زمان مطالعه: 9 دقیقه

دوستی خیابانی با زن متاهل مشهدی عاقبت تلخی داشت/ تطمیع مرد جوان برای کشتن شوهر

اظهارات جوان ۲۹ ساله ای را که در پی یک آشنایی خیابانی با یک زن ۴۰ ساله، شوهر پژوسوار او را به طرز هولناکی کشت در ادامه می خوانید.
07 مرداد 1399
شناسه : 55144
منبع:
اشتراک گذاری
اشتراک گذاری با
تلگرام گوگل پلاس
لینک
https://hadese24.ir/news/55144
1433+
بالا
اظهارات جوان ۲۹ ساله ای را که در پی یک آشنایی خیابانی با یک زن ۴۰ ساله، شوهر پژوسوار او را به طرز هولناکی کشت در ادامه می خوانید.

حادثه24- اظهارات جوان ۲۹ ساله ای را که در پی یک آشنایی خیابانی با یک زن ۴۰ ساله، شوهر پژوسوار او را به طرز هولناکی کشت در ادامه می خوانید. او که برای ارتکاب این جنایت هولناک برادر ۲۲ ساله اش را نیز با خود همراه کرده بود. او هجدهم تیرماه مرد ۴۴ ساله پژوسوار را در لانه مجردی خودش به قتل رساند و روز بعد جسد او را درون دو کیسه گونی در حاشیه جاده روستای سالارآباد رها کرد.

متولد چه سالی هستی؟

سال ۷۳ و در یکی از روستاهای سرخس به دنیا آمدم.

در همان روستا تحصیل کردی؟

تا راهنمایی در روستا بودم اما برای ادامه تحصیل در دبیرستان کاردانش به مشهد آمدم.

در چه رشته ای دیپلم گرفتی؟

زراعت و باغبانی! ابتدا در خادم آباد تحصیل کردم و بعد به خوابگاه شبانه روزی طرق آمدم.

متاهلی؟

بله! البته یک بار همسرم را طلاق دادم و سال گذشته برای دومین بار ازدواج کردم.

چرا همسرت را طلاق دادی؟

او به دنبال پول و تفریح بود و من هم نمی توانستم از عهده مخارجش بر بیایم. به همین دلیل بعد از آن که حدود سه سال در عقد بودیم، او را طلاق دادم. آن زمان ۲۰ ساله بودم و بعد از ازدواج عازم خدمت سربازی شدم اما به دلیل این که فرار کردم و اضافه خدمت خوردم حدود ۳.۵ سال خدمت سربازی ام طول کشید.

کجا خدمت کردی؟

در کلانتری های مشهد خدمت می کردم.

چگونه با «ن» آشنا شدی؟

یک روز که زیر پل الغدیر ایستاده بودم سوار خودرواش شدم چون او مسافرکشی می کرد. همان روز مخ مرا زد! آن قدر از سرمایه و اموالش تعریف کرد که وسوسه شدم! می گفت هر جا مشکلی داشتی به من بگو. بعد هم شماره تلفنم را گرفت و از آن روز مدام در کافه ها و رستوران ها بودیم! وقتی خدمت سربازی ام به پایان رسید ، حدود یک ماه با او قطع رابطه کردم.

چرا دوباره سراغش رفتی؟

او خود شیطان بود ، دوباره به بهانه سرقت تلفن خواهرش با من تماس گرفت و آن قدر وسوسه ام کرد که دیگر رام شدم و به نزد او بازگشتم.

خیلی برایم خرج می کرد، بهترین کفش و لباس ها را می خرید و پول به کارتم واریز می کرد. من هم که بیکار بودم به  خوش گذرانی می پرداختم!

خانه مجردی که شوهر «ن» را آن جا کشتی مال خودت بود؟

نه! آن جا را همان زن برایم اجاره کرده بود تا راحت باشم ،در واقع چیزی لازم نداشتم و او همه مایحتاج من را تامین می کرد.

وقتی سال گذشته دوباره ازدواج کردی، آن زن اعتراض نکرد؟

چرا! خیلی اعتراض می کرد او می گفت: ازدواج نکن ، هر چه بخواهی من تامین می کنم! چرا وقتی می توانی خوش بگذرانی، خودت را بیچاره می کنی؟ به هیچ وجه نمی گذاشت ازدواج کنم اما من به حرفش گوش نکردم.

با همسر دوم ات چگونه آشنا شدی؟

او از بستگان پدرم بود. در دوران نامزدی از همسرش طلاق گرفته بود و من به خاطر آشنایی فامیلی با او ازدواج کردم.

بعد از ازدواج رابطه ات با «ن» به کجا رسید؟

او خیلی از این موضوع ناراحت بود. آن قدر به سرم خواند و مرا جادو کرد که به همسرم گفتم تو را طلاق می دهم. به او می گفتم من تو را دوست ندارم! همان طور که گفتم من برده شیطان بودم و هرچه آن زن تلقین می کرد به راحتی می پذیرفتم و به عاقبت حرف هایش نمی اندیشیدم.

او با همسرش اختلاف داشت؟

نمی دانم. به من می گفت همسرم را دوست ندارم! به اجبار با او ازدواج کرده ام.

چه شد که نقشه قتل را طرح کردی؟

نقشه قتل را «ن» کشید. او می گفت اگر همسرم را از میان برداری، همه اموالم مال تو می شود و دیگر به راحتی می توانی زندگی کنی!

من همسر او را ندیده بودم تا این که چند روز قبل از قتل او را به من و برادرم نشان داد چون نقشه قبلی چیز دیگری بود.

چه نقشه ای داشت؟

قرار بود ما به عنوان مسافر سوار خودروی شوهرش شویم که بعدازظهرها مسافرکشی می کرد و او را در جاده به قتل برسانیم تا چنین وانمود شود که دزدان خودرو، شوهرش را کشته اند! به همین دلیل او را در خیابان گاراژدارها به ما نشان داد و من و برادرم به طور دربستی خودرواش را به مقصد تربت حیدریه اجاره کردیم اما در بین راه به رفتار ما مشکوک شد و مقابل فروشگاه های کنار بزرگراه باغچه از خودرو پیاده کرد.

بعد از این ماجرا چه اتفاقی افتاد؟

«ن» نزد من آمد و خیلی مرا سرزنش کرد که چرا نتوانستیم شوهرش را بکشیم بعد هم نقشه قتل را تغییر داد و شوهرش را به همین خانه مجردی کشاند که من و برادرم با هم او را کشتیم و روز بعد جسد را در کنار جاده رها کردیم.

معتادی؟

نه! روزهای آخر کنار برادرم چند دود گرفتم اما قلیان تنباکو کشیدم چرا که آن زن خودش قلیان می کشید من هم در کنار او مصرف می کردم.

پشیمانی؟

خیلی! هر روز خواب های وحشتناکی می بینم که در تاریکی شب افرادی به سرم ریخته اند و مرا کتک می زنند یا از بالا روی میله های فلزی نوک تیز سقوط می کنم و ... وجدانم خیلی ناراحت است! فریب خوردم! در آرزوی رسیدن به خوش گذرانی، زندگی ام را نابود کردم البته این عاقبت نگاه کردن به ناموس مردم است.

فکر می کردی دستگیر شوی؟

نه! نقشه آن زن زیرکانه بود اما فقط دو روز بعد کارآگاهان جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی به سراغم آمدند و سرهنگ نجفی به دستانم دست بند زد.

ارسال نظر