زمان مطالعه: 12 دقیقه

4 روایت تلخ از خانواده قربانیان شلیک موشک به هواپیمای اوکراینی: کاش علت حادثه نقص فنی بود

خانواده های قربانیان حادثه هواپیمای اوکراینی روزها و شب های سختی را می گذرانند. آنها کم کم داشت باورشان می شد که سقوط هواپیما و جان باختن عزیزان شان به دلیل نقص فنی بوده که اطلاعیه صبح شنبه ستادکل نیروهای مسلح همه شان را شوکه کرد. حالا داغ آنها دوچندان شده و می گویند کاش علت حادثه نقص فنی بود؛ نه شلیک موشک. در این گزارش 4 روایت تلخ از خانواده قربانیان این حادثه هولناک را می خوانید.
22 دی 1398
شناسه : 28511
منبع:
اشتراک گذاری
اشتراک گذاری با
تلگرام گوگل پلاس
لینک
https://hadese24.ir/news/28511
5693+
بالا
«تکه پاره‌های بچه‌هایم را جمع کنند و به من بدهند. فقط همین را می‌خواهم.» این جمله را می‌گوید و بغض دیگر امانش نمی‌دهد. پدری که در هولناک‌ترین حادثه سال، دختر و پسر و عروس و نوه‌اش را با هم از دست داده؛ زجری که می‌کشد را نه می‌تواند فریاد بزند و نه می‌تواند در کلمات بیانش کند. برای همین با صدای بلند اشک می‌ریزد و به همین یک جمله کوتاه بسنده می‌کند.
خانواده های قربانیان حادثه هواپیمای اوکراینی روزها و شب های سختی را می گذرانند. آنها کم کم داشت باورشان می شد که سقوط هواپیما و جان باختن عزیزان شان به دلیل نقص فنی بوده که اطلاعیه صبح شنبه ستادکل نیروهای مسلح همه شان را شوکه کرد. حالا داغ آنها دوچندان شده و می گویند کاش علت حادثه نقص فنی بود؛ نه شلیک موشک. در این گزارش 4 روایت تلخ از خانواده قربانیان این حادثه هولناک را می خوانید.

حادثه 24 - خانواده های قربانیان حادثه هواپیمای اوکراینی روزها و شب های سختی را می گذرانند. آنها کم کم داشت باورشان می شد که سقوط هواپیما و جان باختن عزیزان شان به دلیل نقص فنی بوده که اطلاعیه صبح شنبه ستادکل نیروهای مسلح همه شان را شوکه کرد. حالا داغ آنها دوچندان شده و می گویند کاش علت حادثه نقص فنی بود؛ نه شلیک موشک. در این گزارش 4 روایت تلخ از خانواده قربانیان این حادثه هولناک را می خوانید.

آخرین مهمانی خانم مهندس

دعا دعا می‌کرد که فقط نقص فنی باشد یا اشتباه خلبان؛ مثل همه حوادث هوایی که این سال‌ها در ایران اتفاق می‌افتاد و خلبان یا نقص فنی را مقصر اعلام می‌کردند. اما دلش شور می‌زد، تنش یخ کرده بود و دوست نداشت باور کند که یک اشتباه، یک دستور نابجا صدف را از آنها گرفته است. ولی حیف که همه اینها فقط آرزو بود؛ صبح که چشمانش را باز کرد، خبر مثل پتک روی سرش هوار شد، نمی‌توانست قبول کند که شلیک موشک، هواپیما را منفجر کرده. اینها را ساندرا، دوست صمیمی صدف حاجیان، می‌گوید. صدف یکی از قربانیان حادثه سقوط هواپیمای شماره ٧٥٢-ps است که از تهران عازم کی‌یف بود. با اینکه از همان فردای سقوط هواپیمای بویینگ صحبت از موشک و پدافند و شلیک نیروهای نظامی ایران در فضای مجازی دست به دست می‌شد، اما خانواده صدف و دوستانش به این خبرها اعتنایی نداشتند: «برای ما مهم خود صدف بود؛ او فقط ٢٨‌ سال داشت. می‌دانستیم که او دیگر بین ما نیست. بعد از هر حادثه‌ای این حرف‌ها مطرح می‌شود. ما هم فکر می‌کردیم که اینها فقط شایعه است؛ اما مثل اینکه ما اشتباه می‌کردیم.»

