حادثه 24 - همه از عاشقانههای این زن و شوهر صحبت میکنند ولی این بار دیگر خبری از این عاشقانهها نیست وقرار است تا سیده نویده با این تصمیم بزرگ، عشق خود و جاوید را جاویدان کند.
آن شب بغض سنگینی بر گلویم چنگ زده بود؛ گویا عقربههای ساعت هم تلاش میکردند من را به سمت شبی دلتنگ بکشانند، میدانستم که آن شب تمامی ندارد؛ لرزش دستم اجازه نمیداد تا خودکار را به خوبی در دست بگیرم، خودکار مدام از دستم میافتاد و دوباره آن را برمیداشتم ولی همچنان مردد بودم.
امضای روشن در اذان بیمارستان
وقتی که صدای اذان در راهروهای بیمارستان پیچید، آرامش هم در دل بیقرارم نشست، برگه را در دست گرفتم، سطر به سطرش را از اول تا آخر خواندم، لحظهای غرق در خاطرات نه چندان دورمان شدم، ولی یکباره به خود آمده و دوباره واقعیت روبرویم ظاهر شد؛ آری این همان واقعیت است، عشق زندگیام روی تخت خوابیده و بیخداحافظی در حال کوچ به طولانیترین سفر خود است. میدانستم که باید آن برگه را امضا کنم زیرا خواسته جاویدم بود، با ذکر "أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ" برگه را امضا کردم. بار سنگینی از دوشم برداشته شد، جاوید به آرزویش رسید.
صحبتهایش که به اینجا میرسد دیگر ماسک روی صورتش از اشکهایی که بیامان میریزد، خیس میشود؛ روسریاش را جلوتر کشیده و به گوشهای از اتاق خیره میشود و زیر لب تکرار میکند: جاوید سراسر مهر بود، صفا بود، جاوید عشق بود، ایثار همزادش بود، آخر یکبار هم با صدای بلند با من حرف نزد که کمی دلخور باشم.
اینها توصیف سیده نویده از لحظهای است که قلم در دست گرفت و زیر برگه اهدای عضو همسرش را امضا کرد.
امروز شام غریبان جاوید خوشابی از کارمندان شرکت نفت است، او متولد ۱۳۵۹ بود و چند روز پیش به علت خونریزی دچار مرگ مغزی شد.
روایتی تلخ اما شیرین
همسرش برای اهدای اعضای بدن جاوید رضایتش را اعلام کرد و به این ترتیب کبدش به یک پسر جوان ۱۹ ساله اهل بستان آباد اهدا شد. اما این پایان ماجرا نبود، قلب و عروق و غضروف قلب جاوید برای پیوند به بیماران برای تپیدن دوباره به تهران ارسال شد تا در اختیار دریافتکنندهای چشم انتظار قرار گیرد.
باورم نمیشود که دقیقا روز تدفین عزیزشان(شام غریبان) به ما اجازه مصاحبه میدهند ولی بنابه گفته خانواده خوشابی، موضوع اهدای عضو و فرهنگسازی آن به قدری اهمیت دارد که ثانیه به ثانیهاش با ارزش است.
بیشتر شنونده هستم و نمیخواهم سوال زیادی از همسر و خانواده مرحوم جاوید بپرسم زیرا هر کلمه آنها پاسخ سوالات ذهنی من است.
سیدهبانو و عشق جاویدش
همسر مرحوم جاوید میگوید: ۱۳ سال بود که سیده نویدهاش بودم، همیشه با من عین یک ملکه برخورد میکرد، نازم را میکشید و مهر و محبت خود را نشان میداد، اصلا اغراق نمیکنم اگر بگویم که جاوید یک فرشتهای بود که خدا، او را ۱۳ سال به من امانت داد.
به علت شیوع کرونا مراسمی ندارند و هر از گاهی اقوام دور و نزدیک به صورت نوبتی وارد اتاق شده و فاتحهای برای روح آقا جاوید قرائت میکنند ولی آنچه بیشتر به چشم میخورد، صحبت از دل بزرگ و صداقت کلام آقا جاوید است که همه به آن اذعان دارند.
یادگار جاوید به نام مغز بادوم
صدای گریه پدر خانم آقا جاوید با دیدن محمدصدرا تنها یادگار دامادش در اتاق میپیچد. پدربزرگ آغوشش را باز کرده و نوه خردسالش در بغل میفشارد و خطاب به همه میگوید: بالامدی( فرزند من)، مغز بادام من هست.
محمدصدرا ۱۱ سال دارد و عین سیبی که به دو نیم تقسیم شده باشد، به طرز شگفتانگیزی شبیه پدرش است اما او هنوز درک کافی از نبود پدر ندارد.
