زمان مطالعه: 12 دقیقه

معلم بازنشسته آرزوی باسواد شدن کودکان کار را برآورده کرد

سر و صورت سیاه، قد و قواره‌ای نحیف و کاپشنی مندرس را، که جای دوخت و درز جیب‌هایش همه باز شده، به تن دارد. هر روز صبح شال و کلاه کرده و کیف را پشتش می‌اندازد و به راه می‌افتد، اما نه به سمت مدرسه، بلکه به سوی خیابان‌ها و چهارراه‌های منطقه.
10 آذر 1400
شناسه : 81701
منبع:
اشتراک گذاری
اشتراک گذاری با
تلگرام گوگل پلاس
لینک
https://hadese24.ir/news/81701
624+
بالا
سر و صورت سیاه، قد و قواره‌ای نحیف و کاپشنی مندرس را، که جای دوخت و درز جیب‌هایش همه باز شده، به تن دارد. هر روز صبح شال و کلاه کرده و کیف را پشتش می‌اندازد و به راه می‌افتد، اما نه به سمت مدرسه، بلکه به سوی خیابان‌ها و چهارراه‌های منطقه.

حادثه 24 - سر و صورت سیاه، قد و قواره‌ای نحیف و کاپشنی مندرس را، که جای دوخت و درز جیب‌هایش همه باز شده، به تن دارد. هر روز صبح شال و کلاه کرده و کیف را پشتش می‌اندازد و به راه می‌افتد، اما نه به سمت مدرسه، بلکه به سوی خیابان‌ها و چهارراه‌های منطقه. بسته‌های آدامس و دستمال کاغذی به جای دفتر و کتاب کیفش را پر کرده‌اند. آنها روزشان را با فروش همین بسته‌ها به شب می‌رسانند. در صورتی که هم‌سن و سال‌های‌شان پشت نیمکت مدرسه نشسته و علم فرا می‌گیرند. «جمیله‌السادات میرهادی» دبیر مقطع ابتدایی آموزش و پرورش بعد از بازنشستگی همچنان مشتاق و مصر آموزش دادن است. به همین دلیل این بار محوطه جنگلی جلو خانه‌اش را به «مدرسه طبیعت» تبدیل کرده و دانش‌آموزانش هم کودکان بازمانده از تحصیل هستند تا این کودکان هم روزی پشت نیمکت‌های مدرسه بنشینند و بنویسند «ما هم باسواد شدیم».

مدرسه طبیعت خانم میرهادی از یک تکه بنر که روی آن می‌نشینند، یک تخته و بیش از 30دانش‌آموز تشکیل شده است. این رسم هر روز کلاس‌شان است که قبل از شروع کلاس درس، سکو و مکانی را که قرار است روی آن بنشینند، آب و جارو می‌کنند. تخته کلاس را از خانه خانم معلم می‌آورند تا درس امروزشان روی آن جا خوش کند. صدای بچه‌ها در لابه‌لای درختان جنگل می‌پیچد. دخترها و پسرهایی با صورتک‌هایی که روی آن ماسک زده‌اند کنار هم چهارزانو روی زمین نشسته‌اند.

