زمان مطالعه: 15 دقیقه

حقایقی تلخ از حادثه آتش سوزی کلینیک سینا اطهر

دیدن اجساد پزشکان و کادر درمان صحنه تلخی بود. امید داشتم بتوانیم ناجی باشیم و افرادی را نجات دهیم، اما آتش و دود خیلی زود امانشان را بریده بود.
12 تیر 1399
شناسه : 33944
منبع:
اشتراک گذاری
اشتراک گذاری با
تلگرام گوگل پلاس
لینک
https://hadese24.ir/news/33944
1124+
بالا
دیدن اجساد پزشکان و کادر درمان صحنه تلخی بود. امید داشتم بتوانیم ناجی باشیم و افرادی را نجات دهیم، اما آتش و دود خیلی زود امانشان را بریده بود.

حادثه24- دیدن اجساد پزشکان و کادر درمان صحنه تلخی بود. امید داشتم بتوانیم ناجی باشیم و افرادی را نجات دهیم، اما آتش و دود خیلی زود امانشان را بریده بود.

در میان جانباختگان حادثه، جوان‌هایی بودند که زندگی مشترکشان تازه پا گرفته بود، ولی آتش به جان زندگی‌شان افتاد و دوران عاشقی‌شان را به خط پایان رساند. به‌سرعت عکس‌های دو نفره‌شان در فضای مجازی منتشر شد. رها‌نیک منش و احسان گنج خانلو، همان زوجی بودند که در کنار هم در کلینیک سینااطهر کار می‌کردند و هر دو قربانی حادثه شدند.
رها و احسان، تنها دو هفته بود که ازدواج کرده بودند وعمر زندگی مشترکشان به یک ماه هم نکشید. مریم زمانی، تازه عروس دیگری بود که عکس‌های شیون همسرش در همه سایت‌های خبری به چشم می‌خورد. پارسا کیان هم تازه دو هفته بود بعد از دو سال دوران نامزدی، سر خانه و زندگی‌اش رفته بود. آن روز شیفت پارسا نبود، اما چون برای یکی از همکارانش مشکلی پیش آمد، قبول کرد جای او سر عمل جراحی برود.

فهیمه رحمانی، متخصص بیهوشی بود. همان کسی که قبل از مرگش به همسرش زنگ زد و از او کمک خواست. انگار در سخت‌ترین لحظه هم تکیه‌گاهی جز شوهرش نداشت؛ شوهری که عمر زندگی مشترکش با او به دو سال هم نرسید و در بهشت‌زهرا با هم وداع کردند. شبنم، چند ماهی می‌شد نامزد کرده بود. عکس پروفایل اینستاگرامش حکایت از عشقی دارد که تازه آغاز کرده بود.


چشمان خیس از نگرانی و صدای فریاد و ضجه مادرها و پدرهایی که شاید برای اولین بار است مقابل محل کار فرزند جوانشان آمده‌اند تا نشانی از او در میان دود و آتش پیدا کنند؛ نقطه عطف دردناکی در ولوله خیابان شریعتی در شب حادثه انفجار در مرکز درمانی سینا اطهر است.
کلینیکی که بعد‌از‌ظهر سه‌شنبه برای آخرین بار صدای کادر درمان آن از پشت خطوط تلفن به گوش خانواده‌هایشان رسید: «کمک‌مان کنید. داریم اینجا از شدت غلظت دود خفه می‌شویم...» و لحظاتی بعد صدای بوق ممتد در گوش خانواده‌ها می‌پیچد و بعد تلفن کادر درمان که گرفتار آتش بودند از دسترس خارج می‌شود.

