زمان مطالعه: 11 دقیقه

جزئیات 50 روز زندگی شیما صباگردی و بهلول در خانه وحشت / بهلول: گاهی با هم شیشه می کشیدیم

«شیما در حال تماشای تلویزیون بود که با هم درگیر شدیم؛ او به خانواده‌ام فحاشی و بی‌احترامی کرد و همین باعث شد که خشمگین شوم و او را به قتل برسانم.» این تازه‌ترین اعترافات بهلول درباره انگیزه‌اش از قتل شیما‌ست؛ دختر 15ساله‌ای که مرداد سال گذشته به‌طرز مرموزی ناپدید شد و صبح شنبه گذشته و پس از ماه‌ها بی‌خبری معلوم شد که بهلول 62ساله که تنها مظنون این پرونده بود، او را به قتل رسانده و جسدش را در باغچه صاحبخانه‌اش دفن کرده است.
18 آذر 1399
شناسه : 70214
منبع:
اشتراک گذاری
اشتراک گذاری با
تلگرام گوگل پلاس
لینک
https://hadese24.ir/news/70214
801+
بالا
«شیما در حال تماشای تلویزیون بود که با هم درگیر شدیم؛ او به خانواده‌ام فحاشی و بی‌احترامی کرد و همین باعث شد که خشمگین شوم و او را به قتل برسانم.» این تازه‌ترین اعترافات بهلول درباره انگیزه‌اش از قتل شیما‌ست؛ دختر 15ساله‌ای که مرداد سال گذشته به‌طرز مرموزی ناپدید شد و صبح شنبه گذشته و پس از ماه‌ها بی‌خبری معلوم شد که بهلول 62ساله که تنها مظنون این پرونده بود، او را به قتل رسانده و جسدش را در باغچه صاحبخانه‌اش دفن کرده است.

حادثه 24 - «شیما در حال تماشای تلویزیون بود که با هم درگیر شدیم؛ او به خانواده‌ام فحاشی و بی‌احترامی کرد و همین باعث شد که خشمگین شوم و او را به قتل برسانم.» این تازه‌ترین اعترافات بهلول درباره انگیزه‌اش از قتل شیما‌ست؛ دختر 15ساله‌ای که مرداد سال گذشته به‌طرز مرموزی ناپدید شد و صبح شنبه گذشته و پس از ماه‌ها بی‌خبری معلوم شد که بهلول 62ساله که تنها مظنون این پرونده بود، او را به قتل رسانده و جسدش را در باغچه صاحبخانه‌اش دفن کرده است.

