حادثه 24 - آنقدر ثروت داشت که به قول خودش انتهای مسیر پولداری را رفته بود اما یک اتفاق مسیر زندگیاش را تغییر داد، حالا 9 سال است که تمام داراییاش را بخشیده و با کوله باری بر دوش از این شهر به آن شهر سفر میکند.
متولد 53 و فرزند یک خانواده متوسط از دیار کرمان است که سالها پیش همه او را با ثروت و کسب و کارش در ساخت و ساز میشناختند، آنقدر ثروت داشت که به قول خودش انتهای مسیر پولداری را رفته بود اما یک روز صبح از خواب بیدار میشود و میبیند که حال خوبی ندارد.
با سرگیجه به پزشک مراجعه میکند و پس از بارها رفت و آمد متوجه میشود که یک تومور سرطانی در سرش جا خوش کرده و به گفته دکتر، کاری از دست علم پزشکی برنمیآید و فقط یک معجزه میتواند او را نجات دهد.
سرطان مسیر زندگی این مرد را تغییر داد
پس از تلاشهای بسیار با پروفسور سمیعی ارتباط میگیرد و برای ادامه درمان به آلمان میرود اما پروفسور سمیعی هم به او میگوید که حساب و کتاب هایش را بکند و اگر به کسی بدهکار است بدهیاش را پرداخت کرده و حلالیت بطلبد.
بعد از آن روند زندگی داریوش شهسواری تغییر میکند، پول برایش بیاهمیت میشود و سعی میکند از خوشحال کردن دیگران انرژی بگیرد، از زیر تیغ عمل پروفسور سمیعی سالم بیرون میآید اما «کما»، مانعی بود که پس از 41 روز از آن هم گذر میکند.
پس از بازگشت به ایران سبک زندگی اش را تغییر میدهد و حالا با کوله باری بر دوش از این شهر به آن شهر میرود و به گفته خودش جای ثابتی ندارد و خانهاش ایران است.
«زمانی که به ایران بازگشتم فقط به اندازه هزینه عمل و نگهداری بعد از جراحی پول نگه داشته بودم، یک خانه داشتمکه نیمه کاره رها شده بود، رفتم و در طبقه اول آن ساکن شدم. من هم مثل همه آدمهای دیگر مشغول کار و پول و درآمد و روزمرگی بودم اما به این فکر افتادم که قبل از مهندس شدن، همیشه دوست داشتم یک ماجراجو باشم، منظورم هر ماجراجویی نیست بلکه من به سبک زندگی «کوله گردی» علاقه داشتم به همین خاطر تصمیم نهاییام را گرفتم و پس از مدتی همه داراییام را بخشیدم و با یک کوله زندگی جدیدم را آغاز کردم.
10 ماه طول کشید تا اموالم را بخشیدم
اگر می خواهید از زندگی لذت ببرید باید خدا را در رأس همه کارها قرار دهید، وقتی بدانی خدا تو را میبیند اگر پشت میز نشسته باشی ارباب رجوع را اذیت نمیکنی، اختلاس نمیکنی، من در زندگی قبلیام وقتی میخواستم به یک فقیر کمک کنم اطرافم را نگاه میکردم که ببینم کسی من را می بیند یا نه، اگر کسی من را میدید کمک میکردم اما یک روزی به جایی رسیدم که پنهانی، حدود 4 میلیارد داراییام را بخشیدم.
یک وانت در شرکتم بود که با آن در شهر می گشتم، لباس مندرسی هم می پوشیدم مثلاً ضایعات جمع می کردم، یک بار درب یک خانهای رفتم و گفتم میشود به من یک لیوان آب بدهید؟ خانم صاحبخانه یک لیوان آب گرم آن هم در گرمای کرمان آورد، گفتم مگر میخواهم چایی درست کنم آب خنک ندارید؟ گفت یخچال نداریم و همین آبی است که خودمان و بچهها میخوریم، بدون اینکه بفهمد فردا یک یخچال خریدم و به خانه شان فرستادم و به همین ترتیب پس از بهبودیام ۱۰ ماه طول کشید تا اموال را بخشیدم بدون اینکه کسی جز خدا ببیند.»
آغاز زندگی جدید با کوله پشتی
از 9 سال پیش که کولهگرد شدهام 3 بار کل ایران را گشتهام و به کشورهای مختلفی سفر کردهام، نه ماشین و خانه دارم نه زن و بچه، هیچ وقت دنبال دیده شدن نبودم و اگر هم مصاحبهای میکنم آن را زکات حال خوبم میدانم که باید با دیگران قسمت کنم، حتی اگر یک نفر در این مسیر تغییر کند برای من کافی است.