اینجا خیابان شریعتی تهران است. چند ساعتی می‌شود که خیابان مسدود شده و نیروهای آتش‌نشانی و اورژانس به کمک پلیس مشغول اطفای حریقی شدند که بعد از یک انفجار مهیب، مرکز درمانی سینا اطهر تهران را در آتش فرو برد. در غلغله کوچه ماهرو‌زاده به‌سختی می‌توان عبور کرد تا مقابل ساختمان کلینیک برسیم. نگاهمان بین زمین و آسمان تند‌تند می‌چرخد تا پایمان روی شیشه پنجره‌ها نرود که موج انفجار خردشان کرده یا از بالای سر ناگهان تکه‌ای از شیشه‌های ترک خورده که در قاب پنجره لق‌لق می‌خورد؛ روی سرمان آوار نشود. ساعت نزدیک 11 شب که می‌شود، دیگر اثری از آتش در ساختمان نیست، اما عملیات جست‌وجوی نیروهای امدادی آتش‌نشانی و هلال احمر برای پیدا کردن ردی از قربانیان هنوز ادامه دارد.

در این کلینیک بعداز‌ظهر روز سه‌شنبه، پرسنل آن با هم سلام و علیک دوستانه‌ای کردند و سر کارشان رفتند،‌اما حالا اینجا در تاریکی و دود و خاک فرو رفته است. یک نفر دارد بالای تیر برق مقابل ساختمان، یک کابل معلق در زمین و هوا را تعمیر می‌کند یا شاید برق آن را قطع می‌کند و یک همچین چیزی. خانم بابایی در این کلینیک منشی اتاق عمل بود و فکر می‌کرد بعد از یک روز استراحت فردا صبح دوباره باید برای شیفت خود به کلینیک بیاید، اما نوار زرد رنگ پهن بین او و محل کار و دوستانش برای همیشه فاصله انداخت. اشک‌هایش را پاک می‌کند و همان‌طور که چشمش به تیر برق است، می‌گوید: «این کابل برق یکدفعه از تیرک مقابل ساختمان جدا شده و افتاده روی اسپیلیت انبار منبع اکسیژن و باعث منفجر شدن آن شده است.»

به‌جز بابایی، پرستاران و پرسنل زیادی چشم خود را به کلینیک تخریب شده دوخته‌اند تا خبری از رفقایشان پیدا کنند. گریه می‌کنند و توان ایستادن ندارند و نام دوستانشان را صدا می‌زنند.

دخترم مثل خودم پرستار شد

مادر شبنم دیبایی تنها کسی است که همه پرسنل مضطرب حاضر در خیابان، به نام کوچک او را صدا می‌زنند چون او تا همین چند وقت پیش در همین کلینیک کار می‌کرد. می‌خواهند او را آرام کنند، اما حتی فرمانده پلیس هم شرایط او را درک می‌کند و به نیروها هشدار می‌دهد با خانواده‌های داغدار همدردی کنند. اجازه می‌دهند تا جلوی در کلینیک بیاید. از او که می‌پرسم شبنم کدام قسمت کار می‌کرد، شانه‌هایم را می‌گیرد و محکم تکانم می‌دهد: «تو رو خدا اگه می‌تونی برو داخل ببین دخترم کدوم گوشه افتاده.» توان ایستادن ندارد و روی زمین می‌افتد. نامزد شبنم که خود حال بهتری از مادر او ندارد، روی دور تکرار یک جمله است: راستش را بگویید شبنم چه شده؟
مادرش با گریه می‌گوید: «دخترم فقط 25 سال دارد. دستیار دکتر تورانی است و سر عمل ساکشن بودند. دو سه سالی می‌شود که پرستار شده و بعد از بازنشستگی خودم، به جای من در این کلینیک مشغول کار شد.»
افعال مادرها موقع حرف زدن از بچه‌هایشان هنوز ماضی نشده است. لحظات سخت دلهره را بین بیم و امید تجربه می‌کنند.