با کشف بقایای جسد شیما و اعتراف بهلول به قتل او، مرد جنایتکار دیروز از بازداشتگاه اداره دهم پلیس آگاهی برای تحقیق به شعبه هفتم دادسرای جنایی تهران انتقال یافت و پیش روی قاضی رستمی، بازپرس شعبه هفتم دادسرا قرار گرفت. او کاملا عصبی به‌نظر می‌رسید و خودش می‌گفت که شیشه، او را خشن کرده است. گاهی آنقدر عصبی می‌شد که می‌گفت دلش می‌خواهد صندلی را به سرش بکوبد و جان خودش را بگیرد. بهلول در حالی جزئیات قتل شیما را شرح داد که آثار پشیمانی در رفتارش احساس نمی‌شد اما گاهی لابه‌لای صحبت‌هایش ادعا می‌کرد که بعضی وقت‌ها دچار عذاب وجدان می‌شود. گفت‌وگو با او را بخوانید.
برای قتل شیما نقشه کشیده بودی؟
نه اصلا. من به او پناه داده بودم. خانه‌ام را در اختیارش قرار دادم، چون معلوم نبود اگر در خیابان می‌ماند، چه بلایی سرش می‌آمد. نمی‌خواستم او را بکشم اما در یک لحظه به‌شدت عصبانی شدم و نتوانستم خودم را کنترل کنم.
چرا عصبانی شدی؟
در حال تماشای تلویزیون بودیم. ساعت حدودا 11شب بود. فکر می‌کنم فیلم می‌دیدیم که شیما گفت قرص‌های اعصابش تمام‌شده است. از من خواست که به داروخانه بروم و برایش قرص بخرم. می‌گفت مدتی است که قرص اعصاب می‌خورد. من رفتم اما پیدا نکردم و خیلی زود به خانه برگشتم. گفت قرص چه شد؟ گفتم پیدا نکردم. همین باعث شد که عصبانی شود. شروع کرد به فحاشی و بی‌احترامی کردن به خانواده‌ام. می‌گفت معلوم نیست همسر و فرزندانت در ترکیه چه کار می‌کنند. تو را رها کرده‌اند و... گفت و گفت. عصبانی شدم و به سمتش هجوم بردم. نمی‌دانم چه شد که با شالی که دور گردن شیما بود، خفه‌اش کردم. او معمولا پیش من حجابش را حفظ می‌کرد و من هم هیچ وقت نیت شومی نسبت به او در سر نداشتم. من بی‌آنکه قصد قبلی داشته باشم، جان شیما را گرفته بودم و خیلی پشیمان شدم. 
خانواده‌ات ایران نیستند؟
نه. همسر و فرزندانم از من جدا شده و در ترکیه زندگی می‌کنند.
چند روز بود که شیما در خانه‌ات بود؟
40، 50 روز.
قبلا گفته بودی 2هفته؟
نه. حدود 2ماهی می‌شد که شیما را به خانه‌ام آورده بودم.
چه شد که او را به خانه‌ات آوردی؟
در ترمینال بیهقی، شیما سوار ماشینم شد. حالش خوب نبود و می‌گفت با خانواده‌اش درگیر شده و با آنها قهر کرده است. از من اجازه گرفت که در ماشینم سیگار بکشد. من هم گفتم آزادی هرکاری انجام بدهی. بعد به او پیشنهاد دادم که اگر با خانواده‌اش مشکل دارد و کسی نیست که به خانه‌اش برود، می‌تواند به خانه من بیاید و او هم قبول کرد.
در مدت 2ماهی که در خانه‌ات بود، اجازه بیرون‌رفتن داشت؟
اجازه که داشت اما خودش نمی‌رفت.
چرا؟ چون در خانه‌ات حبسش کرده بودی؟
حبس که نه. صبح که به سرکار می‌رفتم در را به رویش قفل می‌کردم اما خودش با این قضیه مشکلی نداشت. بیشتر به‌خاطر همسایه‌ها می‌گفت در را قفل کنم و در مدتی که خانه‌ام بود، پایش را بیرون نگذاشت.
گفتی شیشه می‌کشی؟ شیما را مجبور کردی که شیشه مصرف کند؟
گاهی از او می‌خواستم مرا همراهی کند.
شب حادثه، پس از اینکه شیما را به قتل رساندی، چه کردی؟
باید جسد را پنهان می‌کردم. به همین دلیل آن را داخل مانتوی بزرگی گذاشتم. راستش دوست من لباس دخترانه و زنانه برایم می‌آورد که آن را بفروشم. یک مانتوی سایز بزرگ تن شیما کردم. بعد او را داخل نایلونی که دور قالیچه‌هاست، گذاشتم. ملحفه‌ای دورش کشیدم و آن را به صندلی عقب ماشینم انتقال دادم. تصمیم گرفتم جسد را داخل باغچه خانه صاحبخانه‌ام دفن کنم. صاحبخانه‌ام پیرزنی بود که در نزدیکی خانه من زندگی می‌کرد. 4سالی می‌شد که مستأجرش بودم و کلید خانه او را داشتم. چون در حیاط آنجا انباری کوچکی بود که صاحبخانه‌ام اجازه داده بود وسایلم را داخل آنجا بگذارم. به همین دلیل کلید خانه او را داشتم. آن شب راه افتادم به‌سمت خانه او. ماشین را یک کوچه بالاتر پارک کردم و با کلیدی که داشتم وارد خانه پیرزن شدم. می‌دانستم که خودش در خانه نیست. با خیال راحت وارد شدم و با بیل شروع کردم به کندن باغچه. وقتی گودال عمیقی کندم برگشتم به سمت ماشین و آن را سرکوچه آوردم. بعد جسد را روی کولم گذاشتم و آن را داخل گودالی که حفر کرده بودم، دفن کردم.
فکر نکردی که خانواده شیما نگران او هستند و در این مدت عذاب وجدان نداشتی؟
اوایل عذاب وجدان خیلی اذیتم می‌کرد اما به مرور سعی کردم آن را فراموش کنم.
چرا بعد از دستگیری دروغ‌ گفتی و آن ادعاها را درباره دفن جسد شیما در کنار رود ارس و بعد هم جاده چالوس بیان کردی؟
راستش در این مدت پدرخوانده شیما خیلی مرا اذیت کرد. او فهمیده بود که من از سرنوشت شیما خبر دارم. می‌دانست که بلایی سرش آورده‌ام و همه‌اش دنبالم بود. برای اینکه مرا تهدید کند شیشه‌های ماشینم را شکست. مدام می‌گفت باید راز قتل دختر‌خوانده‌اش را فاش کنم. من هم که از او کینه به دل گرفته بودم، برای اینکه او را اذیت کنم و انتقام بگیرم، تصمیم گرفتم دروغ بگویم تا او و همسرش چشم‌انتظار بمانند و ندانند چه بلایی سر شیما آمده است.
پس خبر داشتی که شیما دختر واقعی او نیست.
شیما برایم تعریف کرد. در مدتی که خانه من بود، راز زندگی‌اش را فاش کرد و گفت به‌تازگی فهمیده که دختر اصلی خانواده‌اش نیست.
درباره مانتو و کفش‌های زنانه‌ای که در خانه‌ات کشف شده چه می‌گویی؟ 
من قاتل سریالی نیستم. همانطور که گفتم آنها را دوستم داده بود تا برایش بفروشم. در اداره آگاهی هم مدام از این جور سؤال‌ها می‌پرسند و طوری با من رفتار می‌کنند که انگار قاتل سریالی هستم. اما من فقط شیما را به قتل رساندم، آن‌هم از روی عصبانیت.

ارسال نظر