حادثه 24 - اعضای یک باند آدمربایی، مردی ثروتمند را 21روز در باغی گروگان گرفتند تا گاراژ و خودروی او را تصاحب کنند. آنها قصد داشتند پس از تصاحب اموال این مرد او را به قتل برسانند اما دلرحمی یکی از آدمربایان همه نقشههای سردسته باند را بههم ریخت.
شامگاه هشتم آبانماه پسری جوان قدم در اداره پلیس تهران گذاشت و از ناپدید شدن دایی 88سالهاش خبر داد. وی گفت: دایی من به تنهایی زندگی میکند و همسر و فرزند ندارد. او مردی ثروتمند است که در زمینه راهسازی فعالیت دارد و علاوه بر این یک گاراژ 4100متری حوالی جنوب غرب تهران دارد. او از امروزظهر به طرز مرموزی ناپدید شده است و وقتی به گاراژ رفتم، همکارانش گفتند که داییام ظهر از گاراژ خارج شده و دیگر بازنگشته است. موبایلش هم خاموش است و احتمال میدهم که بلایی بر سرش آمده است.
با گفتههای پسر جوان، پروندهای تشکیل شد و به دستور قاضی احسان زمانی، بازپرس شعبه ششم دادسرای جنایی تهران تحقیقات مأموران برای یافتن ردی از مرد گمشده آغاز شد. حدود 3هفته از این ماجرا گذشته و هنوز ردی از مرد ثروتمند بهدست نیامده بود که وکیل وی با پلیس تماس گرفت و گفت که در این مدت موکلش را گروگان گرفته بودند و یکی از آدمربایان او را فراری داده است. به گفته وکیل، مرد ناپدید شده پس از فرار از اسارت آدمربایان در خانه یکی از دوستانش حوالی شهرقدس مخفی شده و در این شرایط مأموران پلیس آگاهی تهران با نیابت قضایی راهی آنجا شدند تا به تحقیق از شاکی بپردازند.
21روز اسارت
«21روز در باغی حوالی نظرآباد زندانی بودم و سرکرده باند دستور قتل مرا صادر کرده بود اما یکی از گروگانگیران دلش به رحم آمد و مرا فراری داد.»
گروگان 88ساله با گفتن این جمله به مأموران ادامه داد: هشتم آبانماه از گاراژ بیرون آمدم تا برای هواخوری و پیادهروی به پارک بروم. در بین راه ناگهان خودروی پرایدی با 4سرنشین مقابل من پیچید.
2نفر از آنها از ماشین پیاده شدند و با تهدید مرا در صندلی عقب نشاندند. بعد سرم را زیر صندلی بردند و تهدید کردند که اگر حرفی بزنم مرا میکشند. هر 4نفرشان ماسک داشتند و چهره آنها قابل شناسایی نبود.
وی گفت:آدمربایان مرا به باغی حوالی نظرآباد انتقال دادند و در اتاقکی زندانیام کردند. 21روز در آنجا زندانی بودم و در این مدت آنها وکالت فروش گاراژ به همراه سند و مدارک ماشینم را گرفتند. با زور و تهدید از من خواستند پای برگه وکالت فروش را امضا کنم و اثر انگشت بزنم. من هم از ترس جانم ناچار به تسلیم شدم. در این مدت آنها به من غذا میدادند و حتی گاهی برای هواخوری به محوطه باغ میبردند تا اینکه روز بیستم سرکرده باند به همدستانش دستور داد که مرا به قتل برسانند. او از نوچههایش خواست جنازهام را در بیابان رها کنند اما یکی از آدمربایان فرشته نجاتم شد. او دلش به رحم آمد و پیش از اینکه نقشه قتل مرا اجرا کنند مرا از آنجا فراری داد. وی در توضیح ماجرای فرارش نیز گفت: جوان آدمربا مرا به خانه دوستم در شهر قدس برد و از او خواستم به وکیلم زنگ بزند و ماجرا را تعریف کند. جوان آدمربا هم در خانه دوستم ماند تا پلیس دستگیرش کند، چرا که به او قول دادم رضایت بدهم و کمکش کنم.
با اظهارات این مرد، جوان آدمربا نیز دستگیر شد و تحقیقات برای دستگیری بقیه اعضای باند ادامه دارد.
پشیمانی در دقیقه 90
آدمربای دستگیر شده جوانی 29ساله است که در یک کارگاه رویهکوبی مبل کار میکند. او دیروز برای بازجویی به دادسرای جنایی تهران انتقال یافت و گفت صاحبکارش او را وسوسه کرده و دستور گروگانگیری داده است.
گروگانتان را از قبل میشناختی؟
من در رویهکوبی مبل کار میکردم و گاراژ مرد گروگان چسبیده بود به کارگاه ما. صاحبکارم او را به خوبی میشناخت و میدانست که تنها زندگی میکند و ثروت زیادی دارد. او چند وقت قبل نزد من آمد و گفت اگر چند نفر را پیدا کنی که صاحب گاراژ را گروگان بگیریم، میتوانیم اموالش را تصاحب کنیم و پولدار شویم. با این حرفها مرا وسوسه کرد تا وارد این بازی خطرناک شوم.
چرا قبول کردی؟
به خاطر پول. من ماهی 2میلیون و 500 هزارتومان حقوق میگرفتم و با این گرانیها حقوقم کفاف زندگی را نمیداد. از سوی دیگر صاحبکارم به من اطمینان داد که دستگیر نمیشویم و در مدتی کوتاه پولدار میشویم. من هم تصمیم گرفتم ریسک کنم و خطر را به جان بخرم اما در آخر پشیمان شدم.
چرا؟
چون صاحبکارم دستور قتل گروگان را داد. در نقشه او جنایت نبود. قرار نبود کسی کشته شود. همین که دست به آدمربایی زده بودم، کلی ریسک کرده بودم و حالا از من میخواست که قتل انجام دهم. به همین دلیل جا زدم و میخواستم هر طور شده از وسط این میدان خطرناک فرار کنم.
آدمربایان دیگر چه کسانی بودند؟
دوستانم بودند. وقتی صاحبکارم از من خواست صاحب گاراژ را گروگان بگیرم، موضوع را با دوستانم در میان گذاشتم و آنها هم وارد این بازی شدند. با همدستی آنها، صاحب گاراژ را ربودیم و او را به باغ یکی از دوستانم انتقال دادیم. در آنجا صاحبکارم وکالت فروش گاراژ را از گروگان گرفت و ماشینش را هم سرقت کرد که بعدا بفروشد.
چه شد که نقشه قتل گروگان را اجرا نکردی و فراریاش دادی؟
چون نمیخواستم او را بکشند. وقتی صاحبکارم دستور قتلش را داد، 2نفر از آدمربایان به باغ آمدند تا جانش را بگیرند اما من مانعشان شدم. گفتم روز بعد نقشه قتل را اجرا کنید. از سوی دیگر مرد گروگان از من خواست کمکش کنم. گفت اگر نجاتش بدهم هوایم را دارد. من هم روز آخر فراریاش دادم.
نقشه فرار چگونه بود؟
وقتی همدستانم در باغ نبودند، در را باز کردم و باهم فرار کردیم. بعد به خانه او رفتیم که لباس بردارد اما بعد از آن ترسیدیم. با خودمان گفتیم که شاید آدمربایان به سراغمان بیایند و به همین دلیل به خانه من رفتیم. در آنجا مرد گاراژدار به حمام رفت و بعد راهی خانه دوست وی حوالی شهر قدس شدیم. بعد از آنجا به وکیل وی زنگ زدیم و من هم دستگیر شدم.