جمیله‌السادات میرهادی، معلم بازنشسته و خیر هم‌محله‌ای، درباره راه‌اندازی این کلاس درس و کمک به کودکان می‌گوید: «من فعالیت آموزشی‌ام را از منطقه14 آغاز کردم و در منطقه یک به پایان رساندم. به دلیل بیماری همسرم که به هوای پاک و تمیز نیاز داشت، در محله سروآزاد منطقه22ساکن شدیم. متوجه شدم که در منطقه کودکان و نوجوانانی زندگی می‌کنند که به دلایل مختلفی مانند مهاجربودن یا فقر، از حق قانونی‌شان یعنی تحصیل، محروم و بازمانده‌اند. باورش سخت است که در این منطقه زیبا و‌آباد کودکی در نزدیکی ما به دلیل فقر، بیماری، کار و نبود حمایت از تحصیل باز می‌ماند؛ اما متأسفانه کودکانی هستند که با این مشکل دست و پنجه نرم می‌کنند. اکنون هدفم این است که همین سکوی کوچک و شعرهایی که روی مقوا به خط زیبای همسرم نوشته شده و به درختان نصب کرده‌ام به یک مدرسه تبدیل شود. می‌خواهم با این کارم این کودکان هم بتوانند آینده خوبی داشته باشند و باسواد شوند. تلاش می‌کنم تا مدرسه طبیعت برای بچه‌های کار و همه آنهایی که به دلیل سن بالا و مشکلات دیگر نمی‌توانند خواندن و نوشتن یاد بگیرند سکوی پرتاب به دنیای باسوادی باشد. همچنین بارها به آنها گفته‌ام که دلم می‌خواهد کارم را شما هم دنبال و تا آخر عمرتان به دیگران کمک کنید. خوشبختانه تعدادی از بچه‌های همین مدرسه طبیعت با آموزش‌های مستمر و مداوم جهشی کلاس دوم و سوم رفتند که این اتفاق برای من بزرگ‌ترین موفقیت است.»

نان‌آوران کوچک پای درس خانم معلم

به دلیل پیشگیری از شیوع ویروس کرونا کلاس درس در گوشه‌ای از پارک جنگلی چیتگر و مقابل خانه خانم معلم برپا می‌شود. روزهای آفتابی و گرم کلاس درس روی یکی از سکوهای جنگل تشکیل و در روزهای بارانی، پاگرد ورودی خانه خانم معلم به مدرسه کودکان بازمانده از تحصیل تبدیل می‌شود. «سخی» پسرک پرجنب و جوش کلاس است. او می‌گوید: «اول وقت می‌آییم کلاس را تمیز می‌کنیم، آماده می‌شویم تا معلم بیاید. وقتی هم که کلاس تمام می‌شود خود ما دوباره همه جا را مرتب می‌کنیم و وسایل را گوشه خانه خانم معلم می‌گذاریم و بعد می‌رویم.»

تفاوت مهمی که این کودکان با دانش‌آموزان دیگر دارند این است که در خانه فرصتی برای درس خواندن ندارند. آنها نان‌آوران کوچک خانه‌های‌شان هستند که بعد از درس دوباره راهی کوچه‌ها و خیابان‌ها می‌شوند تا کمک حال پدر و مادرشان باشند. میرهادی می‌گوید: «برپایی کلاس در محیط باز دردسرهای خودش را دارد. با بارش باران یا وزش باد همه چیز به هم می‌ریزد. نوشته‌ها و کاردستی‌های کودکان که با اشتیاق آن را انجام داده‌اند از بین می‌رود. برخی از روزها تعداد دانش‌آموزان بیشتر است و برای اینکه بتوانم به همه آنها آموزش بدهم از شهروندانی که روی صندلی‌ها نشسته‌اند می‌خواهم که به یکی از کودکان دیکته بگوید یا در حین حل کردن تمرین‌های کودک دیگر بر کار او نظارت داشته باشد، اما شهروندان با گفتن «حوصله سروکله‌زدن با بچه‌ها را ندارم یا نمی‌توانم این کار را انجام بدهم» از کمک به این کودکان فرار و‌کاری را که از دست‌شان بر می‌آید دریغ می‌کنند. اکنون حدود 2ماهی می‌شود که چند نیروی خودجوش و علاقه‌مند برای کمک به این دانش‌آموزان داوطلب شده و گوشه‌ای از کار را برعهده گرفته‌اند.»

در آرزوی آینده‌ای بهتر

ساکت کردن این تعداد از دانش‌آموز در فضای باز کار سختی است. به دلیل هیاهو و جنب‌وجوش دانش‌آموزان برخی اوقات صدا به صدا نمی‌رسد. گاهی صدای رد شدن ماشینی حواس‌شان را پرت می‌کند و سکوت حاکم برکلاس درس را می‌شکند و گاهی هم نشستن اهالی در پارک و دیدن سگ‌های ولگرد بهانه‌ای برای چشم برداشتن از تخته و دفتر است، اما دیدن سنجاب یا روباه در جنگل کافی است تا نظم کلاس دوباره برهم بریزد و هیاهویی دیگر به پا شود. در چشم میرهادی می‌توان نگرانی برای آینده‌ این دانش‌آموزان را دید.

