زمان مطالعه: 8 دقیقه

قتل همسایه بخاطر فلاکس چای / قاتل پس از یک سال زندگی مخفیانه دستگیر شد

همه‌‌چیز از امانت دادن یک فلاکس چای به زوج همسایه شروع شد. دعوایی که بر سر این فلاکس بین 2همسایه در گرفت که باعث قتل یکی از آنها و فرار دیگری شد تا اینکه اتفاق عجیبی راز قاتل را پس از یک سال فاش کرد.
08 تیر 1400
شناسه : 76669
منبع:
اشتراک گذاری
اشتراک گذاری با
تلگرام گوگل پلاس
لینک
https://hadese24.ir/news/76669
597+
بالا
همه‌‌چیز از امانت دادن یک فلاکس چای به زوج همسایه شروع شد. دعوایی که بر سر این فلاکس بین 2همسایه در گرفت که باعث قتل یکی از آنها و فرار دیگری شد تا اینکه اتفاق عجیبی راز قاتل را پس از یک سال فاش کرد.

حادثه 24 - همه‌‌چیز از امانت دادن یک فلاکس چای به زوج همسایه شروع شد. دعوایی که بر سر این فلاکس بین 2همسایه در گرفت که باعث قتل یکی از آنها و فرار دیگری شد تا اینکه اتفاق عجیبی راز قاتل را پس از یک سال فاش کرد.

حدود یک سال قبل ماجرای قتل یک مرد در پایتخت به تیم جنایی اعلام و با حضور مأموران در محل حادثه معلوم شد که مردی جوان در جریان یک درگیری با ضربات چاقو کشته شده است. درگیری در یک خانه قدیمی حوالی جنوب تهران اتفاق افتاده و آنطور که مشخص بود عامل جنایت یکی از همسایه‌های مقتول بود. به‌گفته شاهدان که همه مستأجران اتاق‌های مختلف این خانه قدیمی بودند، درگیری قاتل و مقتول بر سر یک فلاکس چای بوده است. همسر مقتول می‌گفت که عامل جنایت در یکی از اتاق‌ها زندگی می‌کرد و فلاکس چای خود را به آنها امانت داده بود. او روز حادثه بدون اطلاع آنها فلاکس را برداشته و با خود برده بود و مقتول پس از اطلاع از این ماجرا به اتاق وی رفته بود تا دلیل اینکه چرا بدون اجازه فلاکس را برداشته جویا شود اما همین مسئله آغاز یک درگیری بود که به جنایت منجر شده بود. عامل این جنایت نیز پس از قتل، بی‌آنکه وسایلش را بردارد از ترسش فراری شده بود.

یک سال بعد

 نام متهم به قتل که جوانی 30ساله به نام مهدی بود در لیست افراد تحت تعقیب قرار گرفت. تحقیقات تیم جنایی نشان می‌داد که متهم اهل یکی از شهرستان‌ها بوده که حدود 3سال قبل برای کار راهی پایتخت شده بود. او در ساختمان‌های مختلف کارگری می‌کرد و پس از این اتفاق دیگر به محل کارش مراجعه نکرده بود. حتی خانواده‌اش نیز از سرنوشت او بی‌اطلاع بودند و او سعی کرده بود ردی از خودش به جا نگذارد. همچنان که جست‌و‌جو برای شناسایی متهم به قتل ادامه داشت، چند روز قبل مأموران پلیس پایتخت، در خانه‌ای حوالی جنوب تهران، چند معتاد متجاهر را جمع‌آوری کردند و به کمپ انتقال دادند. در میان آنها مهدی متهم به قتل نیز حضور داشت اما با تغییر چهره و هویت جعلی توانسته بود در این مدت مخفیانه زندگی کند. مهدی و بقیه معتادان پس از دستگیری از سوی پلیس به کمپ ترک اعتیاد انتقال یافتند اما یکی از روزهایی که وی در کمپ بود شروع کرد به خاطره گویی نزد دوستش. متهم به قتل که تا آن زمان زندگی مخفیانه‌ای را در پیش گرفته بود، وقتی با مرد معتادی در حال صحبت بود ناگهان جوگیر شد و برایش تعریف کرد که به اتهام قتل عمدی تحت تعقیب پلیس است. از آن پس تهدیدهای دوست معتادش که حالا از راز او با خبر بود شروع شد. او با تهدید مهدی به فاش کردن راز جنایت، تلاش کرد از او اخاذی کند اما وقتی قاتل فراری حاضر نشد پولی به وی پرداخت کند، دوستش نزد مأموران رفت و راز او را فاش کرد.

اعتراف به جنایت

وقتی اسرار جنایت فاش شد مهدی بازداشت شد و روز گذشته نزد قاضی محمد وهابی، بازپرس جنایی پایتخت به قتل مرد همسایه اقرار کرد و گفت همه‌‌چیز در یک لحظه عصبانیت او رخ داده و اصلا قصد آدمکشی نداشته است. مهدی پس از اقرار به جنایت با قرار قانونی بازداشت شد و در اختیار مأموران اداره دهم پلیس آگاهی تهران قرار گرفت.

