حادثه 24 - فروردینماه سال1397 بود که محمدجواد رفیعپور و زهرا جمشیدی زندگی مشترکشان را آغاز کردند؛ اما به جای مراسم معمول ازدواج مثل جشن عقد و عروسی، کولههایشان را روی دوششان انداختند و بهماه عسل رفتند؛ ماه عسلی که هنوز بعد از گذشت یکسال و نیم تمام نشده است.
این زوج جوان بعد از سفر به کشورهای جنوب شرق آسیا ازجمله ویتنام، کامبوج، میانمار، اندونزی، فیلیپین و... قصد دارند سفرشان را ادامه داده و این بار راهی کشورهای غرب آسیا شوند. در گزارش این شماره با این زوج جوان درماه عسل طولانیشان همراه شدیم تا ببینیم زهرا و محمدجواد چطور سفر میکنند، برای سفرهایشان چقدر هزینه میکنند، خرج این سفرها از کجا تامین میشود، از سفر به دنیای ناشناخته چه درسهایی گرفتهاند، تا به حال پشیمان نشدهاند و نخواستهاند برگردند و هزار و یک سؤال دیگر که ذهن مخاطبهایشان در شبکههای مجازی و وبسایت تخصصیشان را بهخود مشغول کرده است. اگر شما هم میخواهید به پاسخ این سؤالها برسید، با این زوج جوان و ماجراجو همسفر شوید.
سفر به دور دنیا؛ آرزوی مشترک
همهچیز از یک آرزوی مشترک شروع شد؛ سفر به دور دنیا. این آرزوی مشترک باعث شد محمدجواد و زهرا برخلاف بیشتر زوجهای جوان مراسم معمول عروسی را کنار بگذارند و برای کسب تجربههای تازه راهی سفر شوند. محمدجواد میگوید: «زمانی که برای شروع زندگی مشترکمان برنامهریزی میکردیم، با خودمان گفتیم اگر همین حالا برای رسیدن به آرزوی دیرینهمان تلاش نکنیم، شاید دیگر هیچوقت فرصتش پیش نیاید. برای همین کولههایمان را به دوش انداختیم و دل به دریا زدیم».
البته حتما این تصمیم بزرگ به همین سادگیها عملی نشده؛ جدا از نگرانی بابت واکنش خانوادهها، محمدجواد و زهرا هر دو شغل ثابت داشتند و باید ریسک استعفا و خارج شدن از منطقه امن ذهنیشان را به جان میخریدند. زهرا میگوید: «اولش خیلی نگران واکنش خانوادههایمان بودیم. اما وقتی کل برنامه و ماجرای سفرمان را برایشان توضیح دادیم، به تصمیم ما احترام گذاشتند و به این ترتیب نخستین نگرانی حل شد. اما مشکل بعدیمان رها کردن شغلهای ثابتمان بود. محمدجواد روزنامهنگار بود و من هم برنامهنویس موبایل بودم و هر دو علاقه زیادی به شغلهایمان داشتیم. یک مدت طولانی با خودمان کلنجار رفتیم تا درنهایت به این نتیجه رسیدیم که برای رسیدن به رویایمان، چارهای جز جداشدن از کار کارمندی نداریم». درنهایت زوج کولهگرد و ماجراجوی ما همه پساندازشان را به ارز تبدیل کرده و با سرمایه اولیه 2هزار یورو ارز مسافرتی و هزار و 600دلار به جستوجوی ناشناختهها رفتند. البته به قول محمدجواد آن زمان یورو 5هزار تومان بود و دلار 4هزار تومان!
از شرق تا غرب آسیا
محمدجواد و زهرا سفرشان را از ترکیه آغاز کردند و بعد به روسیه رفتند؛ درواقع قصدشان از ابتدا سفر به سرزمینهای جنوب شرق آسیا بود. برای همین با طیکردن عرض کشور روسیه از غرب به شرق رفته و با پرواز، خودشان را به تایلند رساندند و این نقطه آغاز سفر زوج کولهگرد ایرانی در جنوب شرق آسیا بود. لائوس، ویتنام، کامبوج، مالزی، میانمار، جزایر مختلف اندونزی، فیلیپین و تایوان کشورهایی هستند که محمدجواد و زهرا در 18ماه گذشته به آنها سفر کردهاند. محمدجواد در پاسخ به این سؤال که برنامهشان برای سفرهای بعدیشان چیست، میگوید: «اصولا چیزی بهعنوان برنامه آینده در سفر ما تعریف نشده. مثلا ما تا همین 3، 2ماه پیش هم نمیدانستیم قرار است امروز از اندونزی با شما صحبت کنیم. شرایط ادامه سفرمان به وضعیت ویزاها و تامین هزینهها بستگی دارد. اما چیزی که از آن مطمئنیم این است که ما برای سفرمان نقطه پایانی درنظر نگرفتهایم؛ همینطور پیش میرویم تا ببینیم سفر ما را به کجا میبرد». اینطور که زهرا میگوید این زوج ماجراجو قرار است در کوتاهمدت به غرب آسیا سفر کنند اما اینکه بعد از آن برنامهشان چیست و قرار است کجا بروند، هنوز ایدهای برایش ندارند.