وی میگوید: « من اولین کسی بودم که در صد سال اخیر با شتر طی 4 روز به ریگ یلان سفر کرد، صد سال پیش گابریل به همراه ملک محمد که یک ساربان شتر بود این سفر را انجام داد، ضمن اینکه یک بار با کوله پشتی دور تا دور مرز ایران را که حدود ۷ هزار کیلومتر است پیاده سفر کردم.
«ایمان به خدا» و «اراده» در سفر مهمتر از کوله پشتی برند است
ایمان به خدا و اراده را لازمه سفر میداند و میگوید: «اگر کسی این دو ویژگی را داشته باشد، حتی اگر کوله پشتی «برند» هم نباشد باز هم میتواند سفر کند، باید بدانید هدف از سفر چیست؟ می روی جنگل شمال عظمت و قدرت خدا و کوچکی خودت را ببینی یا جوجه کباب بخوری؟
بسیاری از مردم نمیدانند که چه چیزی از سفر میخواهند، از تهران به روستاهای اطراف شمال میروند اما از همین تهران میوه و غذا و وسیلههای خود را تهیه میکنند در حالی که باید از روستا خرید کرد تا در وضعیت معیشتی روستائیان تحول ایجاد شود.
خیلی ها به دنبال امکانات خاص برای سفر هستند اما میتوان با وسایل ساده هم سفر کرد، با یک کوله پشتی، چادر مسافرتی که خانهات میشود، کیسه خواب و یک بالش کوچک، زیرانداز برای زیر چادر و داخل چادر، کپسولهای گاز کوچک با سرشعله، یک لیوان و قاشق، البته اینها واجب نیست اما داشته باشید بهتر است اما باز هم می گویم که ایمان به خدا و اراده از همه واجب تر است.»
رفتار بد مردم با طبیعت نشانه ضعف آموزش است
از رفتار مردم با طبیعت گلایهمند است و میگوید: «دیگر خسته شدم از اینکه بخواهم به مردم بگویم زباله یا پلاستیک نریزید، اگر کسی آشغال بریزد میروم جلوی خودش آن را بر می دارم تا از رفتار من درس بگیرد و فکر میکنم این روش بهتر از نصیحت است، من هم رفتار اشتباه دارم اما خوشبختانه سفر باعث شده رفتارهای اشتباهم را به حداقل برسانم.
چند وقت پیش خانوادهای را دیدم که بچه آنها روی درخت شاخههای خیس را میشکست تا آتش روشن کند، جلو رفتم و به او گفتم که من اره دارم و میتوانم به تو در جمع کردن هیزم کمک کنم، بیا به تو یاد بدهم که چگونه باید شاخهها را جمع کنی، اینها شاخههای خیسی است که به درد آتش زدن نمی خورد. برایش چند چوب خشک بریدم، مشخص بود این بچه خوشش آمده و یاد گرفته در حالی که اگر قرار بود نوع دیگری رفتار کنم قطعاً نه تنها بازخورد درستی نمی گرفتم بلکه نتیجه ای هم در بر نداشت.
مهم ترین نکته برای کمپ در طبیعت
ما در کشور نیاز به آموزش داریم اما متأسفانه سفر به صورت تخصصی آموزش داده نمی شود، اینکه گردشگران و مسافران در کجا کمپ کنند که محل زندگی حیوانات نباشد یا منطقه ای نباشد که گیاهان کمیاب در آن رشد میکنند.
من هم اوایل سفرم خیلی آگاه نبودم، در سالهای قبل اگر می خواستم آتش روشن کنم حتی روی چمن طبیعی هم این کار را انجام میدادم اما طبیعت من یاد داد در جایی که آتش روشن میکنم ممکن است جانورانی باشند که زیست شان آنجاست، الان اگر مجبور شوم جایی آتش روشن میکنم که خاک باشد نه چمن، آتش کوچکی هم روشن می کنم که بتوانم یک غذای کم یا دمنوش درست کنم.
ما ۱۰۰ درصد در این زمینه ضعف آموزشی داریم، من ۹ سال است که در سفر هستم و به عنوان عضو افتخاری کمیسیون گردشگری فعالیت میکنم اما تا به حال نشده از جایی تماس داشته باشند و بگویند تویی که این همه سال در سفر هستی بیا و دانشی که به دست آوردهای را رایگان آموزش بده، میراث فرهنگی و گردشگری باید دنبال این داستانها باشد که متأسفانه کاری نکرده است.
