حادثه 24 - کاکه، کاکه... حالا دیگر همه ما میدانیم که کاکه به کردی میشود برادر، بدون آنکه صدای فرهاد را شنیده باشیم... احتمالا همه ما این روزها ترس از سرما ذره ذره جان دادن را مرور کردهایم و از باور تصویرهایی گزنده چشمانمان پر و دستهایمان مشت شده است برای برادری که گریه میکند، لباسش را در میآورد و با بخار دهانش سعی میکند روبروی هجوم مرگ بایستد، اما نمیتواند.
دیگر چند روزی از تراژدی فرهاد و آزاد گذشته است. رسانهها حسابی درباره آن شب سیاه نوشتهاند و کاربران شبکههای مجازی تا توانستهاند با آنها همدردی کردهاند اما غم هنوز بر سینه همه ما انگار که سنگینی میکند. غم ِداستان سه نوجوانی که به قول خودشان برای 200 هزار تومان به قتلگاه رفته بودند و میان سپیدی برفها از بین رفتند، غمی که حالا دهان به دهان چرخیده و حتی بعضی مسئولان را به پاسخگویی (احتمالا صوری) وا داشته است.
در میان روایتهای پی در پیای که منتشر شده اما، روایت زانیار کاوه از همه روایتها تکاندهندهتر بود. او که تا لحظههای آخر فرهاد و آزاد کنارشان بود و همه چیز را به خوبی میدانست...اما چرا تنها بازمانده این واقعه تلخ، اظهارات خود را تکذیب کرد؟ ترس امروز این نوجوان 19 ساله ریشه در چه آسیبهای اجتماعی دارد؟
به اولین گزارش برگردیم، گزارشی که جملههای منتشر شده از زانیار کاوه در آن، قلب آدم را متلاشی میکرد. او همه چیز را شرح داده بود. از انگیزه 200 هزار تومانی برای حمل بار تا بی جان شدن آزاد و کاکه و کاکه گفتن فرهاد بر پیکر نیمه جان برادرش.
هنوز چند ساعت از انتشار مصاحبه نگذشته بود که زانیار حرفهایش را از سر سادگی تکذیب کرد. نوجوانی در منطقهای محروم که احتمالا نمیدانسته رسانهی معتبری مثل همشهری قطعا صدایش را ضبط کرده است. فایل صوتی این جوان 19 ساله منتشر شد و کذبِ تکذیبیه بر همه روشن... اما سوالی که در این میان مطرح میشود این است که اساسا چرا باید بازگو کردن داستان تلخ و واقعی مرگ دو برادر، ترس داشته باشد؟
یک روز بعد از این کشاکشها، پایگاه خبری انتخاب تصمیم گرفت که به سراغ زانیار برود. خبرنگار انتخاب در توصیف مواجه با این جوان نوشته است:« اضطراب و وحشت روز حادثه همچنان از چهرهاش پیدا بود. » در گزارش انتخاب آمده است که زانیار از آینده میترسیده و به سختی حاضر به مصاحبه شده است.
زانیار درباره علت ترس و تکذیب خود چیزی نکفته و احتمالا نخواهد کفت اما مرور گزارش همشهری و انتخاب نشان میدهدکه تنها تفاوتی که در دو روایت وجود دارد، مربوط به فرازی از صحبتهای این جوان کرد درباره کسانی است که آزاد را در آن حال دیده و حاضر به کمک نشدهاند. در گزارش همشهری زانیار میگوید: «چند کولبر که قاطر هم داشتند دیدم. صدایشان کردم. از آنها کمک خواستم اما توجهی نکردند. آنها را نمیشناختم. هر چقدر خواهش و التماس کردم که آزاد را با خودشان ببرند فایدهای نداشت. چند کولبر دیگر هم آمدند که باری نداشتند. رفتم دنبالشان از آنها خواهش کردم که آزاد را با خودشان ببرند. حتی گفتم حاضرم اگر آزاد را پایین ببرند یک میلیون تومان به آنها بدهم اما هیچ کمکی نکردند و رفتند.»
اما وقتی خبرنگار انتخاب در این باره از زانیار سوال میپرسد، او پاسخ میدهد: « ما راه را گم کرده بودیم، همه از مسیر پاسگاه رفته بودند و ما راهی را رفته بودیم که کسی از آن رد نمیشد. ما نابلد بودیم و با بارش برف نیز راه مشخص نبود.»
باقی مانده حرفهای زانیار در کفتوگو با انتخاب، همانهاست که با همشهری. رمزگشایی از علت ترس این جوان کار سختی نیست. او احتمالا توسط همشهریهای خودش مورد تهدید قرار گرفته و شاید روزگار سختی را پشت سرمیگذارد. به نظر میرسد بازهم تعصبهای قومیتی دارد دردسر تازهای برای کسی درست میکند. خواستم بنویسم چرا ما سالهای سال برای فرهنگ سازی در این حوزه کاری نکردهایم و چطور هنوز میتواند تعصبهای این چنینی امان یک جوان 19 ساله را ببرد و ترس و دلهره به جانش بیاندازد؟ اما بعد دیدم که زانیار و فرهاد و آزاد ندارد، در تمامی این نیم دهه، همه زانیارها و فرهادها و آزادها را آنقدر در محرومیت و فقر نگه داشتهایم که برای 200 هزار تومان به کوران و برف میزنند و دهها کیلوگرم بار به دوش میکشند... ما فرسنگها با فرهنگسازی برای کاهش تنشهای قومیتی و مذهبی فاصله داریم؛ ما در نقطه زیر صفر ایستادهایم و هر کس به قدر خودش تاوان این عقبماندگی را میدهد؛ یکی با هوای پایتخت مسموم میشود و دیگری با باری بر دوش، میان سپیدی برفها....