ما کار میکنیم؛ در شیرینیپزی یا مزرعه پرورش بوفالو!
یکی از سؤالاتی که برای هر مخاطب این زوج جوان بهوجود میآید این است که محمدجواد و زهرا که تمام سرمایه سفرشان چیزی حدود 17، 16میلیون تومان بوده، چطور هزینههای سفرهایشان را تامین میکنند. «دیجیتال نومد» و کار داوطلبانه پاسخ این سؤال است. زهرا میگوید: «عنوان کلی کار ما دیجیتال نومد (Digital nomad) است. دیجیتال نومد به افرادی گفته میشود که زندگیشان در سفر میگذرد و محل کار ثابتی ندارند. برای همین با دسترسی به اینترنت بهصورت آنلاین کار میکنند و کسب درآمد دارند. ما هم همین کار را انجام میدهیم. من که بیشتر روی تولید اپلیکیشنهای موبایل کار میکنم، محمدجواد هم پروژههای آنلاین میگیرد؛ مثلا طراحی گرافیکی، ادیت فیلم و صوت، ساخت انیمیشن، ترجمه، ویرایش و بهطور کلی هر کاری که بتواند با لپتاپ یا گوشی موبایل انجام بدهد. البته الان چند ماهی هست که هر دوی ما با یک استارتاپ سوئدی همکاری میکنیم که در همین مدت کوتاه رشد چشمگیری داشته است».
اما بدون شک هیجانانگیزترین بخش کار محمدجواد و زهرا در سفر، کارهای داوطلبانهشان است. اینطور که محمدجواد میگوید کار در شیرینیپزی، نقاشی ساختمان، کاشت گیاه و هرسکردن علفها در مزرعهها و باغها، کار در هتلها، کافهها و رستورانها و کارهایی مثل عکاسی، ساخت کلیپهای تبلیغاتی، مدیریت شبکههای اجتماعی و حتی کار در مزرعه پرورش بوفالو با صدها گاومیش آبی ازجمله شغلهایی است که در سفر به بیش از 10کشور دنیا تجربه کردهاند. زهرا که به همراه همسرش حین سفر به کودکان جنگزده میانماری و بچههای محروم از تحصیل لائوسی زبان انگلیسی هم آموزش داده، درباره نقش این کارهای داوطلبانه در تامین هزینههای سفرشان میگوید: «در 18ماه گذشته که در سفر بودیم هر کدام حدود 3هزار و 700دلار هزینه داشتیم که بیشتر این هزینهها از کارهای پروژهای و اینترنتیمان تامین شده چون ما در ازای کارهای داوطلبانه دستمزدی دریافت نمیکنیم. معمولا میزبانها محل اقامت و گاهی اوقات وعدههای غذاییمان را تقبل میکنند که البته این هم کمک خیلی زیادی به کمشدن هزینههای سفرمان میکند». اما آن چیزی که باعث شده محمدجواد و زهرا سختیهای کار داوطلبانه را به جان بخرند، بیش از کمشدن هزینههای سفر، بهخاطر جذابیت ذاتی این شغلهاست. محمدجواد میگوید: «کارهای داوطلبانه به ما فرصت یادگیری، تجربهاندوزی و کشف خلاقیتهایمان را میدهد. فرصت اینکه به جای دلبستن به میز و صندلی و کار کارمندی، بهدنبال علایقمان برویم و از لحظههای زیبا و ساده زندگی در کنار مردمی با باور و فرهنگ متفاوت لذت ببریم».
صحبت به زبانهای محلی
چگونگی ارتباطگرفتن با مردم این کشورها هم یکی دیگر از دغدغههای این زوج جوان از ابتدای سفرشان بود. اگرچه زهرا و محمدجواد هر دو به زبان انگلیسی مسلطند و در کنار این زبان بینالمللی هر کدام یکی دو زبان دیگر را دست و پا شکسته میدانند، اما در بسیاری از این کشورهای کمتر توسعهیافته زبان انگلیسی به کارشان نمیآید. برای همین به قول زهرا باید پانتومیمباز ماهری باشند! زهرا میگوید: «مردم و مخصوصا مردمان محلی و روستایی بیشتر این کشورها نمیتوانند به زبان انگلیسی صحبت کنند. برای همین یا باید با پانتومیم و زبان بدن منظورمان را به آنها برسانیم یا باید زبان محلیشان را حتی شده به اندازه چند کلمه پرکاربرد یاد بگیریم».
محمدجواد هم به کمک همسرش میآید و ادامه میدهد: «ما قبل از سفر به هر کشوری سعی میکنیم یکسری لغات کاربردی از زبانشان را یاد بگیریم. اگر مدت زمان اقامتمان در یک کشور بیشتر شود، معمولا لغات و عبارتهای بیشتری یاد میگیریم و قطعا ارتباط گرفتنمان با مردم آن کشور هم سادهتر میشود؛ مثلا روز اولی که ما وارد روسیه شدیم، فقط تعداد محدودی لغت روسی بلد بودیم اما روزی که میخواستیم از روسیه برویم تقریبا میتوانستیم با مردم این کشور به زبان خودشان صحبت کنیم!»
