن بمباران‌ها و آتش بی‌امان جنگ؛ روزگارانی که آسمان ناامن‌تر از زمین بود.زمزمه بود که هر کس رؤیای خلبانی در سر دارد باید اول فاتحه خود و جوانی‌اش را بخواند بعد برود دنبال رؤیایی که آن حال و احوال در محاصره مرگ بود.
تاریخ: 02 اردیبهشت 1400
شناسه: 74633

حادثه 24 - سال ۶۳ بود زیر آن بمباران‌ها و آتش بی‌امان جنگ؛ روزگارانی که آسمان ناامن‌تر از زمین بود.زمزمه بود که هر کس رؤیای خلبانی در سر دارد باید اول فاتحه خود و جوانی‌اش را بخواند بعد برود دنبال رؤیایی که آن حال و احوال در محاصره مرگ بود. اما میل و اشتیاق به پرواز را نمی‌توان به‌سادگی از سر انداخت؛ علی‌الخصوص در آن روزها که خاک وطن تشنه مردانی بود که شوق آسمان در سر داشتند. آن سال‌ها در یکی از دوره‌های سخت آموزش خلبانی هوانیروز، گروهی از جوان‌های بااستعداد انتخاب شدند؛ برای خلبانی جنگنده‌های اف- ۱۴. یکی از آنها عباس گودرزی بود؛ مردی که برخلاف مسیری که در آن قرار گرفته بود، سرنوشت هیچ‌وقت اجازه نداد با جنگنده‌ای در آسمان دشمن، غرش کند و خانه صدام را بر سرش خراب. دست سرنوشت گودرزی را برای نجات صیقل داده بود تا خلبان یک بمب افکن. روزگار از او یک ناجی بی‌بدیل ساخت؛« قرار بود خلبان هواپیمای جنگی بشوم سراسر شوق بودم. آخر آن روزها کشور زیر بمباران هوایی دشمن بود و من آرزو داشتم با بمب‌افکن خانه صدام را بر سرش خراب کنم. آن موقع همه‌‌چیز به‌صورت غیرعادی بود مثلا دوره آموزش عملی ما در مناطق جنگی انجام می‌شد! به‌خاطر اینکه هواپیما‌ها مدام در حال ماموریت بودند و نمی‌شد چند فروند هواپیما را از گردونه ماموریت خارج کرد برای آموزش. اینگونه بود که ما در هواپیمایی که در حال مأموریت بود آموزش می‌دیدیم. مثلا هواپیمایی برای شناسایی به ماموریت می‌رفت در این میان ما هم برای آموزش همراه استاد خلبان می‌شدیم.» گودرزی ادامه می‌دهد:« چیزی نمانده بود که به اف- ۱۴ برسیم. اما قسمت نبود. حین آموزش بودیم که دستور آمد به خلبان بالگرد نیاز دارند و باید همه بچه‌های دوره، خلبانی با بالگرد را یاد بگیرند. از این تصمیم افسرده خاطر شدم اما باز به‌خودم آمدم و گفتم عباس اگر جربزه داشته باشی با بالگرد هم می‌توانی خدمت‌های بزرگ کنی.»

