حادثه 24 - زمانی که طلافروش در صندوق عقب ماشینش با دست و پای بسته زندانی بود، سارقانی که او را ربوده بودند به مغازه طلافروشیاش دستبرد زدند، اما به صدا درآمدن آژیر باعث دستگیریشان شد. درحالیکه مرد طلافروش مدعی است 5کیلو طلا از مغازهاش سرقت شده اما دزدان میگویند که فقط 600گرم طلا دزدیدهاند و بقیه طلاها هنگام فرارشان روی زمین ریخته و رهگذران آنها را بردهاند.
شامگاه شانزدهم تیرماه امسال صدای آژیر یک مغازه طلافروشی در محله جوادیه تهران در فضا پیچید. همزمان چند مرد دستپاچه و سراسیمه از طلافروشی بیرون دویدند و پا به فرار گذاشتند. طولی نکشید که مأموران گشت کلانتری 117جوادیه بهدنبال به صدا درآمدن آژیر طلافروشی در آنجا حاضر شدند. در مغازه باز بود و مقداری طلا و جواهر داخل مغازه و مقداری هم در پیادهرو ریخته بود. شواهد نشان میداد که دزدان بعد از آنکه آژیر خطر به صدا در آمده دستپاچه شده و از ترسشان تصمیم به فرار گرفته بودند اما هنگام فرار، طلاهایی که سرقت کرده بودند روی زمین (داخل مغازه و پیادهرو) ریخته بود. هنوز اما از صاحب طلافروشی خبری نبود. تحقیقات نشان میداد که صاحب طلافروشی مردی میانسال است که ساعتی قبلتر، مغازه خود را تعطیل کرده و پس از آنکه سوار ماشینش شده به سمت خانهاش رفته اما در بین راه ناپدید شده است.
گروگانی در صندوق عقب
چند ساعت از این اتفاق عجیب گذشته بود. هنوز ردی از طلافروش و سارقان بهدست نیامده بود تا اینکه حوالی بامداد روز بعد زوج جوانی که از خانه یکی از دوستانشان در شرق تهران بیرون آمده بودند تا به منزل خود برگردند، صدایی از داخل صندوق عقب یک خودروی پژو 206اس دی شنیدند. ماشین کنار خیابان پارک بود و بهنظر میرسید فردی داخل صندوق عقب است. زوج جوان به پلیس زنگ زدند و دقایقی بعد مأموران کلانتری تهران نو در آنجا حاضر شدند. آنها پس از باز کردن در صندوق عقب با مردی میانسال مواجه شدند که دست و پایش بسته و آثار ضرب و شتم روی بدنش دیده میشد. او کسی جز صاحب طلافروشی نبود که چند ساعت قبل دزدان به مغازه او در حوالی جوادیه دستبرد زده بودند. مرد 60ساله که باورش نمیشد نجات یافته است درباره ماجرای گرفتار شدنش در صندوق عقب چنین گفت: من صاحب یک طلافروشی در جوادیه هستم. حدود ساعت 10شب مغازه را بستم و به همراه مغازهدار همسایه سوار ماشینم شدیم و به سمت خانه هایمان حرکت کردیم. پس از آنکه دوستم را رساندم ناگهان یک موتور سوار مقابل ماشینم پیچید و سد راهم شد. او ماسک بهصورت داشت و خودش را مأمور معرفی کرد. مرد موتور سوار مدعی بود که من تخلف کردهام. همزمان 3مرد جوان دیگر نیز به او پیوستند. آنها با چاقو و شوکر به سمتم هجوم آوردند و بعد از آنکه دست و پایم را بستند مرا داخل صندوق عقب گذاشتند. آنها مرا مورد ضرب و جرح قرار دادند و بعد از آنکه در صندوق عقب زندانی شدم، راه افتادند.
وی ادامه داد: کیفم در صندلی جلوی ماشینم بود و تمام مدارکم و کلید مغازه طلافروشی نیز داخل آن قرار داشت. پس از طی مسافتی ماشین متوقف شد و متوجه شدم مردان گروگانگیر پیاده شده و رفته اند. با دست و پای بستهام به صندوق میکوبیدم تا شاید فردی متوجه شود و نجاتم دهد اما بیفایده بود. من چند ساعتی به تلاشم ادامه دادم تا اینکه در نهایت در ماشین باز شد و با دیدن ماموران، فهمیدم که نجات یافتهام.
همه شواهد از این حکایت داشت که دزدان پس از ربودن طلافروش و زندانی کردن او در صندوق عقب ماشینش، نقشه سرقت از طلافروشی را عملی کرده بودند اما هنوز مشخص نبود که این سرقت توسط چه کسانی رخ داده است.
بازداشت سارقان 5کیلو طلا
طلافروش گروگان وقتی به مغازهاش رفت، پس از بررسی طلاها اعلام کرد که دزدان بیش از 5کیلو طلا از مغازهاش سرقت کردهاند. در ادامه مأموران به بررسی تصاویردوربینهای مداربسته مغازه طلافروشی پرداختند و مشخص شد که سارقان با در اختیار داشتن کلید وارد مغازه شده بودند اما نمیدانستند که پس از باز کردن در باید کد امنیتی برای خاموش کردن سیستم دزدگیر را وارد کنند. به همین دلیل بعد از 45ثانیه از حضور آنها آژیر خطر به صدا درآمده و دزدان که دستپاچه شده بودند تصمیم به فرار گرفته بودند.