ایرانیبودن برگ برندهمان است!
تا صحبت از چگونگی ارتباطگرفتن با مردم این کشورهاست، این سؤال را هم از محمدجواد و زهرا میپرسیم که برخورد مردم این کشورها با شما چطور است؟ محمدجواد میگوید: «از آنجا که بعضی از این کشورها خیلی توریستی نیستند یا حداقل مقصد توریستهای ایرانی بهحساب نمیآیند، قطعا مردمانشان هم از دیدن دو جوان کوله به دوش ایرانی در جادهها تعجب میکنند. ما در طول سفرمان بارها و بارها این جمله را از زبان مردم محلی کشورهای مختلف شنیدهایم که شما نخستین ایرانیهایی هستید که ما به عمرمان میبینیم! این باعث شده کارمان راحتتر شود. چون گاهی میزبانهای محلی فقط بهدلیل ایرانیبودنمان و فرصت محدودی که در اختیار دارند تا با فرهنگ و زندگی ایرانیها آشنا شوند، ما را قبول میکنند!»
زهرا هم از برخورد جالب مردم با خودشان خاطره جالبی دارد. میگوید: «این سبک سفرهای طولانی کولهگردی بیشتر بین جوانهای غربی رایج است. برای همین هنوز خیلی از مردم از دیدن یک زوج خاورمیانهای با کولهپشتی در یک سفر طولانی تعجب میکنند». بعد میخندد و ادامه میدهد: «دقیق خاطرم هست که در روسیه همه به ما میگفتند شما دو تا دیوانهاید! اما بهطور کلی ما از مردم محلی فقط مهربانی و محبت دیدیم و بس».
دلتنگ نان سنگک و پنیر تبریز!
بدون شک جذابیت کولهگردی و انجام کارهای داوطلبانه فقط یک روی سکه هیچهایک (سفر با خودروهای عبوری) است. روی دیگر این نوع سفر ماجراجویانه و طولانی، سختیهایش است؛ سختیهایی که محمدجواد درباره آنها میگوید: «واقعا مشکلات ما کم نبودند؛ حتی زیادتر از چیزی بودند که تصورش را میکردیم. از گرفتن ویزا و برنامهریزی سفر بگیرید تا دشواری کار در سفر، نقل و انتقال پول، تامین امنیت در بعضی کشورها، طی کردن مسیرهای طولانی و... . ضمن اینکه دلتنگی برای خانوادههایمان هم یکی دیگر از سختیهای این ماهعسل طولانی است. اگرچه به لطف تکنولوژی با خانوادههایمان در تماس هستیم اما به هر حال دلتنگی برای آنها، دوستانمان، غذاهای ایرانی و حتی چیزهای سادهای که قبلا حتی به چشممان هم نمیآمد کمی سخت است.
شاید باورتان نشود اما ما گاهی دلمان برای نان سنگک، پنیر تبریز، کباب بناب و حتی چککردن صرافیهای فردوسی هم تنگ میشود! اما خب ما یک روز رؤیای این سفر را داشتیم و حالا داریم رویایمان را زندگی میکنیم.
شاد باشیم، مثل همه مردم دنیا!
گشت وگذار در کشورهای جنوب شرق آسیا و آشناشدن با فرهنگهای ترک، روس، چینی و هندی و اقوام مختلف مالایی، تای، خِمر، بنگالی، برمهای، تاگالوک، جاوهای، سوندانی و... قطعا با کلی درس برای محمدجواد و زهرا همراه بوده است. از این زوج کولهگرد (Back packer) میپرسیم از این سفرها چه چیزهایی با خودتان سوغات میآورید که محمدجواد میگوید: «مهمترین درس این انتخاب برای من رهایی از احساس تعلق بود؛ اینکه هیچچیز را بهخودم و خودم را به هیچچیز منگنه نکنم. واقعا کولهگردی حس سبکبالی دلنشینی به آدم هدیه میکند». زهرا هم علاوه بر همه خاطرات خوشی که از این سفرها دارد، حتما احساس شادمانی را بهعنوان مهمترین سوغات این سفرها در کولهاش میگذارد؛ «نکتهای که در طول سفر خیلی با آن مواجه شدیم و فکر میکنم متأسفانه ما در ایران در حال از دستدادنش هستیم، سادگی مردم است. این سفر به من یاد داد که ما میتوانیم خیلی سادهتر، راحتتر و خوشحالتر از آن چیزی که فکرش را میکنیم زندگی کنیم؛ مثل میلیاردها آدم روی کره زمین که ساده و شاد زندگی میکنند. برای من مهمترین درس سفر تا اینجا دقیقا همین احساس شادمانی است. اینکه یاد بگیریم چطور با داشتن حداقلها، در هر شرایطی از زندگی خوشحال باشیم».