حادثه24- سه سال قبل،ماجرای قتل فجیع پسر بچه یکی یکدانه خانواده،به دست یکی از هم محلیهایشان در رسانهها سر و صدا به پا کرد.قاتل که ادعا می کرد وسوسه آزار و اذیت پسر نوجوان باعث شده بود او را به بهانه نشان دادن کبوتر به خانه شان بکشاند؛ بارها در دفاع از خود گفت خودش هم در کودکی قربانی آزار و اذیت قرار گرفته بوده است. خانواده مقتول 11 ساله هنگام اجرای حکم از قصاص قاتل تنها فرزندشان گذشت کردند. این هفته در «پشت صحنه یک جنایت» پای صحبتهای این قاتل نشستیم و ریشههای قتل را بررسی کردیم.
پدر و مادر سینا به زمین و زمان بند نبودند. مادربزرگ به پدر او گفته بود که سینا برای بازی به یکی از پارکهای محله گمرک رفته است.پدر سینا هزار بار پارک را گشت اما اثری از اونبود که نبود.از بیمارستانها و کلانتریها گرفته تا پزشکی قانونی را گشتند و از هرکسی که سری به پارک میزد سراغ پسرک را میگرفتند.بالاخره نگهبان پارک سر و کله اش پیدا شد و به پلیس گفت که سینا را روز حادثه با یکی از هم محلیهایشان به نام میلاد دیده و با کشف این سرنخ، پسر جوان به عنوان تنها مظنون پرونده تحت تعقیب قرار گرفت و دستگیر شد.
تنها شش روز از گم شدن سینا میگذشت که میلاد 22ساله پرده از راز جنایت هولناکی برداشت و به قتل پسربچه اعتراف کرد.میلاد در اعتراف به قتل گفت:«سینا را به بهانه نشان دادن کبوترهایم به خانه مان کشاندم.قصد آزار و اذیت او را داشتم اما مقاومت کرد و من هم با ضربات چاقو او را از پا در آوردم.»
متهم در ادامه گفته بود که جسد را در یک چمدان جا داده و به کمک یکی از بستگان خود،آن را به بیابانهای جاده قم برده و آنجا رها کرده بود.
با اعترافات هولناک میلاد و نشانیهایی که داد،جسد سینا که با 89 ضربه چاقو از پا در آمده بود،پیدا شد.در ادامه رسیدگی قضایی به پرونده،متهم در دادگاه کیفری یک استان تهران با درخواست پدر و مادر سینا به قصاص محکوم شد.اما درست روز اجرای حکم، ورق سرنوشت برای میلاد برگشت و اولیای دم از قصاص او گذشت کردند.متهم که حالا از چوبه دار رهایی پیدا کرده بود،بار دیگر به دادگاه آمد و این بار به لحاظ جنبه عمومی جرم محاکمه شد.
جنون به من دست داده بود
روی یک صندلی در راهروی دادگاه مینشیند و نگاه پر از استیصالش را به زمین میدوزد.در تمام طول محاکمه بارها اظهار پشیمانی کرد و حالا گوشه ای کز کرده تا ماموران از راه برسند و بار دیگر به زندان برگردد.در چهرهاش هرقدر دنبال ربط و ردی از جنایت هولناکی که رقم زده میگردم،اثری پیدا نمی کنم.جوانکی آرام و دستپاچه است،لکنت زبان شدید دارد و از همان متهمهایی است که باورش سخت است با قساوت، جانی را ستانده باشد.آن هم جان یک کودک بی گناه را با 89 ضربه چاقو. در ادامه گفت و گوی جام جم با این قاتل را میخوانید.
چند ساله هستی؟
متولد سال 74 هستم.از 22 سالگی تا حالا به اتهام قتل در زندانم.
قبل از دستگیری شغلت چه بود؟
یک مدت در یک چاپخانه، کار صحافی میکردم اما فقط یک مدت کوتاه بود.بعد بیرون آمدم و اغلب اوقات در خانه بیکار بودم و سرم در لاک خودم بود.گوشه ای کز میکردم و با کسی حرف نمی زدم.
چرا گوشه گیری میکردی؟
10 سالم بود. یک روز در پارک تنهایی داشتم بازی میکردم که یک ناشناس من را مورد آزار و اذیت قرار داد.از همان موقع خیلی اعصابم به هم ریخت و از لحاظ روحی مریض شدم.از همان وقت ، لکنت زبان پیدا کردم.
بعد موضوع را به خانواده ات گفتی؟
بله گفتم.همه خواهر و برادرهایم میدانستند.ما 11 خواهر و برادر هستیم و من آخرین فرزند این خانواده پر جمعیت هستم.برادرهایم مدتها دنبال آن فرد گشتند اما او را پیدا نکردند.
برای درمان بیماری روحی ات کاری هم کردی؟
مادرم گاهی من را دکتر میبرد.دکتر هم به من دارو میداد اما من یک خط در میان میخوردم.
چه شد تصمیم گرفتی سینا را بکشی؟
من از قبل نقشه قتل او را نکشیده بودم.روز حادثه رفته بودم نان بخرم که سینا را دیدم.داشت تنهایی در پارک بازی میکرد.وقتی او را در آن حال دیدم یاد خودم افتادم.یاد آن همه سال عذاب روح و روانم افتادم و یکدفعه انگار جنون به من دست داد.نمی خواستم سرنوشت او هم مثل من شود.برای همین به او گفتم بیا برویم خانه مان کبوترهایم را به تو نشان بدهم.سینا من را میشناخت چون هم محلی بودیم.قبول کرد و با من به خانه مان آمد.اما وقتی فهمید کبوتری در کار نیست شروع به داد و بیداد کرد و من برای اینکه ساکتش کنم با چاقو به او ضربه زدم.
چطوری توانستی رضایت بگیری؟
باورم نمی شد که در لحظه آخر راضی به گذشت از قصاص شوند.قتل هولناک پسر دردانه شان جگرشان را سوزانده بود.من هم خودم را برای اعدام آماده کردم.وقتی زمان اجرای حکم رسید از ترس حتی نمیتوانستم پلک بزنم.چوبه دار را که دیدم انگار دستهایم از بازو قطع شد.سرم گیج میرفت و صدای اطرافم را نمی شنیدم.طناب را که گردنم انداختند،چشمانم سیاهی رفت.یکدفعه پدر سینا سیلی محکمی به من زد و گفت پشیمانی؟آنجا بود که دیگر بغضم ترکید و به التماس افتادم.گفتم خیلی پشیمانم و پدر و مادرش قبول کردند که به من مهلت دهند.بعد مادرم خانه اش را فروخت و وجه المصالحه دادیم و آنها اعلام گذشت کردند.
آدمی که طناب دار را گردنش انداختند با قبل از آن چه فرقی میکند؟
آدم مرگ را جلوی چشمانش میبیند.انگار بعد از آن آدم دلش میخواهد قدر هر چیز کوچکی را بیشتر از قبل بداند.