متأسفانه طی سال های اخیر به خصوص در استانهای گلستان و مازندران برای ورود به جنگل برای هر ماشین 3500 تومان میگیرند، از آنها سوال کردم در قبال این پولی که میگیرید چه خدماتی به مردم میدهید؟ حداقل آنقدر معرفت داشته باشید که به هر خودرو کیسهای بدهید که بتوانند زبالههایشان را برگردانند.
این ضعف نظارت و کنترل است، شورای شهر و شهرداری آنجا شاید دل شان نمیسوزد، این منطقه آنقدر دو طرفش زباله است که حالتان بد میشود، اگر قرار باشد مکانی به عنوان گردشگری داشته باشیم اول باید زیرساخت ها را فراهم کنیم، مشکل اینجاست در اکثر جاها وقتی کسی در سیستمی قرار میگیرد خودش تجربه و تخصص کافی ندارد و آگاه نیست، البته افرادی هم هستند که نسبت به کار و مسئولیتشان تخصص دارند.
علاقه ای به مهاجرت و ترک وطن ندارم
هیچ وقت فکر مهاجرت به سر من نزده و علاقهای هم به این کار ندارم، وطن مثل مادر انسان است و حس عجیب و غریب و خوبی دارد علی رغم مشکلاتی که دارم و پیشنهاداتی که از چند کشور داشتم اما این کار را انجام ندادم.
قابلیتها و جذابیتهای ایران آنقدر زیاد است که نمیتوان بیان کرد، هیچ کس در دنیا نمی تواند بگوید که کل کشور را کامل سفر کرده، ایران کشور شگفت انگیزی است و جاهای ناشناخته زیادی دارد اما متأسفانه تبلیغات گردشگری ایران ضعیف است.
بسیاری از برنامههایی که در زمینه گردشگری ساخته میشود ضعف دارد و بیش از ۹۰ درصد برنامهها نمایشی است و چون از دل بر نمیآید متعاقباً بر دل هم نمینشیند، در برنامههایی که خودم در صدا و سیما داشتم به کسی اجازه ندادم کاری انجام دهد و میگفتم به من نگویید چه کار کنم، اجاز دهید خودم باشم تا مستند نمایشی نشود.»
بر اساس فصلها سفر کنید
شهسواری با اشاره به اقامتگاههای بومگردی میگوید: «اقامتگاههای بومگردی خیلی خوب است اما ضعف عمدهشان این است که بسیاری از آنها بر خلاف اسمشان سبک زندگی بومی را معرفی نمیکنند، من یک خانواده فرانسوی را به یک منطقه دعوت کردم اولین موردی که پیش آمد آنها از سیستم غذا ناراحت بودند چون طرف میگفت من از اروپا اینجا نیامدم که کباب و جوجه بخورم، میخواهم غذای محلی را امتحان کنم و با سیستم عشایر و روستایی آشنا شوم.»
این ایرانگرد و جهانگرد میگوید:« نمیتوانم بگویم کجای ایران را خیلی دوست دارم، تمام ایران برای من زیباست اما اگر میخواهید ایرانگردی کنید به فصلها توجه داشته باشید، مثلاً الان فصل سفرهای جنوبی نیست یا بیابان لوت و شهداد کرمان نمیتواند انتخاب خوبی برای سفرهای تابستانی باشد اما منطقه فیلبند در شمال ایران الان مناسب سفر است در صورتی که اگر در پاییز و زمستان به این منطه بروید حتماً اذیت میشوید.»
از حمله خرس 800 کیلویی تا جای دندان گرگ
شهسواری درباره تجربههای سفرش میگوید: «در یکی از سفرها خرس به من حمله کرده که آن هم به دلیل ناآگاهی خودم بود، در حمله خرس ۸۰۰ کیلویی هم شروع به دویدنم کردم البته یک ضربه کوچک به من زد اما اشتباه از خودم بود چون نباید وارد حریم زندگیاش میشدم.
یکبار هم میخواستم از روی محبت به یک گرگ غذا بدهم اما دستم را گاز گرفت جوری که هنوز جای بخیهها روی دستم مانده، البته اینها مربوط به سالهای اول سفر است که بی تجربه بودم.
