حادثه 24 - عکس جگر گوشه اش رامحکم در آغوش میگیرد و بی صدا اشک می ریزد، عکسی که در چارچوب مشکی اش تصویرپسر نوجوانی است که نگاهش آرام است ولبخند بر لب دارد. تصویر پسری16 ساله که 10 روز پیش شمع تولدش را خاموش کرده است...
دل کندن از عکس دلبندش بسیار سخت است و دشوار.با صدای بغض آلود و گریان ، دستانش نوازشگر تصویر فرزند می شود ونگاهش به عقربه های ساعت گره می خورد ،ساعتی دیگر ابوالفضل را به خاک می سپارند ،پس از بوسیدن چهره پسر، عکس را کناری می گذارد . دوربین تلفن همراهش را روشن می کند و در کنار تخته وایت برد مشغول تدریس فصل 6 ریاضی پایه چهارم می شود ، پس از اتمام درس آن را به گروه دانش آموزانش می فرستد و راهی محل خاکسپاری می شود تا برای آخرین بار چهره زیبای پسرش را ببیند ، در آغوشش بگیرد و پس از وداع ، او را در آغوش خاک بسپارد ...
آخرین دیدارمادر و پسر
صبح روز جمعه پانزدهم فروردین ماه .نوجوان خود را آماده می کند تا دقایقی دیگر به همراه دوستانش برای تفریح به زادگاه مادرش در رودان برود . زن جوان، صورت پسر را می بوسد و او را راهی می کند و خود مشغول خانه داری می شود. قبل از ساعت 3 بعدازظهر آخرین تماس بین آنها برقرار می شود و ابوالفضل از خوردن نهار کباب و راهی شدن به سمت روستای «سمیلان«رودان و...حرف می زند.
سفر تفریحی
«ابوالفضل در روز تولد یکی از دوستانش به همراه 4 نفر از آنها برای تفریح راهی رودان شد پس از نهار به سمت روستای سمیلان «سمت چپ پل آبنما» رفتند و پس از نیم ساعت با خودرو و 20 دقیقه پیاده روی به رودخانه ای رسیدند که حتی اهالی به علت خطرناک بودن این محل و غرق شدن افرادی ، به آنجا نمی روند ولی پسرم و دوستانش به علت ناآشنای به محل واینکه شنیده بودن مکان بکری است راهی آنجا شدند».
سودابه نجفی، مادر ابوالفضل این را می گوید وبا بغض ادامه می دهد:» حدود ساعت 15 و 30 دقیقه آنها در آن محل مشغول بازی و عکاسی از خود می شوند که ناگهان یکی از دوستانش به نام رضا ، وارد رودخانه می شود رودخانه ای که به رنگ سبز است و همه را به اغفال می اندازد که عمقی ندارد ، ناگهان صدای کمک خواهی اش شنیده می شود پسرم بلافاصله خود را به آب می زند و او را به صخره ای می رساند اما خودش در یک چشم برهم زدنی طعمه رودخانه می شود».
حادثه ناگوار
رضا نجات می یابد اما می بیند دست های ابوالفضل فقط در آب دیده می شود و بعد از ثانیه های گرداب رود ، او را با خود پایین می کشد، لحظات شوکه کننده و وحشتناکی در دل کوه رخ می دهد ، فریاد نوجوانان ، محل را در بر می گیرد ، ابوالفضل را صدا می زدند اما هیچ اثری از او نیست ... آنتن دهی تلفن همراه ضعیف است و نوجوانان به سختی، شماره آتش نشانی واقوام ابوالفضل را می گیرند... نزدیک غروب است که غواصان آتش نشانی پس از گذشت از محل های صعب العبور ، به مکان مورد نظر می رسند ، اهالی روستا و آشناییان و بستگان ابوالفضل ، در محل حضور دارند اما این نوجوان پیدا نمی شود و عملیات جست و جو به علت تاریکی ، به فردا صبح محول می شود.
انتظار تلخ
زن جوان دقایقی است که از طریق خواهرش ماجرا را پی می برد، باوراین اتفاق برایش سخت است و ناگوار، سعی می کند به همراه همسرش راهی رودان شود اما همسرش به او قول می دهد تا خبری از پسرشان شود او را بی خبر نگذارد . ثانیه ها انگار متوقف و لحظات به کندی سپری می شود . سودابه تلاش می کند در حضور فاطمه5 ساله و محمد 8 ساله فرزندانش، بی تابی نکند و آنها را نگران و وحشت زده نکند.هر لحظه نگاهی به تلفن همراهش می اندازد و تماس می گیرد ولی هنوز خبری از ابوالفضل نشده است .بی قرار است و تا دم دمای صبح قدم می زند .
« لحظات خیلی سختی است لحظات انتظار آن هم انتظار خبر سالم بودن فرزند، انگار شب تمام نمی شد ذکر می گفتم و امیدوار بودم پسرم زنده باشد..صبح شنبه به خاطر شیوع کرونا و تعطیلی مدارس ، موقع تدریس به صورت مجازی بودم و در گروه معلمان و مدیران از همکاران خواستم که برای پسرم دعا کنند که اتفاقی براش نیفتد . فهمیدم اکیپ غواصان آتش نشانی بندرعباس در حال جست جو برای یافتن فرزندم است .اما ساعت 10 و 30 دقیقه صبح جسد ابوالفضل در عمق 13 متری همان محل پیدا شد و همان لحظه من خبر دار شدم».
