مادر مانی هاشمی، کولبر پاوه ای از آخرین وضعیت پسرش می گوید

جزئیات سقوط هولناک کولبر 14 ساله از کوه / او بخاطر خریدن موبایل و برنامه شاد کولبری می کرد

پسر با بارش سقوط کرد و صدایش درکوه پیچید:« مادر جان، مادر جان، به دادم برس...» زن، به چشم غلت زدن پسرش در سراشیبی کوه و برخوردش با تخته سنگ ها را می دید اما جز فریاد زدن کاری از او ساخته نبود. این بخشی از قصه پر غصه کولبری در کردستان است که این بار قربانی آن کودکی 14 ساله به نام مانی است. پسری که چون غیرتش اجازه نمی داد مادرش به تنهایی به کولبری برود و همراه او رفت اما از کوه پایین افتاد و حالا بدن نحیفش گرفتار تخت بیمارستان شده است.
تاریخ: 24 شهریور 1399
شناسه: 57182

 

حادثه 24 - پسر با بارش سقوط کرد و صدایش درکوه پیچید:« مادر جان، مادر جان، به دادم برس...» زن، به چشم غلت زدن پسرش در سراشیبی کوه و برخوردش با تخته سنگ ها را می دید اما جز فریاد زدن کاری از او ساخته نبود. این بخشی از قصه پر غصه کولبری در کردستان است که این بار قربانی آن کودکی 14 ساله به نام مانی است. پسری که چون غیرتش اجازه نمی داد مادرش به تنهایی به کولبری برود و همراه او رفت اما از کوه پایین افتاد و حالا بدن نحیفش گرفتار تخت بیمارستان شده است.

به گزارش حادثه 24،  روستای شمشیر در نزدیکی شهر پاوه حال و روز خوبی ندارد. از قریب به 4 هزار نفری که در آنجا زندگی می کنند، اغلب ناچار به کولبری هستند. بارهای سنگین را کیلومترها به دوش می کشند و به روستاهای عراق در آن سوی مرز می برند تا با پول ناچیزی که نصیب شان می شود روزگار بگذرانند. حتی مردان جوان و آنهایی که جثه بزرگ و بنیه قوی تری دارند به سختی می توانند از پس این کار برآیند. ساعت ها بارهای بزرگ که گاهی بیشتر از 100 کیلو است را با چنگ و دندان در پیچ و خم کوههای خشن کردستان به دوش می کشند. رفتن روی مین، هدف گرفته شدن از سوی نیروهای نظامی، سقوط از کوه یا جان دادن در سرما را به جان می خرند تا شرمنده خانواده های شریف شان نباشند. اما در این بین گاهی کودکان و زنان هم ناخواسته به کولبری رو می آورند. مثل مانیِ 14 ساله و مادرش روناک.

مادر و پسر کولبر

مانی و مادرش در حال کولبری

روناک زن 38 ساله روستایی، همراه پسر 14 ساله اش مانی و دختر 10 ساله اش مونا در روستای شمشیر، در چند کیلومتری پاوه زندگی می کنند. روناک بعد از جدایی از شوهرش، به تنهایی بار زندگی را به دوش می کشد. او ابتدا نان محلی می پخت و می فروخت اما بعد از گران شدن آرد دیگر این کار برایش فایده چندانی نداشت. از آن زمان بود که مثل صدها مرد دیگرِ روستا تصمیم گرفت کولبر شود و از این راه خرج زندگی خودش و دختر و پسرش را تامین کند. او مدتها بود بارهای سنگین را از روستا به آن طرف مرز در منطقه طویله عراق می برد و پول ناچیزی نصیبش می شد. نیمه شب بارها را می برد و کمی قبل از ظهر با دست پر به خانه برمی گشت تا با فرزندانش باشد. آن زمان پسرش کوچکتر بود اما از دو سال قبل وقتی مانی عقل رس شد، گفت که او هم می خواهد کولبری کند. او می گفت غیرتش قبول نمی کند که مادرش به کولبری برود اما او در خانه بماند.

کولبری در رویای «شاد»

از چند ماه قبل مادر و پسر با هم به کولبری می رفتند و چون می توانستند بار بیشتری حمل کنند پول بیشتری گیرشان می آمد و وضعیت زندگی شان بهتر شده بود. اما وقتی مدرسه ها باز شد مان باید به مدرسه م رفت. او پسر درس خوانی بود و مادرش می خواست به هر قیمتی که شده مانی درسش را ادامه بدهد اما کرونا کلاس ها را غیر حضوری کرده بود و دانش آموزان باید با نرم افزار شاد و از طریق موبایل و تبلت در خانه درس می خواندند. اما زن جوان که درگیر مخارج روزمره زندگی اش بود چطور می توانست برای پسرش گوشی موبایل بخرد؟ به همین دلیل بود که این بار مانی با انگیزه جمع کردن پول برای خریدن گوشی و درس خواندن با نرک افزار شاد به کولبری می رفت. او رسیدن به آرزوهایش را در کولبری، خریدن گوشی، درس خواندن با شاد و رفتن به دانشگاه می دید.

