حادثه 24 - در کوچه پس کوچههای شهر آوازهاش پیچیده؛ میگویند قدیمیترین کاسب شهر تبریز است؛ کاسب باصفا و خوش مشربی که شیفته کارش است.
صدای چرخ خیاطیاش تنها صدایی است که هر روز صبح پیش از بالا رفتن کرکره مغازههای دیگر، موسیقی عاشقانه مینوازد.
نامش «حاج علیاصغر خراطی» است، ۸۵ سال دارد و از هشت سالگی با وساطت برادرش، نزد استاد یگانی وارد شغل خیاطی میشود؛ او بعد از هفت سال شاگردی برای خود کاسبی راه انداخته و مغازهاش را رونق میدهد؛ ۷۵ سال است که از طریق خیاطی کسب نان حلال کرده و قدیمیترین پیراهندوز تبریزی است.
شانه کوچکی را از جیبش در آورده و بر پشت موهایش میکشد؛ یقه پیراهنش را مرتب و شروع به صحبت کردن میکند.
قصههای چهار خیاط و نوشته روی سردر مغازه
در حالی که پدال چرخ خیاطی را فشار میدهد، یک داستان قدیمی از چهار خیاط تعریف میکند: «در یک کوچهای چهار خیاط بودند که همیشه با هم بحث میکردند به طوریکه یک روز، اولین خیاط تابلویی بالای مغازهش نصب کرد که روی آن نوشته بود بهترین خیاط شهر ؛ تا خیاط دوم این را دید، روی تابلوی بالای سردر مغازهاش نوشت بهترین خیاط کشور و بلافاصله خیاط سوم دست به کار شد و نوشت بهترین خیاط دنیا ؛ اما چهارمین خیاط وقتی با این واقعه مواجه شد، روی یک برگه کوچک و با یک خط بزرگ نوشت: بهترین خیاط این کوچه ؛ چراکه او به خوبی میدانست که قرار نیست دنیایش را بزرگ کند که در آن گم شود بلکه باید در داخل همان دنیایی که هست، خود را بزرگ نشان دهد».
تکه پارچهای از پیراهن سفارشی را روی فیش مشتری میزند و خطاب به او میگوید: «هفته بعد دوشنبه پیراهنتان آماده است و اگر این فیش را بیاورید میتوانید آن را تحویل بگیرید؛ این پارچه را هم روی فیش زدم تا هیچ اشتباهی نشود».
حاج علیاصغر میگوید: «ما ۵ برادر و ۲ خواهر هستیم که فقط من شغل خیاطی را انتخاب کردهام و ۷۵ سالی است که پیراهن مردانه میدوزم».
دستهایش روی پارچه اطلسی رنگ میلرزد ولی معلوم است که آقای خراطی با کوله باری از تجربه، دوختن پیراهن را فوت آب است و هیچ لرزشی نمیتواند کارش را بد جلوه دهد.
دوخت روزانه ۴۰ پیراهن در روز
در حالی که نخ را داخل سوزن چرخ خیاطی میکند، میگوید: «نگاه به دستهای لرزانم نکن، وقتی جوان بودم روزی ۳۰ یا ۴۰ پیراهن میدوختم که همه انگشت به دهان میماندند».
به گفته خودش، طی این سالها، شاگردهای زیادی تربیت کرده که اکنون برای خودشان استادی هستند.
میپرسم پس چرا الان شاگرد نمیگیرید که عینکاش را تا نوک بینی پایین آورده و میگوید: «الان دیگر نمیتوانم شاگردی بگیریم اما اگر پارچهای بخرم به شاگردانم میدهم تا بدوزند ولی اگر مشتری پارچهای آورده تا بدوزم، آن را شخصاً میدوزم و به کسی نمیدهم».
علاقه به پارچه ایرانی نسبت به خارجی
از او در مورد تمایلات مشتریها به پارچه ایرانی و یا خارجی میپرسم که میگوید: «الان اکثر پارچهها ایرانی است و گران هم هستند و مشتریهای من نیز پارچه اصیل ایرانی را به پارچههای اجنبی ترجیح میدهند».
حاج علیاصغر در حالی که همچنان مشغول خیاطی است، ادامه میدهد: «تا الان چندین هزار پیراهن مردانه دوختهام که بین آنها پیراهن برای مسوول، داماد و افراد بیبضاعت نیز هست، ولی برای کسی که کار و هنرش را در دستان خود دارد، هیچ فرقی نمیکند که مشتری چه کسی است بلکه همه تمرکز خود را روی کارش میگذارد تا بهترین شود».
ماجرای کوتاه کردن آستینهای برادر محمدرضا پهلوی
انگار خاطره خندهداری به ذهنش رسیده است که چراغ چرخ خیاطی را خاموش کرده و به آن خاطره اشاره میکند: «روزی برادر محمدرضا پهلوی به تبریز آمده بود و از طرف استانداری برایش یک پیراهن خریده بودند که آستینهای آن انگار کمی دراز شده بود و من هم در همین مغازه بودم که دیدم هیاتی از استانداری به مغازه آمد و از من خواستند تا آستینهایش را کوتاه کنم؛ من هم اصرار داشتم که باید صاحب پیراهن را ببینم و اندازهاش را بگیریم ولی آنها قبول نکردند و من هم به صورت ذهنی کوتاه کردم».