خواهرم از میان آتش به من تلفن زد

خانواده محدثه رضی، پرستار اتاق عمل کلینیک؛ آن طرف‌تر روی جدول وسط خیابان شریعتی نشسته‌اند. مادرش، دو خواهرش و برادرش کنار هم هستند. مظلومانه و آرام همدیگر را دلداری می‌دهند. می‌گویند چند بار تا بیمارستان شهدای تجریش رفته‌اند و برگشته‌اند. مادرش انگار صدای اطراف را نمی‌شنود و دارد در خیال خود با محدثه‌اش حرف می‌زند: رفتم بیمارستان هم نبودی. مگر نگفتند اگر زنده باشی منتقل شدی بیمارستان. پس کجایی؟»
برادرش با اضطراب و پریشانی گوشی موبایلش را بین دو دستش گرفته دو قدم می‌رود و باز بر‌می‌گردد. آرام و قرار ندارد. انگار هنوز منتظر تلفن محدثه 27 ساله است. او می‌گوید: «ساعت نزدیک 9 شب بود که خواهرم به من زنگ زد. فریاد می‌زد و می‌گفت کمکم کن، در طبقه چهارم ساختمان با چند همکارم حبس شده‌ایم. دود و آتش اینقدر زیاد است که نمی‌توانیم خارج شویم. احساس خفگی می‌کنم. به او گفتم به یک مرد که قدرت بیشتری دارد بگو شیشه را خرد کند، اما یکدفعه صدایش قطع شد و دیگر جواب نداد.»

دلهره خانواده خانم دکتر جوان

فهیمه رحمانی نام پزشک بیهوشی 30 ساله‌ای است که صدای بی‌قراری مادر و پدر و همسر و دو برادر نوجوانش در خیابان می‌پیچد. حتی نیروهای امداد هلال احمر هم با کمک و دلداری‌شان نمی‌توانند ذره‌ای از بی‌قراری مادر فهیمه کم کنند. مادر فهیمه به امدادگران می‌گوید: «دختر من تا این وقت شب کار می‌کرد. لابد خسته شده بود. خستگی این همه سال زحمت من و خودش برای این‌که دکتر شود به تنم ماند.»
همسر فهیمه  می‌گوید: «زنگ زد گفت محمد بیا دارم خفه می‌شوم. آمدم کمکش کنم، اما نگذاشتند بروم داخل. می‌گویند احتمال ریزش آوار هست.»
بعد در میان گریه‌هایش می‌گوید: نتوانستم کمکت کنم فهیمه.

همسر مریم زمانی، پرستار اتاق عمل هم کمی آن طرف‌تر برای رفتن به داخل ساختمان و کمک به نوعروسش اصرار می‌کند. پدر و مادر میانسال مریم روی پیاده‌رو نشسته‌اند تا خبری از دخترشان پیدا شود. این قدر بی‌قرارند که توان حرف زدن ندارند.



روایتی که نفسمان را برید

روایت شامگاه سه شنبه از داخل ساختمان پنج طبقه اطهری روایتی تلخ و نفسگیر  است؛ برای امدادگرانی که آن را روایت می‌کنند و مایی که باید آن را بشنویم و بنویسیم.  یک لحظه انفجار، شوک حرارتی و دود غلیظ هیچ راه نجاتی برای کادر درمان و بیماران باقی نگذاشته بود. شش نفری هم که توانسته بودند از شوک انفجار نجات پیدا کنند، در اتاق تعویض لباس سرنوشت تلخی برایشان رقم خورد. فرمانده آتش‌نشانان و امدادگر هلال احمر روایت دست اول صحنه تلخ اتاق های عمل را تعریف کرده اند که می‌خوانید.

عملیات سخت

امیرمهدیانی، مدیر منطقه سه عملیات آتش‌نشانی که از لحظات اولیه حادثه در محل حضور داشت روایت هولناکی از این عملیات دارد. عملیاتی که احتمال داشت پایانی مثل پلاسکو داشته باشد. مهدیانی می‌گوید: ساعت 20 و 46 دقیقه سه‌شنبه آتش‌سوزی یک مرکز درمانی در خیابان شریعتی نرسیده به میدان قدس به آتش‌نشانی گزارش شد. سریع آتش‌نشانان ایستگاه شش راهی محل شدند. با توجه به این‌که حریق در ساختمان بالای سه طبقه رخ داده بود، نیروهای کمکی و نردبام هم به محل اعزام شد. در بررسی‌های اولیه مشخص شد، بر اثر انفجار کپسول‌های اکسیژن و نیتروژن، کلینیک جراحی سرپایی شعله‌ور شده و آتش به سه ساختمان اطراف هم سرایت کرده بود. در همان ابتدا به ما اعلام شد که افرادی در ساختمان محبوس شده‌اند. به همین خاطر به دو گروه تقسیم شده و یک گروه به اطفای حریق پرداختند. گروه دوم هم از راه پشت بام و پنجره‌ها سعی کردند وارد ساختمان شوند.