وحشت از سایه‌ها

متهم به قتل می‌گوید در یک سالی که زندگی مخفیانه داشته اگرچه ظاهرش را تغییر داده و از هویت جعلی استفاده می‌کرده اما همیشه از سایه‌ها وحشت    گفت‌وگو با او را بخوانید...

  در این یک سال کجا زندگی می‌کردی؟

آوارگی را به‌معنای واقعی احساس کردم. در ساختمان‌های مختلف کارگری می‌کردم و همانجا می‌ماندم. گاهی هم در خانه‌های اجاره‌ای در جنوب شهر. درتمام این مدت با هویت جعلی زندگی می‌کردم و هیچ‌کس از رازم خبر نداشت.حتی چهره و ظاهرم را هم تغییر داده بودم. در زمان جنایت ریش نداشتم اما پس از قتل همیشه با ریش بودم و موهایم را رنگ می‌کردم تا شناسایی نشوم.

  چه شد که دست به جنایت زدی؟

دعوای پیش پا افتاده. یک مسئله واقعا بی‌ارزش؛ به‌خاطر یک فلاکس چای بی‌ارزش من تبدیل شدم به یک آدمکش.

   توضیح بده آن روز چه اتفاقی افتاد.

من در یکی از اتاق‌های یک خانه قدیمی زندگی می‌کردم.  داخل آن خانه اتاق‌های زیادی بود که صاحبخانه همه آنها را اجاره داده بود. درست روبه‌روی اتاق من زن و شوهری جوان زندگی می‌کردند. به‌صورت موقت با هم ازدواج کرده بودند که رابطه نسبتا خوبی با آنها داشتم. چند روز قبل از حادثه زن و شوهر نزد من آمدند و گفتند می‌خواهند برای تفریح به بیرون از شهر بروند. آنها از من خواستند تا فلاکس چایی که داشتم را به آنها قرض بدهم. در واقع می‌خواستند فلاکس را امانت بگیرند و بعد برگردانند. من هم فلاکس را به آنها دادم اما چند روز بعد مرد جوان دیگری که در یکی از اتاق‌های اجاره‌ای خانه قدیمی زندگی می‌کرد نزد زن و شوهر رفته و گفته بود فلاکس متعلق به اوست. او گفته بود که من فلاکس را از او دزدیده‌ام، درصورتی که اینطور نبود و او دروغ می‌گفت. فکر می‌کنم معتاد بود و دچار توهمات عجیب شده بود. اما زوج جوان حرفش را باور کرده بودند و تصور می‌کردند من دزد هستم. روز حادثه به محل زندگی زن و شوهر رفتم و گفتم مرد همسایه به من تهمت دزدی زده است. زن جوان باور نمی‌کرد و می‌گفت مرد همسایه گفته که من دزد هستم و فلاکس را از کیسه خلیفه بخشیده ام! یعنی فلاکسی که متعلق به من نبوده را به آنها داده‌ام. من که به‌شدت عصبانی شده بودم فلاکس را برداشتم و به  اتاقم برگشتم. در آن زمان شوهر آن زن سر کار بود.   وقتی برگشت همسرش   موضوع را برایش تعریف کرد. ناگهان دیدم که او با عصبانیت به اتاق من آمد. مرد جوان می‌گفت چرا فلاکسی که برای من نیست را از خانه آنها برداشتم. اصرار داشت که حرف مرد همسایه درست است و من دست به دزدی زده‌ام. با شنیدن این حرف‌ها عصبانی شدم و نتوانستم خشم خودم را کنترل کنم. چاقویی برداشتم و چند ضربه به او زدم. وقتی مرد همسایه خون آلود روی زمین افتاد از ترسم فرار کردم.

  چطور متوجه شدی که مرد همسایه فوت شده است؟

دو روز بعد به یکی از همسایه ها که در همان خانه زندگی می‌کرد زنگ زدم و او گفت مرد جوان فوت شده و پلیس در تعقیب من است. به این ترتیب تصمیم گرفتم فراری شوم اما در این مدت زندگی سختی داشتم. با دیدن ماشین پلیس بی‌اختیار می‌لرزیدم. از سایه خودم و مردم می‌ترسیدم. فکر می‌کردم پلیس است که تعقیبم می‌کند. شبها کابوس می‌دیدم و فکر می‌کردم پلیس مرا دنبال می‌کند و گیر می‌اندازد. تا اینکه یک روز وقتی برای مصرف مواد به پاتوق دوستم رفته بودم، مأموران به آنجا ریختند و ما را به کمپ بردند.

  و بعد رازت را فاش کردی؟

اصلا فکرش را نمی‌کردم که مرد معتاد مرا لو دهد. یک شب که با او در کمپ در حال صحبت بودم یک جورهایی جوگیر شدم و گفتم نام اصلی من مهدی است و به اتهام قتل عمدی تحت تعقیبم. او هم از خاطرات عجیب و غریبش گفت و از آن شب به بعد تهدیدهایش شروع شد تا اینکه در نهایت مرا لو داد.داشت ؛ حتی از سایه خودش. چرا که تصور می‌کرد هر لحظه ماموری سر خواهد رسید و او را دستگیر خواهد کرد. او در این یک سال مدام کابوس می‌دیده و از اینکه سرنوشتش به طناب دار گره بخورد، وحشت داشته است.

ارسال نظر