حادثه 24 - سجاد عبادی، شوهر مرحوم آزاده نامداری روزها و شبهای سختی را می گذراند. او حالا باید با غم از دست دادن همسرش کنار بیاید و به ادامه زندگی به تنها فرزندش گندم فکر کند. او که روز گذشته برای انجام تحقیقات به دادسرای امور جنایی رفته بود جزئیات بیشتری از این حادثه تلخ را بازگو کرد.
از شامگاه هفتم فروردینماه که خبر مرگ مجری سابق صدا و سیما، جنجال زیادی در رسانهها بهپا و مردم زیادی را شوکه کرد، مهمترین سؤال این بود که دلیل مرگ او چیست؟
پرونده مرگ آزاده نامداری در دادسرای جنایی تهران در حال رسیدگی است و صبح دیروز شوهر وی در دادسرا حاضر شد تا توضیحاتی درخصوص مرگ او ارائه بدهد؛ مردی سیاهپوش و داغدار با چهرهای غمگین و پریشان که نشان میداد در این مدت روزهای سخت و وحشتناکی بر او گذشته است. «هنوز باورم نمیشود که آزاده را از دست دادهام. این داغ بزرگ را چطور میتوانم تحمل کنم؟ چطور با این غم سنگین کنار بیایم؟ زندگی من ویران شد.» همسر آزاده نامداری اینها را میگوید و ادامه میدهد: « در این مدت خبرنگاران زیادی از داخل و خارج از کشور با من تماس گرفتند و درخواست مصاحبه کردند اما حتی نمیتوانستم کلمهای به آنها بگویم. تصاویری از زندگی شخصی من در فضای مجازی و سایتها منتشر شده که با دیدن آنها داغم بیشتر شد. داغ از دست دادن همسرم از یک طرف و دامن زدن به شایعات و اظهارنظرهای نادرست درباره زندگی من از طرف دیگر باعث شده که روزهای وحشتناکی را سپری کنم و عذاب بیشتری ببینم.
زخمی که شایعات بر روح و جان همسر آزاده نامداری به جا گذاشته چنان عمیق است که ادامه میدهد: من این افرادی که با شایعه پراکنی و انتشار عکس از خانه و زندگی من داغم را بیشتر کردند، هرگز نمیبخشم و مطمئن باشید سر پل صراط جلویشان را میگیرم. چون ایمان دارم خدا قاضی اصلی است نه افرادی که با قضاوتهای نادرست، تیشه به ریشه ما میزنند و به راحتی با کنکاشهای بیمورد همسر مرا قضاوت میکنند. ای کاش بدانند که ما به اندازه کافی داغداریم، غمی بزرگ روی شانههای ما سنگینی میکند و در این شرایط شنیدن قضاوتهای بیجا و نادرست بیشتر عذابمان میدهد.
زندگی آرام
او میگوید: ما زندگی خوبی داشتیم. آزاده بهشدت سرزنده و شاد بود. قبل از حادثه قرار بود با همسر و دخترم به شمال کشور برویم. بستگان من در آنجا زندگی میکنند و میخواستیم سری به آنها مخصوصا مادربزرگم که بیمار بود بزنیم. اما آزاده در آخرین دقایق از آمدن پشیمان شد. گفت کار دارد و میخواهد در خانه بماند. حتی از دخترم پرسید که پیش من میمانی؟ که دخترم گفت: «میخواهم دریا را ببینم و تفریح کنم.» این شد که راهی شمال شدیم و همسرم در خانه ماند.
وی ادامه میدهد: با او بهصورت پیامکی در ارتباط بودم و حتی از همسرم خواستم که تنها نماند و به خانه پدر و مادرش برود اما نمیدانستم که چنین حادثهای رخ میدهد و او را برای همیشه از دست خواهم داد. اما این را تأکید کنم که من و آزاده هیچ مشکلی با یکدیگر نداشتیم، زندگیمان کاملا عاشقانه بود، همه زندگیمان دخترمان بود و نمیدانم چرا اینطور شد.