صدف حاجیان چهار ‌سال پیش برای تحصیل و اقامت راهی کانادا شد. با اینکه در ایران مهندسی معماری خوانده بود اما به مدیریت هم علاقه داشت. صدف بعد از کلی نامه‌نگاری و ارسال درخواست تحصیل به دانشگاه‌های مختلف کشور کانادا، از دانشگاه تورنتو پذیرش گرفت و مشغول تحصیل در مقطع دکترا شد و همزمان کارهای اقامتش را هم به جریان انداخت. آن‌طور که دوست صدف می‌گوید، او درسش تمام شده و تا ماه آینده ویزای کانادایی‌اش هم آماده می‌شد: «او برای دیدن اقوام و آشنایان به ایران آمده بود. یک روز قبل از رفتنش هم میهمانی مفصلی گرفت و تا آخر شب با هم بودیم تا اینکه صبح چهارشنبه خبر سقوط هواپیما را شنیدم. همان موقع به خانه صدف رفتم، وقتی مادرش را دیدم، فهمیدم که بهترین دوستم را از دست دادم.»  ساندرا از حال و روز خانواده صدف هم می‌گوید: «او تک‌فرزند بود، پدرش چند ‌سال پیش به کانادا مهاجرت کرد و صدف هم به همین دلیل این کشور را برای ادامه تحصیل انتخاب کرد.» حالا اما پدر صدف هم به ایران بازگشته تا در مراسم ترحیم دخترش حضور داشته باشد. اما هنوز تکلیف پیکرهای بازمانده از این حادثه تلخ هوایی مشخص نیست؛ پزشکی قانونی به خانواده صدف اعلام کرده کار شناسایی اجساد چند هفته‌ای طول می‌کشد.

 موشکی که به قلب من خورد

من اشتباه کردم که با حقوق معلمی سعی کردم فرزندانم را طوری بزرگ کنم که به درد این آب و خاک بخورند. همه تلاشم این بود که تحصیلات‌شان را ادامه بدهند. من اشتباه کردم که حالا باید حسرت بخورم. فرهادم قربانی اشتباه نشد. اینها را پدر فرهاد نیکنام یکی از جانباختگان حادثه هوایی پرند می‌گوید. پیرمردی که ٤٥‌ سال در آموزش‌وپرورش بچه‌های زیادی تربیت کرد. حالا اما در غم از دست‌دادن فرهادش گریه امانش را بریده: «کاش صبح امروز را نمی‌دیدم، کاش کور و کر بودم و خبرها را نمی‌شنیدم، آن موشک انگار به قلب من خورد، کاش من جای فرهادم در آن هواپیما بودم.» فرهاد چهل‌وچهار ساله دندان‌پزشک بود. او ١٨‌ سال در ایران طبابت کرد، بعد هم تصمیم گرفت به کانادا مهاجرت کند. اما برای رشته‌های پزشکی مشغول به کارشدن در کانادا کار راحتی نیست؛ تشریفات خاصی دارد تا وزارت بهداشت این کشور اجازه تأسیس مطب را به پزشکان تحصیلکرده سایر کشورها بدهد. اما فرهاد با کمک دو برادر دیگرش که چند‌ سال قبل از او به کانادا رفته بودند، موفق شد مجوز بگیرد و کارش را شروع کند. او در این مدت با دختری ایرانی هم ازدواج کرد و بعد هم صاحب دو فرزند شد. یونا پسر شش ساله فرهاد است و آن‌طور که پدربزرگش می‌گوید همراه مادر و خواهر سه‌ ساله‌اش قرار است به ایران بیاید: «مانده‌ام جواب عروسم را چه بدهم، نوه‌هایم خیلی زود یتیم شدند، یونا از پشت تلفن مدام سراغ فرهاد را از من می‌گیرد و من هم بی‌صدا فقط اشک می‌ریزم.» این پدر داغدار می‌گوید از همان روز چهارشنبه تا امروز که این خبر روی سرم آوار شد، هیچ‌کس از مسئولان سراغی از ما نگرفته، انگار نه انگار که این همه آدم کشته شدند؛ آن هم به خاطر یک اشتباه: «برخورد موشک پدافند سپاه و سقوط این هواپیما؛ حتی به زبان‌آوردنش هم برایم سخت است. چه کسی باور می‌کرد؟ من هنوز هم نتوانستم به خودم بقبولانم که یک اشتباه فرهاد را از ما گرفت و سیاه‌پوش‌مان کرد.» 