43 سال آماده‌باش

از آن به بعد بالگرد، همدم همیشگی زندگی گودرزی شد از 18 سالگی تا الان که 61 ساله است. جنگ که تمام شد او به‌عنوان خلبان نظامی امدادی شروع به فعالیت کرد. سال 80 بازنشسته شد و بلافاصله با کوله‌باری از تجربه به جمعیت هلال‌احمر پیوست تا همچنان ناجی باشد. گودرزی را در 61 سالگی روی باند پرواز سازمان امدادونجات جمعیت هلال‌احمر در حالت آماده‌باش ملاقات می‌کنیم؛ مردی که در بحران‌ها و سوانح موی و ابرو سپید کرده و لبخند رضایت به چهره دارد. طلوع آفتاب آمده و تا غروب اینجاست. شیفت یک خلبان امدادی ساعتی نیست آنها با خورشید می‌آیند و با خورشید، می‌روند؛از طلوع تا غروب. شب‌ها پرواز با بالگرد قدغن است نه اینکه دستور باشد بالگرد پرنده شب نیست. اما نه برای استاد خلبانی مانند گودرزی. سال 82 وقتی ریگ بم لرزید ساعت ۳ نیمه شب بالگردی از زمین بلند شد؛ در تاریکی مطلق. حدود ۶ ساعت بعد در آسمان بم پرواز کرد تا زلزله را ارزیابی کند. کاپیتان این پرواز شبانه که طولانی‌ترین مسیر را با بالگرد پیمود، گودرزی بود. اجازه دهید جزئیات و آمار‌های شگفت‌انگیز پرواز را از زبان خود او بشنویم:« بیش از ۳ هزار ساعت پرواز امدادی داشتم و تقریبا در همه سانحه‌های هوایی حضور داشتم از سانحه سقوط هواپیما اوکراینی و تهران- یاسوج که این اواخر اتفاق افتاد گرفته تا سوانح 30 سال پیش.» کاپیتان گودرزی و همکارانش بعد از سقوط هر هواپیمایی نخستین تیم امدادی هستند که در صحنه حادثه حضور پیدا می‌کنند. هدف ماموریت آنها نجات است؛«ممکن است بعد از هر سانحه‌ای فرد یا افرادی جان سالم به‌در ببرند و آسیب‌دیده باشند وظیفه ماست که در اسرع‌وقت حاضر شویم تا اگر کسی نجات یافته یاری‌اش کنیم.» در کارنامه کاپیتان گودرزی مانند دیگر همکاران ناجی‌اش اعداد تحسین‌برانگیزی به چشم می‌خورد مثلا نجات زندگی بیش از 100نفر؛« کوهنوردان، گم‌شدگان در کویر و جنگل‌ها، آسیب‌دیدگان سوانح رانندگی، حوادث طبیعی بهمن، سیل، زلزله و در کل افراد گرفتار در بحران، سوژه‌های نجات بوده و هستند.»

سقوط در دریاچه چیتگر

۵ سال پیش، بالگردی در دریاچه چیتگر سقوط کرد. پرنده متعلق به یکی از شرکت‌های صنایع هوایی بود؛ حادثه‌ای تلخ که جز خلبان، 2سرنشین قربانی آن شدند. پرنده آهنی میان دریاچه غرق شده بود با صد‌ها لیتر سوخت؛« باید هرچه زودتر لاشه بالگرد را از آب بیرون می‌کشیدیم. وجود آن غول آهنی پرنده، وسط دریاچه برای اکوسیستم آنجا بسیار خطرناک بود. به همین‌خاطر بلافاصله بعد از آن سقوط وحشتناک عملیات خارج کردن بالگرد از آب شروع شد.با یکی از این میل‌های روسی به سمت دریاچه پرواز کردم و لاشه را بیرون آوردم!» کاپیتان گودرزی همانطور که گفته شد به بالگردهایی که با آن پرواز می‌کند اطمینان کامل دارد؛« تصور عامه از بالگرد و هواپیما مشابه تصوری است که در مورد اتومبیل دارند.مثلا فکر می‌کنند هواپیمایی که چند سال کار کرده هر آن سقوط می‌کند، درست است که سالیان درازی از عمر آنها سپری می‌شود اما پرنده‌های آهنین با وسواس و دقت بسیار بالایی بازسازی می‌شوند و قابل اطمینان هستند. همین میل‌های روسی که با آن پرواز می‌کنیم بالگرد‌های فوق‌العاده‌ای هستند. کلی کار می‌توان با آنها انجام داد. این غول‌های پرنده می‌توانند ۴تن بار ببرند و تا 20 مسافر حمل کنند. بیشتر از 20 کار کرد دارند. همه سد‌هایی که در کشور ساخته شده به همت این میل‌هاست. این بالگردها دستگاه‌های حفاری را به مناطق صعب‌العبور انتقال می‌دهند، کانکس‌های کلاس درس در مناطق کوهستانی با این میل‌ها به روستاها انتقال داده می‌شود، خاموش کردن آتش‌سوزی در مناطق کوهستانی و جنگل‌ها توسط این بالگرد‌ها انجام می‌شود. این موارد تنها بخشی از کاربرد این بالگردهای ناجی است.» به‌گفته کاپیتان گودرزی جمعیت هلال احمر کشور 25 بالگرد میل در اختیار دارد که علاوه بر امداد و نجات در امور پیشگیری از سوانح و عمرانی در حال خدمت‌رسانی هستند.