من هیچوقت از سفر کردن اذیت نشدهام، بارها در طوفان شن یا سرمای برف گیر افتادهام اما هرچقدر هم مسیر سخت باشد میدانم که بعد از یک سربالایی حتماً یک مسیر هموار انتظارم را میکشد، تمام سختیهای سفر به من درس داده و برای من معلم بوده و از هیچ کدام به عنوان خاطره بد یاد نمیکنم.
به جاهای ناشناخته سفر میکنم
بیشتر به جاهای بکر و ناشناختهای که کسی نرفته سفر میکنم، وقتی وارد یک روستا میشوم از پیرمردها و چوپانهای آنجا سوال میکنم که آب گرم، آبشار زیبا یا منطقه بکری را به من معرفی کنند.
حقیقتاً جاهایی را که اکثر مردم میروند دوست ندارم و معمولاً مناطقی که به آن سفر میکنم را هم به کسی معرفی نمیکنم تا بکر بماند و از گزند زباله و تخریب در امان باشد.
من در حال حاضر نه خانه دارم نه ماشین و حساب پس انداز، بنا به شرایطی که برایم پیش آمد اینگونه زندگی را انتخاب کردهام، در واقع من بعد از بیماری و بهبود، با خدا معامله کردم و باید با صداقت بگویم که من در آرامش واقعی زندگی میکنم و درگیر هیچ داستان و مادیاتی نیستم.
من خانهها و ماشینهای خوب داشتم، آسایش داشتم اما آرامش نداشتم مردم ما نمیدانند که تفاوت آسایش و آرامش چیست، قرار نیست که ماشین و خانه همه چیز باشد.در زندگی قبلی آسایش داشتم اما آرامش نداشتم
مردم درگیر روزمرگی شدهاند و این ربطی به ایران ندارد و مربوط به کل کره زمین است، من ۹ سال سفر بدون توقف دارم، اصلاً هم برنامهریزی نمیکنم، ممکن است شش ماه در یک منطقه شمالی باشم و یکدفعه به یک منطقه جنوبی بروم.
با کار در سفر هزینههایم را تأمین میکنم
در جهانگردی مقولهای به نام کار در سفر وجود دارد، من سفر میکنم و به هر جایی که برسم شروع به کار میکنم، مثلاً الان در سفر در یک میوه فروشی کار میکنم، البته قرار نیست همه به شما لبخند بزنند و درخواستتان را برای کار کردن قبول کنند، اما از آنجایی که «با خدا باش و پادشاهی کن...» بالاخره کار جور میشود و به ازای هر روز حقوق دریافت میکنم، حالا ممکن است یک ساعت باشد ممکن است ۳ ماه باشد.
من در خارج از کشور باغبانی میکردم و تاکنون بیش از ۶۳ شغل را تجربه کردم و چون گواهینامه بین المللی دارم گاهی شاگرد راننده بودم.
خاطرهای که هیچ وقت فراموش نمیشود
یکی از زیباترین خاطرههای من مربوط به سفرم به منطقه محروم جازموریان است، روی کوله پشتی من معمولاٌ عروسک و وسیله زیاد است، خانوادهای آنجا بودند که یک دختر 5 ساله داشتند، روز آخر موقع خداحافظی دیدم این دختربچه پشت سر من میآید، پابرهنه بود و کفش نداشت و هرچه میگفتم برگرد قبول نمیکرد.
برایم جالب بود که چرا پشت سرم میآید، وقتی برگشتم و نگاهش کردم دیدم زیرلب در حال صحبت با عروسکهای پشت کوله پشتیام است، حتی همین الان که تعریف میکنم حالم دگرگون می شود، این بچه تا به این سن عروسک ندیده بود و آنقدر با این عروسکها ارتباط گرفته بود که پشت کوله من با آنها حرف میزد.
به خاطر اینکه راحتتر باشد کولهام را زمین گذاشتم و گفتم که کمی کنار کوله پشتی من بنشیند تا من استراحت کنم، بعد از چنددقیقه شروع کرد به حرف زدن با عروسکها و قربان صدقه آنها رفتن، وقتی برگشتم عروسک را از کولهام باز کردم و به دست دخترک دادم و گفتم این عروسک برای تو بوده است.
آنقدر این بچه مناعت طبع داشت که قبول نمیکرد و حدود ۲۰ دقیقه طول کشید تا عروسک را از دستم بگیرد، از آنجا به بعد ناخواسته سفیر این کار شدم و از خدا خواستم هر جا هر کسی هر چیزی به من میدهد آن را به دست صاحب اصلیاش برسانم.