او بدون هیچ چشمداشتی به دانش‌آموزان بی‌بضاعت و بازمانده از تحصیل که اغلب آنها از اتباع افغان هستند، پایه‌های ابتدایی را آموزش می‌دهد. دانش‌آموزان ایرانی هم برای رفع اشکال در این کلاس شاگردان ثابت او هستند. دستش توان جوانی را ندارد و نمی‌تواند مدت زیادی آن را بالا نگه دارد. برای همین سرمشق‌ها را به جای نوشتن روی تخته در دفتر دانش‌آموزان می‌نویسد و با اشاره به کودکان کلاسش می‌گوید: «شور و اشتیاق آنها به آموختن تنها دلیلی است که به من انگیزه می‌دهد در سرما و گرما و با هر سختی از این راه پا پس نکشم. من نگران آن دسته از کودکانی هستیم که به خاطر سن‌شان در مدرسه ثبت‌نام نمی‌کنند. مثلاً «نبی» 11‌ساله است. به خاطر سنش طبق قانون آموزش و پرورش نمی‌تواند به کلاس اول برود و باید جهشی در کلاس‌های بالاتر ثبت‌نام کند. اگر او را در کلاس دوم نام‌نویسی کنند من خودم قول می‌دهم که کمکش کنم یا «اثنی» کودک بازمانده از تحصیل دیگری است که باید در مدرسه بزرگسالان ثبت‌نام کند. این کودکان دغدغه‌های زندگی من هستند. حتی وقت بیشتری را نسبت به فرزندانم با آنها می‌گذرانم و خانواده‌ام هم از این موضوع گله می‌کنند. این راه سختی‌های زیادی دارد، ولی وقتی در ذهنم تصور می‌کنم این بچه‌ها دلسوزی ندارند و بی‌هدف در کوچه و خیابان پرسه می‌زنند و جوراب و فال می‌فروشند سختی‌ها را فراموش می‌کنم. از طرفی وجود ویروس کرونا و قرار گرفتن در مکان شلوغ برای خانواده‌ام به‌ویژه همسرم تهدید بزرگی به شمار می‌رود، اما با توکل به خداوند بزرگ و اینکه باید قدر هر روز و هر ساعت را بدانم تا زمان را برای آموزش بچه‌ها از دست ندهم، این کار را با جدیت دنبال می‌کنم.»

خانه دوست کجاست

هرچند که کلاس درس خانم معلم ساعت مشخصی آغاز می‌شود، اما علاقه او به آموزش و اشتیاق کودکان زمان و مکان نمی‌شناسد. شاید همین دلیل به صدا در آمدن وقت و بی‌وقت زنگ در خانه خانم معلم توسط دانش‌آموزانش باشد.

 میرهادی می‌گوید: «هیچ محدودیتی برای درس دادن ندارم و هر زمان و هر روزی که کودکان نیاز به تمرین و مطالعه داشته باشند کلاس برقرار است. زبان و نحوه تلفظ کلمات این کودکان با زبان فارسی که ما در مدارس آموزش می‌دهیم متفاوت است. خیلی سختی کشیدیم تا زبان هم را فهمیدیم. گاهی خود بچه‌ها هم زبان یکدیگر را متوجه نمی‌شوند. این موضوع مشکلات تدریس را دوچندان می‌کند و باید وقت بیشتری صرف کنم تا تلفظ درست کلمات را یاد بگیرند. بیش از 2سال است که زمستان و تابستان و بدون داشتن تعطیلی، جز پنجشنبه و جمعه، به تدریس مشغول هستم. تعداد بچه‌ها زیاد است و نیروی کمکی هم ندارم. چون برخی از کودکان‌کار می‌کنند محدودیت زمانی هم دارم. اغلب، کلاس در زمستان از ساعت 12:30 تا 15 و در تابستان هم چون هوا دیر تاریک می‌شود از ساعت 17 و 18 شروع می‌کنیم.»

ارسال نظر