سیدعلی ابوصالح، پدرخانم مرحوم جاوید میگوید: جاوید عین بچه خودم بود، از همان کودکی میشناختم و با توجه به اینکه من کارمند شرکت نفت بودم و به مسجد ولایتفقیه میرفتم، او هم در آنجا فعالیت میکرد و یک بچه مسجدی و بسیجی تمام عیار بود و حتی در استخدام شرکت نفت، بنده چند نفر از جمله آقا جاوید را قبل از اینکه دامادم شود، به آنجا معرفی کردم و الحمدالله قبول هم شد و امسال هجدهمین سال سابقه کاریاش در شرکت نفت بود.
او ادامه میدهد: من در ۸ سالگی پدرم را از دست دادم و مادرم با آموزش قرآن به مردم ما را بزرگ کرد و من هم به عنوان فرزند بزرگ خانواده از همان کودکی کارگری کردم و بعدا به استخدام شرکت نفت درآمدم ولی نانی که سر سفرهام آوردم از شیر مادر حلالتر است، خدا را شاکر هستم که ۳ دختر و یک پسر صالح به من عطا کرده و دامادهایم نیز افراد سختکوش و مومنی هستند که جاوید گل سرسبدشان بود.
آنطور که آقا سید علی تعریف میکند، روز خواستگاری آقا جاوید از دخترش، ابتدا والده آقا جاوید موضوع را مطرح میکند و با توجه به شناختی که از او داشت، مخالفتی نمیکند و حتی به دخترش هم میگوید که جاوید پسر پاکدامن و سختکوشی است.
همسر آقا جاوید در تائید صحبتهای پدرش، میگوید: همانطوری که پدرم روز خواستگاری گفت، جاوید یک مرد واقعی بود و هر قولی که آن که روز داد را عملی کرد و من هر روز بیشتر از دیروز عاشقش میشدم حتی قرار بود مهریهام ۱۴ سکه شود ولی با اصرار جاوید ۱۱۵ سکه شد که یک سکه به نیت مادر جاوید است؛ با این حال، من با وجود جاوید و توکل بر خدا از هیچ چیزی نمیترسیدم ولی الان میترسم که مبادا کم بیاورم، نتوانم محمد صدرا را طبق خواسته پدرش بزرگ کنم.
گرم صحبت هستیم که پیرمرد کمر خمیدهای وارد اتاق میشود. او دایی آقا جاوید است. بر سینه خود زده و نام خواهرش(مادر آقا جاوید) را میآورد که چه خوب که نیستی و از دست دادن بچهات را ندیدی.
دوباره ندای فاتحه در اتاق میپیچد؛ سیده نویده را نگاه میکنم که دست روی موهای محمدصدرا میکشد، به خواهر آقا جاوید نگاه میکنم که دست عروسشان را در دست گرفته و نمیداند خودش را آرام کند یا عروسشان را؛ به اشکهای سیدعلی ابوصالح که از روی گونههایش سرازیر میشود، نگاه میکنم که زیر لب تکرار میکند: جاوید دامادم نبود، جاوید پسرم بود.
شرایط خوبی برای سوال کردن نیست، نه آقا جاوید را دیده و نه میشناسم ولی ناخودآگاه همراه آنها اشک میریزم.
همه چیز از یک سردرد شروع شد
سید حسن ابوصالح، برادر همسر مرحوم جاوید که استاد دانشگاه است، میگوید: دقیقا نهم مرداد ماه بود که شام به خانه خواهرم دعوت بودیم و آن شب خیلی هم خوش گذشت و حتی به علت احساس خستگی که داشتم، آقا جاوید نیم ساعت مشت و مالم داد ولی دهم مرداد ماه بود که خواهرم با من تماس گرفت که حال جاوید خوب نیست و بهتر است سری به خانه آنها بزنم.
او ادامه میدهد: وقتی به خانه خواهرم رسیدم، وضعیت جاوید خوب بود و میتوانست حرف بزند ولی متوجه شدم که یک سوال را چندین بار میپرسد و انگار حواسش نیست و بلافاصله با اورژانس تماس گرفتیم و با ام آر آی و سی تی اسکن مشخص شد که جاوید خونریزی مغزی کرده و حتی یک تومور هم نشان داد ولی برای درمان بهتر، جاوید را به بیمارستان دیگر منتقل کردیم و آنجا هم خونریزی مغزی اعلام شد که توموری دیده نشد ولی منشاء خونریزی نامعلوم بود.
او مابین حرفهایش به خواهرش هم نیم نگاهی دارد و انگار میخواهد با نگاهش به خواهر خود قوت قلبی دهد که ما در کنار تو هستیم.
سیدحسن اضافه میکند: چند روز اول حال عمومی جاوید خوب بود ولی روزی که قرار شد تا عمل شود، وضعیت جسمی او تغییر یافت و حتی سطح هوشیاریاش کم شد و به شدت پلاکت خون از دست داد و در نهایت از حرفهای کادر درمان متوجه شدیم که جاوید مرگ مغزی شده است و زمانی برای از دست دادن جهت اهدای عضو نیست.