لحظات سخت تدریس
بدن بی جان ابوالفضل به سردخانه رودان انتقال داده می شود. مادر لحظاتی در شوک قرار می گیرد ،نفس هایش به شماره می افتد برایش باورنکردنی است که ابوالفضل از دنیا رفته است... اما دقایقی بعد اشک هایش را پاک می کند کلاس تدریس ریاضی را ادامه می دهد و بعد از آن فایل تدریس را در گروه مدرسه می فرستد
«در زمان تدریس بودم که خبر دار شدم پسرم از دنیا رفت، واقعا برایم دردناک بود ، لحظاتی حس کردم قلبم از تپش افتاده است ، مادرانی که فرزندانشان را از دست دادند می دانند چی می گویم واقعا کنترل کردن خودم در آن لحظه که گریه نکنم خیلی سخت بود اما یک لحظه فکر کردم درست است این اتفاق افتاده بدترین، سخت ترین و ناگوارترین خبری بود که شنیدم ؛ ولی در آن موقع دانش آموزان را جای بچه خودم قرار دادم و آنها منتظر تدریس من هستند چون دانش آموزان با تدریس و روش من بهتر یادمی گیرند پس وظیفه من هست، بچه مردم بچه من هم هست پس بزار سعی کنم تدریسم را تمام کنم و بعد از آن به عزاداری مرگ فرزندم و درد و غم خودم بپردازم».
ظاهری آرام و درونی آشوبگر
ظاهر معلم جوان انگار آرام است اما درونش آشوبی به پا است، هر لحظه از خدا می خواهد که صبری به او اعطا کند تا پایان درس دوام بیاورد و به خود تکرار می کرد این دانش آموزان فرزندان من هم هستند، باید آرام باشم .«در مدرسه شاهد تدریس می کنم و تمام دانش آموزان ما از خانواده های شهدا و ایثارگران هستند در حقیقت ما به خانواده شهداء و جانبازان و ایثارگران مدیون هستیم و این واقعیت است که مردانی بودند خانواده و بچه را رها کردند و برای دفاع از ناموس و امنیت وطن به جبهه رفتند و خیلی از آنها شهید شدند و تعداد زیادی هم جانباز شدند پا و دستشان قطع شده و یا جانباز شیمیایی هستند الان بنده با بچه های این خانواده ها سروکار دارم و زمانی که با خانوادها و یا والدین جانباز در مدرسه دیدار می کنم شرمنده می شوم که به خاطر دفاع از مملکت الان باید با رنج نداشتن سلامتی زندگی کنند».
همدردی معاون وزیر آموزش و پرورش طی تماس تلفنی با معلم فداکار
رضوان حکیم زاده معاون وزیر آموزش و پرورش در گفت وگوی تلفنی با معلم فداکار هرمزگانی ضمن ابراز همدردی به خاطر فقدان فرزند این معلم دلسوز از وی دلجویی می کند و می افزاید:پشتوانه اصلی نظام تعلیم و تربیت و آنچه که آموزش و پرورش به عنوان دستاورد لازم است به آن برسد، چکیدهاش در ایثار و فداکاری معلمانی چون شما وجود دارد و من به نمایندگی از تمام دانش آموزان و معلمان دبستانهای ایران از شما مادر داغدار و معلم وظیفه شناس تشکر و قدردانی میکنم.نجفی در این گفت وگو می گوید: من به شغلم عشق دارم و همه بچههای ایران را مانند فرزند خودم میدانم و احساس میکنم در مقابل شهدای عزیزی که جان خودشان را برای امنیت کشور فدا کردهاند مسئول هستم، من کاری جز انجام وظیفه انجام ندادم.آموزگار سوگوار هرمزگانی می افزاید: اگر معلم با عشق کار کند از تدریس خودش لذت میبرد به طور کل هرکاری اگر با عشق و علاقه انجام شود تاثیرگذار است منتها اگر کسی صرفا برای تامین معاش شغل معلمی را انتخاب کند در کارش موفق نمیشود.
20روز است رخت عزا بر تن دارند...
20 روز است رخت عزا بر تن دارد، چشمان سرخش حکایت از گریه هایی که نشان از مویه های فراق فرزند16 ساله اش در این چند روز می دهد، هر از گاهی قاب عکس ابوالفضل را در دستانش قرار می دهد اشک می ریزد و فاطمه و محمد با دیدن مادرداغدیده شان، او را در آغوش می گیرند تسکین درد مادر می شوند ...
سودابه نجفی معلم پایه چهارم مقطع ابتدایی مدرسه دخترانه شاهد ناحیه یک بندرعباس با سابقه تدریس 21 ساله نمونه ای ازمعلمان ایثارگر و فداکارو مسوولیت پذیر کشورمان است که با شنیدن خبر درگذشت نوجوانش با چشمهایی اشکبار، حاضر نمی شود کلاس مجازی خود را ترک کند ، با صلابت و استوار کلاس خود را به پایان می رساند و بعد از تدریس عازم سوگواری و خاکسپاری جوانش می شود...