زمان مطالعه: 8 دقیقه

نجات کودک گم شده در بیابان های شاهرود توسط سرباز ناجا

-20 دقیقه ای گذشت که با صدای فریاد همسرم از خواب بیدار شدم. او با چشمان اشکبار گفت: پسرم نیست!!! پارسا نیست!!! در آن لحظه آسمان روی سرم هوار شد.
11 آذر 1398
شناسه : 27369
منبع:
اشتراک گذاری
اشتراک گذاری با
تلگرام گوگل پلاس
لینک
https://hadese24.ir/news/27369
771+
بالا
-20 دقیقه ای گذشت که با صدای فریاد همسرم از خواب بیدار شدم. او با چشمان اشکبار گفت: پسرم نیست!!! پارسا نیست!!! در آن لحظه آسمان روی سرم هوار شد.

حادثه 24 -20 دقیقه ای گذشت که با صدای فریاد همسرم از خواب بیدار شدم. او با چشمان اشکبار گفت: پسرم نیست!!! پارسا نیست!!! در آن لحظه آسمان روی سرم هوار شد.

 همین چند روز قبل بود که به همراه خانواده به زیارت ثامن الحجج حضرت علی بن موسی الرضا(ع) رهسپار شدیم، حدود یک هفته در جوار بارگاه ملکوتی امام رضا (ع) در شهر مشهد ماندیم.  هرچند که دل کندن از آن حال و هوا برایمان سخت بود ولی به ناچار پس از چند روز به سمت تهران راه افتادیم.

با توجه به وضعیت و شرایط مطلوب جاده از مشهد تا میامی را به صورت یک سره و بدون استراحت آمدیم  و میامی توقف کردیم، ولی مکان مناسبی برای استراحت به چشم ما نخورد و باز به راهمان را ادامه دادیم که در کمربندی شاهرود متوجه یک تابلو که آدرس یک پارک جنگلی روی آن نوشته بود، شدیم.

به پارک الغدیر رفتیم. هر چند کمی از شهر دور بود اما مکان مناسبی برای مسافران و خانواده ها بود.  ناهار را در آنجا خوردیم و همان جا کنار وسایل دراز کشیدم که خوابم برد.

20 دقیقه ای گذشت که با صدای فریاد همسرم از خواب بیدار شدم. او با چشمان اشکبار گفت: پسرم نیست!!! پارسا نیست!!! در آن لحظه آسمان روی سرم هوار شد.

 با استرس و اضطراب زیاد به این طرف وآن طرف می دویدم و مدام با صدای بلند پسرم را صدا می زدم.

نمی دانستم چه کار باید کنم. با ناامیدی برگشتم کنار همسرم. از شدت ناراحتی نفسش بند آمده و بغض کرده بود. یک سرباز از داخل کانکس پلیس دوان دوان به سمت ما آمد و گفت؛آقا چی شده؟من موضوع را برایش گفتم.

همین که حرف هایم را شنید با عجله به داخل پارک رفت من هم پشت سرش دویدم.  به همراه او یکبار دیگر کل پارک را دویدیم. ولی متأسفانه فایده ای نداشت.

دیگه پاهایم رمق نداشت. روی یک سکوی سیمانی نشستم. اشک چشمانم را گرفته بود و با همان چشمان خیس نگاهی به همسر پریشانم داشتم و نگاهی به سرباز دلسوزی که از جان مایه می گذاشت.  انگار که برادرش را گم کرده باشد به همه جا می دوید و فریاد می زد. سر تا پایش از عرق خیس شده بود. برگشت پیش من و همینطور که نفس نفس می زد گفت؛ با 110 تماس بگیر تا آن ها هم برای کمک بیایند.

کمی هم بهم دلداری داد و گفت: نگران نباشید. حتماً پیدایش می کنیم. بهتون قول می دم و بعد مجدد شروع کرد به دویدن.

این بار به سمت خارج از پارک جایی که به بیابان های اطراف شهر منتهی می شد رفت. من هم با 110 تماس گرفتم و موضوع را به آنها اطلاع  دادم.

بعد از گذشت چند دقیقه یک واحد گشت انتظامی آمد. هر دقیقه که می گذشت بر شدت دلواپسی و استرس و اضطراب من و همسرم افزوده می شد چون کم کم هوا هم داشت تاریک می شد.

از شدت ناراحتی دیگر ذهنم فرمان نمی داد که باید چکار کنم. حین صحبت با مأمورها بودم و داشتم مشخصات پسرم را بهشان می گفتم که  دیدم2 نفر از طرف بیابان  به سمت پارک می آیند. نزدیکتر که شدند دیدم پسرم است و اون سرباز! به قولی که داده بود، عمل کرد.

باورم نمی شد. از شدت ذوق و خوشحالی نمی دانستم چه باید کنم.  من و همسرم دوان دوان به سمت شان دویدیم . پسرم را در آغوش گرفتیم. چشمانم از اشک و گریه سرخ شده بود. این سرباز دلسوز را که اسمش علیرضا بود بغل کردم و بوسیدم و ازش تشکر و  از ته دل برایش دعای خیر کردم.

سرباز علیرضا یاوری پسرم را حدود 4 کیلومتر بعد از پارک، سمت بیابان های اطراف پیدا کرده بود.

  به سمت ماشین رفتیم همسرم که شاهد کل ماجرا بود همینطور که با صدای بلند گریه می کرد جلو آمد و با گریه از سرباز تشکر می کرد. اما ایشان دائماً می گفت : نیاز به تشکر نیست. من به وظیفه ام عمل کرده ام.

از سر خوشحالی و به پاس قدردانی مقداری پول برداشتم و به عنوان مژدگانی به او دادم که با کمال احترام قبول نکرد و گفت: اصلاً لازم به این کار نیست، من هر کاری کردم اول برای رضای خدا  و بعدش وظیفه انسانی و سازمانی من بود.

تا تهران هر وقت به آیینه نگاه می کردم و پسرم را می دیدم، سرباز عزیز و آن فداکاری و دلسوزی و مهربانی اش را به خاطر می آوردم و خدای بزرگ را به خاطر داشتن چنین نگهبانان باشرفی شکر می کردم.

نکته؛ این ماجرا داستانی خیالی نیست بلکه شرح حال واقعی یکی از مسافرانی است به نام نصیروند  که به همراه خانواده در مسیر مشهد به تهران در حال تردد بوده و در شهرستان شاهرود زمانی که قصد استراحت داشتند کودک چهارساله شان را گم کردند و خوشبختانه با کمک یکی از سربازان نیروی انتظامی استان سمنان، فرزندشان به آغوششان بازگشت و ایشان در تماسی که با سامانه 197 بازرسی پلیس داشتند این موضوع را عنوان و از سرباز وظیفه یاوری جمعی یگان فوریت فرماندهی انتظامی شهرستان شاهرود تشکر و قدردانی کردند.

دفتر نظارت همگانی بازرسی فرماندهی انتظامی استان سمنان با تلفن 197 آماده دریافت نقطه نظرات شما در خصوص عملکرد پلیس می باشد

ارسال نظر