فرمانده عملیات ادامه داد: در طبقه سوم افرادی در حالت خطرناک گرفتار شده بودند. کادر درمان و دختر شش ساله‌ای در این طبقه بودند. محل آنها را ایمن‌سازی کردیم تا بتوانیم از ساختمان خارجشان کنیم. آنها اعلام کردند در زمان انفجار در طبقه بالا چهار اتاق عمل فعال بوده و کادر درمان در حال جراحی بیماران بودند.
سریع به طبقه بالایی رفتیم که با صحنه‌ای دلخراش رو‌به‌رو شدیم. جسد 13 نفر از بیماران و کادر درمان در این طبقه قرار داشت. نحوه قرار گرفتن اجساد نشان می‌داد، فرصتی برای نجات خود نداشتند و بر اثر موج انفجار و شدت حرارت و دود جانباخته‌اند. بر روی تخت‌های عمل بیماران قرار داشتند و اطراف آنها کادر درمان روی زمین افتاده بودند. جسد‌ها در فاصله یک متری تخت‌ها قرار داشت و اغلب آنها جزو کادر درمان بودند. هیچ‌کدام از افرادی که در طبقه آخر ساختمان بودند، علائم حیاتی نداشتند و اولویت نجات گرفتاران طبقه سوم بود. به همین خاطر آتش‌نشانان به طبقه سوم بازگشتند.

مهدیانی خاطر نشان کرد: 11 نفر در این طبقه حضور داشتند که آنها را به بیرون از ساختمان انتقال دادیم. دوباره به طبقه بالایی بازگشتیم و در بازرسی آنجا با دری رو‌به‌رو شدیم که قفل بود. به موضوع مشکوک شدم و گفتم با دیلم در را بشکنید که بعد از شکستن در با پیکر شش نفر از کادر درمان رو‌به‌رو شدیم. آنها بعد از انفجار از ترس وارد این اتاق یک متری شده و در را از داخل قفل کرده بودند. یک نفر از آنها علائم ضعیف حیاتی داشت که تحویل امدادگران هلال احمر شد.
مدیر منطقه سه آتش‌نشانی درباره علت حادثه گفت: انفجار حدود هفت سیلندر گاز اکسیژن و نیتروژن این حادثه مرگبار را رقم زد. شدت انفجار به حدی بود که تعدادی از کپسول‌ها به خانه‌های اطراف پرت شده بودند. سوپاپ چند کپسول عمل کرده بود و این باعث شد انفجار بزرگی رخ ندهد.

همسایه‌ها  چه دیدند؟

اهالی محل بر‌خلاف همه تلاش‌های پلیس و درخواست امدادگران هنوز در خیابان پرسه می‌زنند. یکی می‌گوید: «جرات نمی‌کنیم به خانه‌هایمان برویم. می‌ترسیم که باز هم یک انفجار دیگر رخ دهد و دامن ما را هم بگیرد.»
نیروهای امداد آتش‌نشان به آنها اطمینان خاطر می‌دهند که خطری در کار نیست. یک خانم میانسال می‌گوید: «خانه ما پشت کلینیک است. از پنجره‌مان طبقه چهارم را می‌دیدیم. اول یک صدای انفجار آمد، اما چند ثانیه بعد صدای انفجار دیگری آمد. دومی خیلی مهیب‌تر بود. فکر کردم بمب منفجر شد. شیشه‌هایمان ترک خورد. رفتم پشت پنجره و دیدم چند نفر دارند به پنجره طبقه چهارم می‌کوبند. انگار کمک می‌خواستند. آتش شعله می‌کشید و نور آتش می‌افتاد وسط هال خانه‌مان.»