نجات در ارتفاع 15هزار پایی

در نهانخانه ذهن دقیق این کاپیتان کهنه‌کار، خاطرات بسیاری لانه کرده؛ خاطرات تلخ و شیرینی که همراه با کوله‌باری تجربه است اما اگر از خود او بخواهید 2 اتفاق تلخ و شیرین زندگی کاری‌اش را تعریف کند اول می‌رود سراغ روستای سرآقاسید؛ آبادی‌ای در دل ارتفاعات خشن چهارمحال‌وبختیاری. خود گودرزی می‌گوید وقتی نام ماموریت به روستای سرآقاسید می‌آید خلبان‌ها مو بر تن‌شان سیخ می‌شود؛« این روستا در شیب تندی، شیبی نزدیک به40 درجه و در ارتفاع حدود 15 هزار پا قرار دارد.معمولا وقتی ماموریت به روستای سرآقاسید داده می‌شود که چند متر برف باریده و جاده‌ها بسته شده در زمستان‌ها هر سال تا چند‌ماه مسیر رفت‌وآمد این روستا مسدود است. ۲زن باردار در سرآقاسید زمان وضع حمل‌شان فرارسیده بود اما با آنکه حال بسیار وخیمی داشتند از راه زمینی امکان انتقال آنها به بیمارستان غیرممکن بود.ما به‌عنوان تیم امداد و نجات آن موقع در ماموریت اهواز بودیم که عملیات نجات سرآقاسید را از سر گرفتیم.هوا به‌شدت توفانی بود. برف و بوران سنگینی می‌بارید. وقتی به آن ارتفاعات رسیدم روستا که به‌صورت پلکانی در سینه ارتفاعات ساخته شده بود زیر برف مدفون بود. معمولا در چنین عملیات هوایی که بالگرد جایی برای نشستن ندارد عملیات نجات با وینچ(طناب) انجام می‌شود اما 2زن باردار را نمی‌توان به وسیله وینچ سوار بالگرد کرد به همین‌خاطر ما مجبور بودیم فرود آییم. هیچ نقطه هموار و قابل اطمینانی وجود نداشت تا  اینکه تصمیم گرفتم روی سقف مدرسه روستا که به‌نظر قابل اطمینان‌تر به‌نظر می‌آمد فرود ‌آیم. با سلام و صلوات بالگرد روی سقف مدرسه نشست و آن دو زن را سوار کردیم و به بیمارستان رساندیم. وقتی خبر سلامتی مادرها و بچه‌ها را بعد از به دنیا آمدن نوزادان شنیدم از شوق سر از پا نمی‌شناختم.» خاطره تلخ خلبان نجات هم برمی‌گردد به ماجرای 2مادر دیگر؛« اتوبوسی واژگون شده بود و مجروحان بسیاری داشت ما به محل حادثه اعزام شدیم.20 مجروح را سوار کردیم و به بیمارستان رساندیم. همه مجروحان توسط پزشکان اورژانس با عجله به بخش اورژانس منتقل شدند جز 2 مادر که 2 بچه کوچک در آغوش داشتند. بچه‌ها در آغوش مادرشان در خواب ناز بودند و آن دو زن دیگر نفس نمی‌کشیدند. تلخ‌ترین خاطره‌کاری و حتی زندگی من دیدن آن تصویر دلخراش بود. هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم. آن روز هر چه می‌کردم اشکم بند نمی‌آمد.» هنوز مانده تا غروب؛ تا لحظه‌ای که کشیک تیم هوایی تمام شود.خوشبختانه امروز تا الان روز آرامی بوده برای کاپیتان گودرزی و تیم امداد و نجات هوایی‌اش. کاپیتان روی سکوی پرواز قدم می‌زند و به میل روسی نیم نگاهی می‌اندازد؛ به پرنده آهنی و کابین کوچکی که هر کسی در هر نقطه‌ای از ایران پهناور ممکن است روزی مسافر آن باشد.

در همین رابطه