حادثه 24 - «آرزویم صعود به اورست است اما نجات پسر 3ساله در کوه برایم از رسیدن به آرزویم شیرینتر بود.» این حرفهای کوهنوردی است که بعد از 12ساعت جستوجو توانست کیان، پسر 3سالهای را که در کوههای دالاهو گم شده بود، نیمههای شب نجات دهد و به خانوادهاش برساند.
روز جمعه خانواده سلیمانی که اهل اسلامآباد غرب در استان کرمانشاه هستند، تصمیم گرفتند برای تفریح به کوههای اطراف دالاهو بروند. آنها همگی سوار خودرو شدند و ساعتی بعد به منطقه خوش آب و هوای روستای سرخهدیزه از توابع دالاهو رسیدند. بزرگترها وسایل را پهن کردند و بچهها از همان موقع مشغول بازی شدند. یکی از آنها کیان پسر 2سال و 9ماهه و بازیگوش خانواده بود. او تنهایی در همان اطراف مشغول بازی بود اما چند دقیقه بعد وقتی پدر و مادرش بهخودشان آمدند، او را ندیدند. به گمان اینکه او همان اطراف است چندمرتبه صدایش زدند اما جوابی نشنیدند. کمکم پدر و مادر کیان دلواپس او شدند و تصمیم گرفتند دنبالش بروند، اما اثری از او نبود. آن زمان بود که دلشوره آنها بیشتر شد و فهمیدند پسربچهشان گم شده است. آنها همراه چند نفر دیگر بهدنبال کیان به کوهستان رفتند اما تلاششان فایدهای نداشت. در این زمان بود که ماجرا به پلیس گزارش شد.
در جستوجوی کودک گمشده
کمکم بومیان منطقه از یکسو و نیروهای امدادی از سوی دیگر خود را به منطقه رساندند و تلاشها برای یافتن پسربچه آغاز شد. مأموران پلیس، گروههای جستوجوی هلال احمر، نفراتی از محیطزیست و... عملیات جستوجو را آغاز کردند. هرچه میگذشت، افراد زیادی به جستوجوگران افزوده شدند و وقتی آسمان تاریک شد، قریب به 500نفر از نیروهای امدادی و مردم در آنجا حضور داشتند و هدفشان یک چیز بود؛ پیدا کردن کیان.
در شرایطی که ساعتی از آغاز جستوجوها میگذشت، تیمهای کوهنوردی از سرپل ذهاب، دالاهو، جوانرود و قصرشیرین هم خود را به محل رساندند. یکی از این کوهنوردان قباد زارعی، از کوهنوردان مشهور استان کرمانشاه بود که سابقه صعود به بیشتر قلههای کشور را دارد. او هم مثل بسیاری از کوهنوردان بهصورت داوطلبانه و برای کمک به پیداکردن کودک گمشده، خودش را به آنجا رسانده بود. زارعی میگوید: «حدود ساعت 10شب بود که من به منطقه رسیدم. وقتی فهمیدم پسری که گم شده فقط 2سال و 9ماه دارد، بیشتر نگران شدم. کوههای دالاهو پر از حیوانات وحشی و پرتگاه است. ناخودآگاه یاد دختر 9ساله خودم افتادم و با همه وجود تلاش کردم تا پسربچه پیدا شود.»
نیمهشب در ارتفاعات دالاهو
گروههای جستوجو همه آن اطراف را زیرورو کردند. آنها پرتگاهها، جویهای آب و هر جایی را که ممکن بود کیان در آنجا باشد، گشتند اما فایدهای نداشت. از سویی هوا تاریک شده بود و خطر حیوانات وحشی هم کودک را تهدید میکرد. در این شرایط بود که منطقه تقسیمبندی و هر گروه موظف شد یکی از مناطق را جستوجو کند. در این بین قباد زارعی همراه با چند نفر دیگر تصمیم گرفتند ارتفاعات را جستوجو کنند. کوهنورد باتجربه با استفاده از تجهیزاتی که در اختیار داشت، جلو میرفت و سایر نفرات با فاصله از او بهصورت دشتبان آنجا را جستوجو میکردند. او میگوید: «همهمان دل توی دلمان نبود و به وضعیت پسربچه در تاریکی شب در کوه فکر میکردیم. آنجا خرس، شغال، گرگ، روباه و... دارد و اگر بچه به چنگالشان بیفتد، امانش نمیدهند. با وجود این، ایمان داشتم که او را پیدا میکنیم.» این تلاشها که از ساعتهای ابتدایی شب شروع شده بود تا نیمهشب ادامه داشت. آنها 2ساعت جستوجو و چند دقیقه استراحت میکردند.
کودکی در تاریکی
کوهنورد قصرشیرینی میگوید: «در تاریکی شب و در شیب تند کوه بالا میرفتیم. من چراغی دارم که تا 15متریام را بهخوبی روشن میکند. همین که جلو میرفتم روبهرویم چیزی را دیدم که تکان میخورد. چراغ را رویش انداختم و دیدم پسربچه است. همین که نور را دید، شروع به گریه کرد. دواندوان خودم را به او رساندم و بغلش کردم و بوسیدم. او تا آن موقع آرام و بیصدا در گوشهای ایستاده بود. دست به سرش کشیدم و آرامش کردم. او را بغل گرفتم و پایین بردم و به همه گفتم که کیان پیدا شده است.»
ساعت حدود 4بامداد بود و 12ساعت از شروع عملیات میگذشت. نیمههای شب در کوه همهمهای بر پا شده بود. همه فهمیده بودند که پسربچه پیدا شده است و شادی میکردند. مرد کوهنورد همینطور که کیان را پایین میبرد، همه از او تشکر میکردند تا اینکه کمی پایینتر او را تحویل یکی از اقوامش داد. خودش میگوید: «زندهماندن کیان چیزی شبیه معجزه بود. فقط خواست خدا بود که او 12ساعت در کوه دوام بیاورد؛ آن هم بدون آب و غذا. از طرفی هیچ حیوانی نیز به او آسیبی وارد نکرده بود.» او ادامه میدهد: «وقتی پایین رسیدم مادر کیان جلو آمد و بهخاطر پیداکردن پسرش تشکر کرد. خودم هم از تهدل خوشحال بودم. من به بیشتر قلههای ایران صعود کردهام و آرزویم صعود به اورست است، اما پیدا کردن کیان از رسیدن به آرزویم برایم شیرینتر بود و خدا را شکر میکنم که توانستم او را نجات دهم.»