محل وقوع حادثه جایی در نزدیکی نقطه صفر مرزی ایران و عراق

حادثه در کوهستان

کولبران روستای شمشیر معمولا نیمه های شب به طرف مرز عراق روانه می شوند. آنها باید مسافتی را با ماشین به طرف مرز بروند اما از آنجا به بعد باید با پای پیاده به دل کوه و کمر بزنند. چند شب قبل روناک و مانی 4 بسته 25 کیلویی لوبیا که در عراق مشتریان خوبی دارد را با خود به نقطه صفر مرزی بردند. از ساعت 2 صبح راه رفته بودند تا به آنجا برسند. کمی مانده به مرز همراه چند کولبر دیگر استراحت می کردند تا آسمان روشن شود. اما وقتی سپیده زد ماموران سر رسیدند و بار همه شان را توقیف کردند. کولبران که برای دستمزدی ناچیز به دل کوه زده بودند حالا ن تنها عایدی نداشتند بلکه بارهای شان را هم از دست داده بودند و همه دست از پا درازتر به طرف روستا به راه افتادند. وضعیت روناک و مانی اما فرق می کرد. وقتی ماموران از آنجا دور شدند و بقیه کولبران هم رفتند، مانی به مادرش گفت که دو بسته از بارها را کنار سنگی مخفی کرده است. او به مادرش دلداری داد و گفت مطمئن باشد که دست خالی به خانه بر نمی گردند. مانی از کوه بالا رفت تا خودش را به بارهایی که مخفی کرده بود رساند اما همین که می خواست بسته های لوبیا را پایین بیاورد ناگهان یک خودرو سر رسید و ماموری از آن پیاده شد. او به مانی گفت بارها را زمین بگذار و برو اما پسربچه که نمی خواست آخرین امیدش ناامید شود همراره بارها شروع به دویدن در سراشیبی کوه کرد. همین که چند گام برداشت، پایش پیچ خورد و به پایین پرتاب شد. پسر با بارش در سراشیبی کوه غلت می خورد و با تخته سنگ ها برخورد می کرد. صدایش در کوه می پیچید که می گفت: « مادر جان، مادر جان، به دادم برس...» زن، پسرش را می دید اما جز فریاد زدن کاری از او ساخته نبود. روناک در چشم بهم زدنی خودش را بالای سر پسر غرق در خونش رساند. سر و صورت مانی آسیب دیده بود. آن موقع بجز آن مامور هیچ کس در کوهستان نبود. او هم قتی شرایط مانی و روناک را دید سوار خودرواش شد و رفت. حالا روناک مانده بود و پسر مجروحش و یک دنیا دلواپسی.

در بیمارستان

پزشکان پس از معاینه مانی اعلام کردند او دچار آسیب دیدگی جدی شده است.

حالا چند روز از این حادثه تلخ می گذرد و زن جوان و پسرش گرفتار بیمارستان هستند. روناک رستم زاده درباره آنچه که بر پسرش گذشته به حادثه 24 می گوید: آن روز سخت ترین روز زندگی ام بود. نه تلفن آنتن می داد و نه ماشینی رد می شد که کمک بگیرم. مانی خونریزی زیادی داشت. چشم، بینی و صورتش به تخته سنگ ها خورده بود. او را به دوش گرفتم و به روستایی که آن نزدیکی بود بردم اما آنجا هیچ امکاناتی نداشت. به زحمت توانستم با برادرم تماس بگیرم و کمک بخواهم. مانی را به پاوه منتقل کردیم و در آنجا صورتش را 8 بخیه زدند. صورتش هم ترکیده و بینش اش شکسته بود اما چون هزینه مداوایش را نداشم رضایت دادم و او را به خانه بردیم. چند روزی پسرم در خانه بود اما چون حالش بد بود و خونریزی داشت مجبور شدم دوباره او را به بیمارستانی در کرمانشاه بردم. پسرم چند4 روز در آنجا بود اما پزشکان گفتند بخار آسیبی که به چشم پسرم وارد شدن در اینجا کار زیادی نمی شود کرد و باید مانی را به تهران ببریم.

مادر مانی در ادامه می گوید: پسرم درسش خوب بود. سال گذشته معدل او 18/93 شد و همه نگرانی اش مدرسه رفتن بود. او با این امید درس می خواند که در آینده وضعیت خوبی داشته باشد. به همین دلیل بود که تن به کولبری داده بود تا بتواند موبایل بخرد و از درس و مشق هایش عقب نیفتد اما حالا با وضعیتی که پیدا کرده نه تنها نتوانست موبایل بخرد بلکه از درس هاش عقب افتاد و با وضعتی که دارد معلوم نیست چه زمانی می تواند دوباره درس بخواند. از طرفی مخارج درمان او برای ما که هیچ پولی نداریم کمر شکن است.

او ادامه می دهد: از زمانی که بخاطر اعتیاد شوهرم از او جدا شدم با هر سختی که بود بچه هایم را به تنهایی بزرگ کردم و اما این روزها برایم از همیشه سخت تر است. مانی همه امید و مرد خانه ام بود. اینکه او را روی تحت بیمارستان ببینم برایم سخت است.

در همین رابطه