اشک‌های پدری که ویران شد

«تکه پاره‌های بچه‌هایم را جمع کنند و به من بدهند. فقط همین را می‌خواهم.» این جمله را می‌گوید و بغض دیگر امانش نمی‌دهد. پدری که در هولناک‌ترین حادثه سال، دختر و پسر و عروس و نوه‌اش را با هم از دست داده؛ زجری که می‌کشد را نه می‌تواند فریاد بزند و نه می‌تواند در کلمات بیانش کند. برای همین با صدای بلند اشک می‌ریزد و به همین یک جمله کوتاه بسنده می‌کند. جمله کوتاهی که به اندازه یک دنیا غم و درد بی‌درمان را منتقل می‌کند. ٥ دقیقه جهنمی صبح چهارشنبه، عزیزترین‌های زندگی‌اش را از او گرفته؛ نه خودش توان دارد و نه همسرش. الوند، نگار، سهند و سوفی چهار اسمی هستند که از چهار روز پیش در دل خانواده صادقی حک شده‌اند؛ زن و شوهر بیست‌ونه و بیست‌وهفت ساله، خواهر سی‌وسه ساله و سوفی پنج‌ساله. آخرین بدرقه در فرودگاه امام‌خمینی(ره) بود و دیگر هیچ اثری از این پنج نفر نماند. صدای لرزان پدر سهند و الوند در سوگ این مصیبت بزرگ  امانش نمی‌دهد. دختردایی سهند و الوند در توضیح این ماجرای غمناک می‌گوید: «الوند و همسرش نگار یک‌ سال پیش بود که در ایران با هم ازدواج کردند. الوند فوق لیسانس مهندسی صنایع داشت و همسرش هم متخصص تغذیه بود. آنها یک‌ سال پیش پس از ازدواج‌شان از ایران رفتند، زندگیشان را در کانادا آغاز کردند و این نخستین‌باری بود که بعد از مهاجرت به دیدن خانواده‌شان می‌آمدند. سهند خواهر بزرگ‌تر الوند است. او ٥‌ سال پیش به کانادا رفته بود، فوق لیسانس شیمی گرفته بود و زندگی موفقی در کانادا داشت. البرز هم که برادر بزرگ‌ترشان است، سال‌هاست در نروژ زندگی می‌کند. آنان برای تعطیلات کریسمس به ایران آمدند. البرز بعد از مدت‌ها خواهر و برادرش را می‌دید، در فرودگاه از آغوش همدیگر بیرون نمی‌آمدند و پدر و مادرشان هم با دیدن این صحنه هیجان زیادی داشتند؛ بعد از مدت‌ها تمام فرزندان دور هم جمع شده بودند. سهند با دختر پنج ساله‌اش به نام سوفی به ایران آمده بود. دو هفته پیش همگی آمدند و آن شب کذایی سهند و سوفی، الوند و نگار عازم کانادا شدند. در این دو هفته خانواده عمه من خیلی خوشحال بودند. روزها و شب‌های خوبی در کنار هم داشتند؛ چون بعد از مدت‌ها همه خانواده‌‌ در کنار هم بودند اما حالا عمه و شوهر‌عمه‌ام همه زندگیشان را از دست داده‌اند. من فکر می‌کنم آنان دیگر نمی‌توانند به زندگی عادی برگردند. زندگی عمه‌ام ویران شده؛ هنوز هم باورش نمی‌شود. نمی‌دانند باید چکار کنند، چطور می‌توانند این همه عصبانیت و درد را کمتر کنند. قطعا که آنها به دنبال پول و غرامت نیستند. هیچ چیزی نمی‌تواند غم بزرگی که دارند را آرام کند.»

در عزای یک عروسی

آرزو می‌کردند دلیل سقوط هواپیما نقص فنی باشد. حالا دوبار مرده‌اند یک‌بار سحرگاه چهارشنبه  و ‏یک‌بار هم صبح  شنبه. وقتی باخبر شدند شایعه‌ها درست بوده و نوعروس و دامادشان به همراه ١٧٤مسافر دیگر در آسمان پرند برای همیشه خاموش شدند.  سارا ممانی و سیاوش غفوری آذر  یکی از آن ‏عروس و دامادهای آن پرواز جهنمی بودند. یکی از همان‌هایی که آرزوهایشان در زمین شهریار دفن ‏شد. آمده بودند ایران تا با پوشیدن رخت عروسی زندگی‌شان را آغاز کنند اما چه کوتاه بود این زندگی ‏رویایی. حالا مادر و خواهرش رخت عزا به تن کرده‌اند. سوگوارند. سوگوار دختری که ١٠‌سال ‏درمونترال درس خواند تا در رشته مهندسی مکانیک در دانشگاه کنکوردیا  فارغ‌التحصیل شد. می‌‏خواستند لباس عروس و دامادی بر تن کنند در این خاک. هفته پیش از حادثه بود که جشن برگزار شد اما ‏چه تلخ پایان یافت. «سارا  ١٠سالی بود که در کانادا درس می‌خواند  تا اینکه در دانشگاه با سیاوش آشنا ‏شد و تصمیم به ازدواج گرفتند. پس از رضایت خانواده‌ها قرار جشن عروسی گذاشتند.» اینها را ‏صفر سرابی پسر عمه سارا می‌گوید. «هفته پیش از حادثه در تهران جشن گرفتند و اما آن عروسی به ‏عزا تبدیل شد. پدر سارا دو‌سال پیش فوت کرده است و مادرش سرطان دارد. شیمی ‏درمانی می‌شود حتی توان نشستن روی صندلی را هم ندارد. باورشان نمی‌شود این سفر، این پرواز، این ‏مهاجرت و این عروسی این همه تراژدی باشد. چه کسی جوابگو است. چه کسی می‌خواهد پاسخگوی قلب ‏مچاله مادر بیمار سارا باشد که باشنیدن خبر مرگ دخترش تمام سرمایه این سال‌ها از زندگی‌اش در ‏بیمارستان به حالت نیمه بی‌هوش افتاده است.» حالا خانواده سارا تنها پیکر بی‌جان دختر و دامادشان ‏را می‌خواهند تا مرهمی باشد بر این درد بزرگ. می‌گویند هیچ چیز روح و قلب‌مان را التیام نمی‌دهد نه ‏غرامت و نه دیه.

ارسال نظر