حادثه 24 - پسر جوانی که رومینا، دختر 14 ساله گیلانی را فراری داده بود در تازه ترین واکنش بعد از قتل دختر نوجوان توسط پدرش می گوید که او با خواست خودش همراه او رفته است و در 5 روزی که همراه او بود مدام از آزار و اذیت های پدرش صحبت می کرد.
«از موقعی که رومینا ۹ سالش بود، از همون موقع عاشقم بود. البته منم دوسش داشتم، بعد از چند وقت ارتباطمون تلفنی شد، وقتی که ۱۱ سالش شده بود. دو سال تلفنی حرف زدیم. توی همین دو سال به من گفته بود که پدرم منو اذیت میکنه. بعد از یه مدت هم به من گفت بیا دنبالم منو با خودت ببر. به من پناه آورده بود. من بهش گفتم سنت کمه، اما قبول نکرد. منم یه نفر رو فرستادم سراغ پدرش که بهش بگم دوسش دارم. اما پدرش گفت من به سنی جماعت دختر نمیدم. جرم من فقط اهل تسنن بودنمه». اینها را بهمن میگوید؛ بهمن خاوری ۲۸ ساله، اهل روستای حویق در تالش. همان جوان عاشقپیشهای که میگوید دخترک را فراری داد.
داستان رومینا را از هر طرف که بخوانی سیاه است؛ دختر ۱۳ سالهی تالشی که به سودای عشق مردی ترک خانه کرد و بعد که پدر او را پیدا کرد، در خواب با داس سرش را برید. به همین کوتاهی و سیاهی و تلخی. دختری که قرار بود یا قربانی کودکهمسری باشد و یا قربانی خشم افسارگسیخته و بیمنطق پدر. دخترکی که تقدیر، رنگ زندگی را برای او برنتابید و پیش از ۱۴ سالگی دست سرد مرگ به دست سنگی پدر بر گردنش نشست.
حالا بهمن، همان جوان عاشقپیشه، ناراحت است و این روزها دل پری دارد؛ میگوید: «وقتی یه پیرمرد ۷۰ سالهی پولدار میاد یه دختر ۲۰ ساله رو عقد میکنه، چون پول داره جرم نیست. اما منی که این دخترو دوست داشتم و میخواستم نجاتش بدم جرمه؟ وقتی رومینا رو فراری دادم بردمش خونه خواهر بزرگم. حداقل پنج شش روزی پیش ما بود. پدرش هم به هزار در زد و رفت شکایت کرد. رومینا میگفت باباش کتکش میزده و موهاشو میکشیده. حتی به من گفته بود که پدرش معتاده و شیشه میکشه. پدرش از دست من شکایت کرده بود که آدمربایی کردم. از پاسگاه به من زنگ زدن، گوشی رو دادم به رومینا، خودش به مامورا گفت که چون بهمن رو دوست داشتم باهاش فرار کردم. بعد پدرش رفت آگاهی آستارا شکایت کرد. اونا سه روز دنبال من بودن. منم ترسیده بودم. بعد باباش قرار گذاشت بیاد من و رومینا رو عقد کنه. اما همهش نقشه بود و پلیس خبر کرده بود. همهچیزم زیر سر شوهرخاله رومینا بود. به پدرش گفته بود دخترتو بگیر بکش ولی به یه سنی نده».
آنطور که بهمن ادعا میکند حتی عموی رومینا هم پیشنهاد قتل او را با پدرش مطرح کرده بود؛ «تو فامیلشون پدرشو تحریک کرده بودن که دخترش رو بکشه». اما ماجرا وقتی دلخراش میشود که در بین مردان خانواده رومینا، سن او و ماجرای ازدواج او در کودکی محلی از اعراب ندارد.
بهمن در مورد خانواده رومینا میگوید: «من اصلا فکرش رو هم نمیکردم که پدرش بخواد همچین کاری بکنه. اگه یه درصد این فکرو میکردم رومینا رو برنمیگردوندم پیششون. مطمئنم اگه من نمیرفتم دنبال رومینا خودکشی میکرد. همون روزی که پدرش نقشه عقد ما رو کشیده بود که بتونه ما دو تا رو بگیره، مادرش رو تهدید کرده بود که حتما بیاد وگرنه میکشتش. مادرشم از رو ترس قبول کرده بود. اومد رومینا رو بغل کرد گفت ایشالا خوشبخت بشی. اما مامورا اومدن و ما رو بردن آگاهی. رومینا گفت نمیخوام برگردم خونه، اما اونا قبول نکردن. بعد من رفتم دادگاه و تبرئه شدم».