تصمیمی به قیمت عشق
بغض گلویش را فرو خورده و میگوید: لحظات سختی بود، امیدی ته دلت وجود دارد که شاید معجزه شود ولی ۵ پزشک متخصص، مرگ مغزی را تائید کرده بودند از اینرو موضوع را با برادر آقا جاوید مطرح کردیم و او همه تصمیمها را به همسر جاوید سپرد و این یک مسوولیت سختی بود.
سید حسن از لحظات سختی که موضوع اهدا عضو را با خواهرش درمیان گذاشت برایم میگوید: از عشق و عاشقی آنها خبر داشتم و این یک کار سختی بود که باید انجام میدادم ولی خواهرم وقتی مرگ مغزی را شنید یک مهلت کوتاه از من خواست، چند ساعت بعد گفت تا اجازه دهیم عید غدیر تمام شود و اگر بهبود نیافت، اهدای عضو کنند.
بذل جان در آخرین ایستگاه زندگی
او ادامه میدهد: اهدای عضو لحظات طلایی خود را دارد و اگر به موقع انجام نگیرد، شاید دیگر آن اعضا به درد نخورد ولی این خواسته خواهرم بود که یک شب را هم صبر کنیم.
جاوید دوست داشت تا اهدای عضو کند
حرفهایش که به اینجا میرسد، همسر مرحوم جاوید اضافه میکند: من سیده هستم و از خدا خواسته بودم تا بهبودی همسرم را به من عیدی غدیرانه دهد ولی اگر حالش خوب نشد، حتما اهدای عضو کنیم زیرا چند سال پیش در مورد اهدای عضو با آقا جاوید صحبت کرده بودیم و هر دو کارت اهدای عضو هم داشتیم.
او میگوید: به قول همسرم، مهم نیست که با کلیه و قلب و کبد و یا بدون آنها به قبر برویم زیرا روح از بدن جدا شده است ولی آنچه مهم است، جان بخشیدن به دیگران است که جاوید همانند نامش این کار را کرد و جاوید ماند.
همکاران و رفقای آقای جاوید برای عرض تسلیت آمدهاند و هر کدام از یک خصوصیات بارز او میگویند؛ یکی از ایثار، یکی از صداقت، دیگری از فعال بودن و دیگر همکارش او را بسیجی زنده دل یاد میکند که چه زمانی که زنده بود و چه زمانی که جان خود را از دست داد به دیگران زندگی میبخشید.
وقت خداحافظی فرا رسیده و بیشتر از این نمیخواهم تا یادآور روزهای تلخ آنها باشم و فقط از همسر آقای جاوید میخواهم تا هر حرفی که دوست دارد بگوید بماند برای روزی که صدرا بزرگ شد و این گزارش را بخواند و به وجود پدری ایثارگر افتخار کند.
قلب جاوید در بدن هر کسی باشد، او خوشبختترین است
او میگوید: من یقین دارم که قلب جاوید اگر به بدن هر کسی وارد شود، خانواده او خوشبختترین فرد روی زمین خواهند بود زیرا آنگونه که شنیدهام، خلق و خوی گیرنده اعضا عوض میشود و خوشا به سعادت کسی که قلب جاوید در بدن او میتپد.
اذان گفت، بوسیدمش و وداع کردیم
همسر آقا جاوید ادامه میدهد: وقتی با جاوید خداحافظی میکردم، صدای اذان میآمد، همان اذانی که جاوید را به وجد میآورد، من هم بوسیدمش و با او وداع کردم.
سیده نویده در ادامه حرفهایش از آن افرادی که میتوانند اهدای عضو کنند می خواهد تا قلبشان را با اهدای عضو به آرامش برسانند. او همچنین از گیرندگان عضو همسرش هم می خواهد تا اگر این گزارش را خواندند برای همسرش طلب مغفرت و برای محمدصدرا عاقبتبخیری بخواهند.
من با چشم خویش دیدم که جانم میرود
او میگوید: برای امضای برگه اهدای عضو همسرم با خودم خیلی کلنجار رفتم ولی وقتی آن را با زمزمه " أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ" امضا کردم، انگار آرامشی در دلم نشست و فکر میکردم که جاوید خوشحال شد به خاطر همین بلافاصله کنار تختاش رفتم و دستهایش را بوسیدم، صورت زیبایش را لمس کردم و آخرین خداحافظیمان را انجام دادم و از او طلب حلالیت خواستم و قول دادم تا محمدصدرا را همانطور که دوست داشت، بزرگ کنم.
مرگ با رنگ و بوی شهادت
حال سیده نویده معتقد است همسرش شهید زنده است. او میگوید اگرچه جاوید دوست داشت که مدافع حرم شده و شهید شود ولی به نظرم او هم اکنون به چند نفر زندگی بخشیده و خدا نیز از او راضی است.