حادثه 24 - جیغزنان بلند میشوند و فریاد زنان میدوند و خود را به خانه میرسانند ،خانه کپری که در حصار شعلههای آتش است و میسوزد. با چشمهای هراسان ،اطرافشان را نگاه میکنند و دنبال فاطمه میگردند،غافل از اینکه ،دخترک از ترس به پتو پناه آورده و در کپر در حال سوختن است و راه فرار ندارد .صدای آژیر خودروی آتشنشانی از در دوردست شنیده میشود ولی آتش خاموش شده است لحظاتی بعد اهالی پیکر بیجان دخترک 5 ساله در زیر آوار بیرون میکشند. دختربچه بازیگوشی که صدای شیطنتها و خندههایش امیدبخش زندگی پدر و مادری قلعه گنجی بود که با کارگری در زمین کشاورزی در دهستان چراغآباد توکهور میناب روزگار میگذراندند. یک هفته است که محمود بازگیر به همراه اشرف همسرش شب و روز با گریه و زاری و غم فراغ دلبندشان سپری میکنند. دختری که گویا پس از بیدار شدند از خواب ،برای آماده کردن صبحانه اجاق گاز را روشن میکند دقایقی بعد کبریت میزند و ناگهان موجی از انفجار رخ میدهد...
حادثه هولناک
صبح چهارشنبه است مرد جوان با چهره آفتابسوخته ،مانند همیشه قبل از طلوع آفتاب بر سرزمین کشاورزی میرود کاشت لوبیا را شروع میکند لحظاتی بعد همسر و فرزند کوچکش نیز به او میپیوندند که بعد از دقایقی برای صرف صبحانه به کپر برگردند. مرد لحظاتی برای استراحت دختر یک و نیم سالهاش را در آغوش میگیرد که با او بازی میکند ناگهان چشمانش به دود سیاهرنگی میافتد که از درون خانهاش برمیخیزد، وحشتزده فرناز را به زمین میگذارد و میدود ... پدر فاطمه بغض دارد و با سختی از روز حادثه میگوید...
« ساعت 5 صبح بود برای کار به زمین کشاورزی رفتم ، همسرم بعد از اینکه دختر کوچکم فرناز از خواب بیدار شد به سمتم آمد و مشغول کار شد، فاطمه همیشه تا ساعت 9 الی 10 صبح خواب بود و همسرم چند بار به خانه سر میزد ،آن روز (16 مهرماه)نیز قرار بود برای خوردن صبحانه و استراحت کوتاهی به خانه برویم خانه تا زمین کشاورزی که من مشغول به کار هستم نیز حدود 60 متری فاصله داشت، تا اینکه دود سیاهی رنگ را دیدم سریع خود را به محل رساندم صدای انفجار بلند شد ، فکر میکردم فاطمه دست به کبریت برده و با دیدن آتشسوزی خانه را ترک کرده است».
مرگ دلخراش
شعلهها دیوانهوار زبانه میکشد و نگاههای وحشتزده مردم به خانه خیره مانده است حریق تا شعاع 10 متری اجازه نمیدهد کسی به کپر نزدیک شود.مرد و زن جوان سراسیمه فاطمه را صدا میزنند، عدهای میگویند دخترتان را ندیدهایم احتمال زیاد در کپر است، اما پدر و مادر تظاهر میکنند این حرفها و گمان زنی را نشنیدهاند ، اشرف با صدای گرفته و نالان ،به سمت خانههای همسایهها میدود سراغی از دخترش را میگیرد...
«نمیدانم چه اتفاقی افتاد، حالم بد بود ،فقط یادم میآید که همسایهها مانع از نزدیک شدن ما به کپر بودند و زمانی که آتش خود به خود خاموش شد شنیدم که عدهای میگفتند فاطمه سوخته است، در حال خودم نبودم، سعی کردم خودم را به کپر سوخته نزدیک کنم ولی همسایهها نگذاشتند». صحنه دردناکی است ، همهمهای بر پا است ، خودروی آتشنشانی از روستای هشتبندی به محل میرسد ولی آتش با کمک اهالی خاموش شده است صحنه وحشتناک در مقابل چشمان شاهدان ظاهر میشود... « دیدم که بدنی درون پتو بر روی دست یکی از اهالی است که میخواهند او را به بیمارستان منتقل کنند دیگر چیزی یادم نمیآید...».
مسافری از کرمان
«هنوز مرگ دخترم را باور ندارم، همان روز بعد از طی مراحل قانونی دلبندم را در زادگاهم قلعه گنج به خاک سپردم ، دیگر نمیتوانم به دهستان چراغآباد برگردم ، خاطره تلخی در این دهستان برایم رقم خورد.» بازگیر شهریورماه گذشته برای کارگری به دهستان چراغآباد آمده بود . «قبلاً در قلعه گنج منوجان کرمان کارگری میکردم که متوجه شدم صاحب زمینی در دهستان چراغآباد توکهور میناب دنبال کارگر میگردد به همین علت به همراه همسر و دو فرزند کوچکم به محل آمدیم و خانه کپری با تمام وسایل در محل بنا کردیم و طلوع تا غروب مشغول کار شدیم ، کاش بیشتر حواسم به دخترم بود، کاش در قلعه گنج میماندم برای کار مهاجرت نمیکردم ... «.
انفجار
«شنیدم که فاطمه قصد درست کردن صبحانه را داشت که هنگام روشن کردن اجاقگاز با استفاده از کبریت موجب انفجار شد». اصغر نقیب زاده دهیار چراغآباد بخش توکهور بابیان این مطلب میگوید:» نشت گاز و انباشت در محل, هنگام روشن کردن اجاقگاز، باعث انفجار و آتشسوزی خانه کپری شد و این حادثه منجر به جان باختن دردناک این دختر ۵ ساله و از بین رفتن تمام دارایی این خانواده اعم از کولر یخچال و تلویزیون شد».وی گفت: «این خانواده ضعیف و کمبضاعت اهل شهرستان قلعه گنج از توابع استان کرمان هستند که برای کار در زمینهای کشاورزی به چراغآباد مهاجرت کرده بودند».
خرابی خودروی آتشنشانی
به گفته اهالی دهستان،در زمان وقوع حریق، با آتشنشان در همین دهستان تماس گرفتهشده است ولی خودروی آتشنشانی در این روستا خراب بود به همین علت افراد از ایستگاه آتشنشانی هشتنبدی کمک خواسته شد .به دلیل بعد مسافت و ناهمواری جاده،زمانی که خودرو به محل رسید حریق خاموش شده بود.
روز تولد در آغوش خاک
کمتر از یک ماه دیگر بهروز تولدش باقی نمانده است 8 آبان ماه 93. آغاز 6 سالگی... اما صدای پای مرگ در کپر شنیده میشود و جان نحیف دخترک را میگیرد او در آغوش خاک در دهستان توکلآباد قلعه گنج قرار میدهد. یک هفته است صدای ناله و شیون در کنار قبر دختربچه قطع نمیشود صدایی که حکایت از گریه های مادر و پدری دارد که بدن سوخته دخترشان را دیدهاند به خاک سپردهاند و.