بهمن از روز حادثه میگوید: «وقتی از دادگاه برگشتم خونه یکی به من زنگ زد گفت رضا اشرفی، پدر رومینا زنشو با گلوله زده. من شوکه شدم. همون موقع خود رضا اشرفی اومده بود پشت خطم. اما بعد که من بهش زنگ زدم جواب نداد. بعد به گوشم رسید که با داس گردن دخترشو زده. انگار میخواسته تو خواب خفهش کنه، به یه بهونهای زنشو فرستاده بوده حموم، درم از پشت قفل میکنه. بعد میره سراغ دختر. رومینا چقدر اصرار کرد به خونه برنگردوننش. اما مامورای آگاهی گفتن چون سنش کمه باید این کارو بکنیم. اما همون روز که رومینا برگشت خونه باباش کشتش».
همن قبول دارد که سن رومینا کم بوده و شاید آمادهی ازدواج نبوده است؛ با این حال میگوید: «خانواده باید جوری بچه رو تربیت میکردن که به یه جوون پناه نیاره. منم به خاطر انسانیت اونو فراری دادم. وقتی باباش رو دستگیر کردن، گفته اگه بیام بیرون زن و پسر کوچیکمم میکشم. حتی تهدید کرده بیاد بیرون من رو هم میکشه. عموی رومینا هم به من زنگ زد و تهدیدم کرد با گلوله منو میزنه. سه چهار روزه رومینا رو دفن کردن اما حتی نتونستم سر قبرش برم. دختر خالهشم به من پیام داد و گفت قبل از اینکه شما فرار کنید پدر رومینا براش مرگ موش خریده بود و بهش گفته بود خودشو بکشه. نمیدونم چقدر درسته. این پدر و دختر کلا با هم اختلاف داشتن. همون موقع که به دنیا اومده پدرش ناراحت بوده که چرا پسر نشده. اینا رو خود رومینا به من گفت».
خواهر بهمن: رومینا پاک بود
خواهر بزرگ بهمن، همان کسی که رومینا به خانهاش پناه برده بود به میگوید: «رومینا یه دختر پاک و معصوم بود. فکر نکردم با داداشم فرار کرده، برام مثل این بود که یه دختر بیکس رو پناه دادم. منم مثل دسته گل نگهش داشتم. حتی پسرم رو چند روز فرستادمش جای دیگه، گفتم این دختر امانته اینجا. به داداشمم گفتم هر وقت رسمی زنت شد بیا، غیرتم قبول نمیکرد باهم باشن».
خواهر بهمن اما پرده از رازهایی برمیدارد، رازهایی مگو که متاسفانه قابل انتشار نیست و اثبات آنها سخت. موضوعی که موجب میشود وقتی پدر رومینا به دنبالش میآید، خواهر بهمن سیلی محکمی به گوش پدر رومینا میزند. او از روزهایی که رومینا پیش او بوده میگوید: «میگفتم با مادرت تماس بگیر، قبول نمیکرد. میگفت نمیخوام هیچکدومشون رو ببینم. به پدری که ده بار داس گذاشته پای گلوی من چی باید بگم آبجی».
او به سن و سال رومینا هم اشاره میکند: «من به رومینا گفته بودم که سنت کمه، ۱۳ سالته، ببرم تحویل بابات بدم، یکی دو سال بمون بعد ما میایم خواستگاری. اما میگفت من راضیم خودمو بکشم اما برنگردم خونه. هرکاری کردم قبول نکرد. اگه یه درصدی میدونستم باباش این کارو میکنه، به خدا قسم خودمو میکشتم اما به باباش تحویلش نمیدادم».
با لباس عقد کشته شد
حالا چند روزی هست که رومینا در خاک خفته. پدر در بازداشت است و مادرش سیاهپوش و عزادار. مادری که هیچ حرفی از او مطرح نیست و حتی در اعلامیهی عجیبی که برای مجلس ختم رومینا منتشر شده هم هیچ نام و نشانی از او نیست. یکی از اقوام رومینا اما از حال و هوای مادرش میگوید: «مادرش حالش خوب نیست، هر روز میره سر خاکش. از شوهرشم انگار شکایتی نکرده، درگیر مراسم هفت رومینان. پدرش خیلی سختگیر بود. من شنیده بودم تهدیدش کرده بود که اگه خودکشی کنه بهتر از اینه که بخواد زن این پسره بشه. البته بعضیا میگن به خاطر سنی بودن بهمنه، اما من اینو از خانواده نشنیدم، به نظرم مخالفتشون دلیل دیگهای هم داشته که خصوصیه. رومینا خیلی از پدرش میترسید، آخرشم که برگشت خونه با همون لباس عقد کشته شد».