گروهی از کارآگاهان اداره پنجم پلیس آگاهی تهران با دستور قاضی مرتضی رسولی، بازپرس شعبه هشتم دادسرای ویژه سرقت، مأمور رسیدگی به این پرونده شدند. اقدامات پلیسی خیلی زود به نتایج خوبی رسید و معلوم شد که سارقان 4نفر و 3نفرشان افغان و یکی از آنها ایرانی است. با این سرنخ مأموران پاتوقهای احتمالی اعضای این گروه را زیرنظر گرفتند تا اینکه در روز 12مردادماه موفق شدند هر 4متهم را در 4عملیات جداگانه دستگیر کنند.
بهگفته سردار علیرضا لطفی، رئیس پلیس آگاهی پایتخت، در مخفیگاه متهمان حدود ۷۵گرم از طلاهای مسروقه و ۲ عابر بانک که پول طلاهای سرقتی داخل آن بود کشف شده و سارقان گروگانگیر برای انجام تحقیقات بیشتر در اختیار کارآگاهان اداره پنجم پلیس آگاهی پایتخت قرار گرفتهاند.
نقشه حساب شده
سردسته و مغز متفکر گروه یک جوان افغان است که میگوید نقشه سرقت را دو سال قبل یکی از همشهریانش در سر او انداخت. هر چند در این مدت جرأت اجرای آن را نداشته اما در نهایت یکماه قبل تصمیم گرفته این نقشه را عملی کند.
طلافروشی را چطور شناسایی کردید؟
یکی از همشهریانم به نام جمعه مرد طلافروش را میشناخت و از او طلای قسطی میخرید. آن زمان من و جمعه در یک کارگاه کفاشی کار میکردیم.او پیشنهاد سرقت از مغازه طلافروشی را هم مطرح کرد اما من میترسیدم در غربت خلاف کنم. جمعه همیشه میگفت که مرد طلافروش عادت ندارد ویترینش را خالی کند و هر شب طلاهایش را در ویترینش میگذارد به همین دلیل سرقت از مغازه وی بهترین و راحتترین گزینه است. او خیلی اصرار کرد اما من قبول نکردم و بعد از مدتی هم جمعه رفت افغانستان. من هم تنهایی جرأت نمیکردم سرقت کنم و موضوع فراموش شد.
چه شد که دوباره بعد از دو سال نقشه سرقت کشیدی؟
راستش اواخر پارسال بهشدت دچار مشکلات مالی شدم و فکر سرقت به سرم زد. اما به تنهایی نمیتوانستم ریسک و دزدی کنم. مدتی گذاشت تا اینکه موضوع را با دو نفر از همشهریانم و سعید که ایرانی بود در میان گذاشتم. با همشهریانم همکار بودیم و با هم کارگری میکردیم. سعید هم دستفروش بود و گاهی به کارگاه کفاشی ما میآمد و کفش میخرید تا بساط کند و بفروشد. وقتی پیشنهاد سرقت را به آنها دادم پذیرفتند چون مشکلات مالی داشتند.
بعد چه کردید؟
نقشه کشیدیم و هرکس وظیفهای بر عهده گرفت. یک نفر طلافروش را تعقیب میکرد تا مسیرهایش را بهخاطر بسپارد. یک نفر اطراف طلافروشی را زیرنظر میگرفت. خلاصه هر 4نفرمان از یکماه قبل در تکاپو بودیم تا نقشه به مرحله اجرا برسد. تا اینکه روز حادثه رسید. آن روز سعید سوار بر موتور در اطراف مغازه طلافروشی بود تا اینکه طعمهمان مغازه را تعطیل کرد و راه افتاد به سمت خانه. مرحله بعد این بود که یکی از اعضای باند با موتور مقابل ماشین طلافروش بپیچد و خودش را مأمور جا بزند. همزمان من و دو همدست دیگرم به او پیوستیم و طلافروش را در صندوق عقب زندانی کردیم. بعد از سرقت کلید مغازه، 3نفر ازما برای دزدی به سمت طلافروشی رفتیم اما نمیدانستیم بعد از باز کردن مغازه، کد را هم باید واردکنیم. به همین دلیل آژیر به صدا در آمد و ما بهشدت دستپاچه و وحشت زده شدیم. درحالیکه سرگرم جمعآوری طلاهای ویترین بودیم و آن را داخل کیسه هایمان میریختیم، فکر فرار به سرمان زد. اما چون هول شده بودیم بیشتر طلاهایی که برداشته بودیم روی زمین ریخت. اگرچه سعی کردیم طلاها را از روی زمین برداریم اما فرصت نبود و هر لحظه ممکن بود مأموران سر برسند برای همین بخشی از طلاها را برداشتیم و بیخیال مابقی شدیم.
اما 5کیلو طلا سرقت کردید؟
نه اصلا 5کیلو نبود. هم روی زمین ریخت و رهگذران آنها را بردند، فقط 600گرم طلا گیرمان آمد.
بعد از سرقت چه کردید؟
به پارکینگ خانه یکی از دوستانمان رفتیم و طلاها را تقسیم کردیم. اما قرار گذاشتیم تا مدتها، طلاها را نفروشیم. از سوی دیگر نگران وضعیت مرد طلافروش بودیم و میترسیدیم مبادا جانش را از دست بدهد تا اینکه یکی از بچهها در یکی از کانالهای تلگرامی خبر زنده ماندن طلافروش را خواند و به ما اطلاع داد. به این ترتیب خیالمان راحت شد. قصد داشتیم به افغانستان برگردیم اما پلیس ما را شناسایی کرد و دستگیر شدیم.