عشق خیاط باشی و همسرش
صحبتهایمان که به اینجا می رسد، گوشی حاجی زنگ میخورد؛ آقای خراطی دست در جیبش کرده و گوشی قدیمی نوکیا را در آورده و با خنده به من اشاره میکند تا رکوردر صدا را قطع کنم؛ چراکه همسرش پشت خط است.
مکالمهاش که تمام میشود از رابطه صمیمی خود و همسرش تعریف میکند: «ما زندگی عاشقانهای داریم؛ معتقدم که عشق مثل یک کِش میماند که توسط دو طرف نگه داشته شده است ولی موقعی که از یک طرف رها بشود این طرف مقابل است که آسیب میبیند».
او اضافه میکند: «خیلی سعی کردم تا به همسرم نیز خیاطی یاد بدهم، اما او هیچ علاقهای نشان نداد؛ حتی تنها فرزندم که یک مهندس معمار است نیز به کارم علاقهای ندارد و بیشتر طرفدار تیشرت پوشی است تا پیراهنهای چنین مدلی».
سوراخ سوزن تنگ و باریک است و روزی باریک از آن سوراخ میآید
از درآمد خیاطها میپرسم که میگوید: «به قول خدا بیامرز استادم، اگر یک روز کاری از سوراخ سوزن چرخ خیاطی طلا ببارد باز هم در پایان روز، ۱۰ تومن عائدت نمیشود، آخر میدانید سوراخ چرخ خیاطی تنگ و باریک است و در آمد ما هم به این شکل!».
آقای خراطی البته با بروز نگه داشتن خود از مدلهای روزانه نیز میگوید: «هر روز مدلها تغییر و سلیقهها متفاوت میشود و کار ما جوری است که باید منطبق بر این نیازها باشیم به طوریکه الان اکثر جوانان لباسهای تنگ و چسبان دوست دارند در حالیکه زمانی بود جوانان یقه خرگوشی و پیراهن دو جیب ترجیح میدادند».
حاج علیاصغر میگوید: «باید به مشتری ارزش دهیم و با سلیقه آنها پیش برویم زیرا من در طول این ۷۵ سال امکان ندارد تا یک مشتری را ناراضی از مغازهام بدرقه کنم و حتی بارها شده تا یک پیراهن را دوختم ولی مشتری خوشش نیامده و آن را پس گرفتهام».
قدیمیترین خیاط تبریزی میافزاید: «اولین درآمد و دستمزدم ۲۰ تومان بود و یک پیراهن ۱۰ تومان آب میخورد ولی الان آن پیراهن ۸۰ هزار تومان است که ۲۰ درصد آن سود بوده و مابقی هزینه پارچه، نخ و سوزن است».
دست روی پارچههای کنار دستش کشیده و میگوید: «دوست دارم اگر دوباره به دنیا آمدم بار هم خیاط شوم؛ اصلاً صدای چرخ خیاطی برای من جاری شدن زندگی است و از خدا میخواهم تا آخرین نفسهای زندگی پشت چرخ خیاطیام بنشینم».
او در ادامه از اجناس چینی گلایه کرده و میافزاید: «درست است که بازار ما را خراب میکند ولی الحمدالله مردم هم مزه دهان خود را خوب میدانند و فرق بین جنس خوب یعنی ایرانی با جنس بنجل چینی را خوب تشخیص میدهند».
خیاطباشی دوباره چراغ چرخ خیاطی را روشن کرده و میگوید: «این کار را باید تا فردا تحویل بدهم و اگر یقهاش را تمام کنم، فقط یک اتو میخواهد».
به پیراهنهای سمت راست مغازه اشاره کرده و میگوید: «من مشتری دارم که از همان روزهای شاگردی من مشتری است و الان هم پیراهنهایش را من میدوزم و حتی بارها برای توریستهای خارجی نیز پیراهن دوختهام و البته از پیراهنهای آنها هم تا دلتان بخواهد مدل برمیدارم».
او ادامه میدهد: «وقتی در خیابان راه میروم به تمام پیراهنها دقت میکنم و بلافاصله در ذهن خود برای آن الگو درمیاورم که اگر سخت باشد ابتدا برای خود دوخته و بعد برای همه میدوزم».
روش فیش و تکه پارچه خیاط قصه
مشتری دیگری از راه رسیده و باید سفارش آن را تحویل دهد؛ فیشی که تکه پارچهای روی آن چسبانده شده را گرفته و پیراهن را پیدا میکند؛ دست روی پیراهن یشمی رنگ کشیده و خطاب به مشتری میگوید: «با آب ولرم بشورید و اتو یقه را هیچگاه فراموش نکنید».
برخیها خیاط نیستند ولی وصلههای بدی میزنند
دیگر وقت خداحافظی است و نمیخواهم بیشتر از این او را خسته کنم، حاج علیاصغر در پایان میگوید: «من کارم خیاطی است و سالها وصله کردن پارچه به هم و رقص سوزن روی پارچه جزوی از زندگیام شده است ولی برخیها خیاط نیستند و هیچ اطلاعی از این کار ندارند ولی به خوبی وصله به هم میچسبانند».