آخرین تلاش برای نجات آخرین مصدوم

وقتی ساعت 21 و 40 دقیقه سه‌شنبه راهی محل آتش‌سوزی در کلینیک سینای اطهر شد، نمی‌دانست یکی از شاگردانش و تازه‌عروسی که از آشنایانش است در این کلینیک گرفتار شده‌اند. زیر ماسک اکسیژن است و به‌سختی حرف می‌زند. بغض و دود راه نفس کشیدنش را بسته است. امیر استکی پای ثابت حوادث مهم تهران است و تجربه‌اش در احیای بیماران باعث شده لقب سلطان احیا بگیرد. امید داشت در این عملیات هم بتواند، ناجی باشد و برای نجات یکی از مصدومان تا یک قدمی مرگ رفت: همراه تیم آنست و برای پشتیبانی آتش‌نشانان راهی محل حادثه شدیم. بعد از اطفای حریق توسط آتش‌نشانان برای جست‌وجو و امدادرسانی وارد طبقات شدیم. همان موقع یکی از دوستانم تماس گرفت و متوجه شدم که یکی از پزشکان این کلینیک که گرفتار آتش شده، از شاگردانم است.
به داخل ساختمان رفتیم و در آنجا با اتاق‌های عمل رو‌به‌رو شدیم که بیماران و کادر درمانی در آنجا جان باخته بودند. در ادامه جست‌وجو‌ها در اتاق کوچکی باز شد که داخل آن شش نفر از پرسنل بودند. پنج نفرشان جان‌باخته بودند، اما یکی از آنها زنده بود.
ابتدا قرار شد امدادگران اورژانس به کمک بیایند، اما این کار ثانیه‌های طلایی را از بین می‌برد و احتمال داشت او جانش را از دست بدهد. دود زیادی هم در طبقه جمع شده بود. تنها فکری که به ذهن امیر رسید، انتقال سریع بیمار به بیرون از ساختمان بود. پسر جوانی که حدود ۲۳ ساله و سنگین وزن بود را روی دوش گذاشتم و به سمت خیابان حرکت کردم. طبقات را به‌سرعت طی کردم و وقتی به خیابان رسیدم، او را تحویل امدادگران اورژانس دادم.

شدت دود و فشاری که تحمل کرده بود، تنفسش را با مشکل رو‌به‌رو کرد و امیر را به آمبولانس منتقل کردند. چند دقیقه‌ای زیر ماسک اکسیژن بود که یادش آمد، هنگام بالا رفتن جسدی را در طبقه اول دیده بود. به همین خاطر با آن وضع از آمبولانس بیرون آمد و با کمک دیگر امدادگران به طبقه اول رفته و پیکر بی‌جان این قربانی را پیدا کرده و به بیرون انتقال دادند، اما دوباره حالش بد شد و این بار روی زمین افتاد: دوباره مرا به آمبولانس انتقال دادند و این بار اجازه ندادند از آنجا خارج شوم. یک ساعت گذشت و تلفنم زنگ زد. یکی از آشنایان بود و به‌دنبال تازه‌عروسشان بود که در این کلینیک کار می‌کرد. از آمبولانس بیرون آمدم که او با دیدنم به سمتم آمد. حال روحی خوبی نداشت. می‌گفت امیدش به من بوده تا بتوانم تازه‌عروس را نجات دهم. سعی کردم با صحبت آرامش کنم. لحظات سختی بود که با یادآوری‌اش بغضم می‌ترکد.

آن‌طور که امیر می‌گوید؛ دیدن اجساد پزشکان و کادر درمان صحنه تلخی بود. امید داشتم بتوانیم ناجی باشیم و افرادی را نجات دهیم، اما آتش و دود خیلی زود امانشان را بریده بود. سرفه‌های امیر و نیازش به ماسک اکسیژن گفت‌و‌گومان را نیمه تمام می‌گذارد تا شاید در فرصتی دیگر ماجرای شب تلخ تهران را با او مرور کنیم.

ارسال نظر