حادثه 24 - برای بررسی حوادث تلخی مانند آنچه در قتل خیابانی بهخاطر چشم تو چشم شدن اتفاق افتاد، باید به گذشته رجوع کنیم. این افراد مدعی هستند که چشم در چشم شدن باعث وقوع درگیری شده است، اما همه ماجرا به اینجا ختم نمیشود و باید بهدنبال کشف زمینههای وقوع این حوادث بود. در گام نخست بهنظر میرسد یکی از علل وقوع چنین حوادثی عدمشناخت افراد از خود و هیجاناتشان باشد. وقتی افراد با خودشان و هیجاناتشان بیگانه باشند و از سویی آموزش کافی در اینباره را از طریق سیستم رسمی آموزشی، یعنی مدرسه فرانگرفته باشند و در خانواده نیز تلاشی در این باره نشده باشد، در رویدادهای لحظهای نمیتوانند واکنش مناسب از خود نشان دهند. عدمشکلگیری هویت فرد به این معناست که او بداند قرار است با چه سبکی زندگی کند، چه معنایی در زندگیاش جاری میشود، او بداند چهکسی است، چه اعتقاداتی دارد، چه انتظاری از خودش و زندگیاش دارد، علایقش چیست و... .
شکلگیری هویت کمک میکند آدمها سبک زندگیشان را پیدا کنند. وقتی هویت به دلایل متفاوت یا شکل نگیرد یا در حالت آشفته بماند، افراد هدف و سبک مشخص زندگی نداشته باشند، هویتشان بهدرستی شکل نمیگیرد و دچار سردرگمی و بیثباتی میشوند. اگر این افراد زمینههایی از اختلال رفتاری یا بیماری داشته باشند و از سویی در محیطی نادرست پرورش یافته باشند، زمینههای ناخوشایندی در آنها پدید میآید و باعث میشود رفتارهای کنترل نشده از خودشان بروز دهند. وقتی فردی هدفی ندارد، دچار سردرگمی میشود و در شرایط غیرقابل پیشبینی رفتارها و واکنشهای تکانشی و لحظهای از خودش نشان میدهد؛ چون او مقید به هیچ معنا و سبک خاصی برای زندگی نیست. در نتیجه درگیری خیابانی، زد و خورد و هر حادثه ناخوشایندی ممکن است از او سر بزند. براساس یکی از نظریههای معروف روانشناسی بهنام نظریه مارسیا، افراد معمولا از نظر هویتی 4 دسته هستند؛ گروه اول افرادی هستند که در زندگی تحقیق و تلاش میکنند، کنجکاو هستند و جستوجو میکنند و حالا میدانند که از زندگی چه چیزی میخواهند و به یک رویه خاص رسیدهاند. دسته بعدی افرادی هستند که هویت ناتمام دارند؛ یعنی افرادی که هنوز متوجه نشدهاند که از زندگی چه چیزی میخواهند و چه باورهایی دارند. گروه دیگری وجود دارد که هنوز در حال جستوجوگری هستند و گروه چهارم افرادی هستند که دچار هویت آشفته هستند، با خودشان درگیری دارند و نمیدانند که از زندگیشان چه میخواهند. گروه چهارم که نمیدانند از زندگی چه میخواهند، معمولا در زندگی وقت زیادی دارند، الگوی درستی ندارند، خیلی خودشان را منحصر به فرد میدانند و میخواهند قدرتنمایی کنند. همچنین صفت خودمحوری دربارهشان صدق میکند. در این شرایط ممکن است کوچکترین نشانهای آنها را دچار سوءبرداشت کند و در ادامه کار به درگیری کشیده شود. چنین افرادی معمولا وقتشان را به بطالت میگذرانند و برنامه مشخصی برای زندگیشان ندارند و اصل اساسی زندگیشان این است که چطور لذت ببرند.
اما راهکار اصلی برای پیشگیری از چنین حوادثی چیست؟ بهنظر میرسد راهکار اساسی در این حوزه، شیوههای اساسی و بلندمدت باشد. راهکار اصلی تغییر سیاستهای کلان ما در آموزش و پرورش است. بچهها برای مهارتهای زندگی و برای در واقعیت زندگی کردن باید آموزش ببینند. این نگرش باید در سیاستهای خانواده نیز جاری شود و خانوادهها آموزش ببینند. از سوی دیگر در نظام اقتصادی و اجتماعی هم باید به این مسائل توجه شود تا خانوادهها نیازهای اصلی برای بقایشان مثل خوراک، پوشاک و مسکن و... تامین شود تا در ادامه محیط امن برای پرورش فرزندان بهوجود آید.
ذکر این نکته ضروری است که اگر نشانههای تکانشی در خودمان و فرزندانمان مشاهده میکنیم، با مراجعه به مراکز مشاوره، از دورههای آموزشی تنطیم هیجان استفاده کنیم. شاید این شیوهها بهعنوان دارویی مسکن عمل کنند، اما کار اصلی تغییر سیاستهاست.