زمان مطالعه: 2 دقیقه

پسر 15 ساله عامل قتل فجیع در تبریز

با پیدا شدن جسد مرد جوانی در یکی از باغ‌های تبریز، تحقیقات پلیس برای کشف اسرار این جنایت آغاز شد. جنایتی که وقتی معلوم شد عامل آن نوجوانی ۱۵ساله است، مردم شهر در شوک فرو رفتند.
08 مهر 1402
شناسه : 99605
منبع:
اشتراک گذاری
اشتراک گذاری با
تلگرام گوگل پلاس
لینک
https://hadese24.ir/news/99605
468+
بالا
با پیدا شدن جسد مرد جوانی در یکی از باغ‌های تبریز، تحقیقات پلیس برای کشف اسرار این جنایت آغاز شد. جنایتی که وقتی معلوم شد عامل آن نوجوانی ۱۵ساله است، مردم شهر در شوک فرو رفتند.

حادثه 24 - با پیدا شدن جسد مرد جوانی در یکی از باغ‌های تبریز، تحقیقات پلیس برای کشف اسرار این جنایت آغاز شد. جنایتی که وقتی معلوم شد عامل آن نوجوانی ۱۵ساله است، مردم شهر در شوک فرو رفتند.

روزنامه اطلاعات در ۹ مهر ۶۳، درباره ای جنایت اینگونه نوشت: با تلاش کاراگاهان شعبه یک آگاهی شهربانی تبریز، ۳۶ ساعت پس از کشف جسد یک مرد جوان، پرده از یک قاتل برداشته شد.

متهم به قتل که با ضربات متعدد قمه مقتول را از پای درآورده بود، ابتدا منکر قتل و سپس به تمامی جریانات اعتراف کرد و چگونگی ماجرا را شرح داد.

این جنایت هولناک بعداز ظهر سه شنبه دوم مهر اتفاق افتاد. ماجرا از این قرار بود که پلیس در جریان قتلی در اطراف خیابان کمربندی جنوبی تبریز قرار گرفت. جسد مرد جوانی در باغ معروف به «زنگولاباغ» روی زمین افتاده است. مامورین شعبه یک آگاهی پس از اطلاع از جریان قتل به محل جنایت رفته و جسد مرد جوان را مشاهده کردند.

سروان خاتمی رئیس شعبه اول آگاهی به خبرنگار اطلاعات گفت: ماموران پس از تحقیقات دریافتند که شب حادثه مقتول به نامه علیرضا ۲۵ ساله، همراه با جوان دیگر به‌ ۱۵ ساله به نام جواد از خانه بیرون رفته و دیگر برنگشته است. ماموران بلافاصله جواد را بازداشت کردند. جواد (متهم به قتل) گفت: ۷ سال است که برای کارگری از روستا به تبریز آمده‎ام و با علیرضا آشنا شدم. بعضی روزها نیز با هم سرکار می‌رفتیم.

جواد افزود: یکی از روزها جواد به من گفت که با هم سر کار برویم. من نیز قبول کردم اما به جای رفتن سرکار به بهانه‌ای به مرا به خانه‌شان برد. در آنجا علیرضا مرا معطل کرد تا اینکه از نیت شومی که داشت با خبر شدم و هر چه اعتراض کردم، او توجهی نکرد. از آن روز مدتی گذشت باز هم علیرضا نیتش را مطرح کرد. بنابراین سعی کردم چند روزی از او فاصله بگیرم. اما باز هم از من این درخواست را کرد. من دیدم راه فراری ندارم. بنابراین او را به باغی کشیدم و قمه‌ای که از قبل در آنجا مخفی کرده بودم را برداشتم و حتی به او گفتم که می‌خواهم او را بکشم. او مرا جدی نگرفت، اما من او را کشتم و از خود دفاع کردم.

ارسال نظر