حادثه 24 - ماجرای آیدا، داستان بازگشت از پرتگاه ناامیدی است. داستان دختری که وقتی به دانشگاه میرفت در جریان یک سانحه رانندگی مصدوم و دچار قطع نخاع شد اما این پایان زندگیاش نبود؛ چرا که او در شرایطی که 5سال نمیتوانست صحبت کند، تنها یک دستش توان حرکت داشت و نمیتوانست از خانه بیرون برود، تا مقطع کارشناسی ارشد پیش رفت و 3کتاب ترجمه کرد و حالا در مقطع دکتری پذیرفته شده و آرزوهای بزرگتری در سر دارد. آیدا الهی حرفهای تکان دهندهای زد، حرفهای عجیبی که هر بخش از آن برای امیدوار شدن هر انسان ناامیدی و غلبه بر مشکلات کافی است.
آیدا دختر جوانی بود که چندماه از پذیرشاش در دانشگاه میگذشت. در دانشگاه آزاد قوچان مهندسی کشاورزی صنایع غذایی میخواند. عاشق درس خواندن بود و با اینکه در مشهد زندگی میکرد با شوق زیادی فاصله 125کیلومتری مشهد تا قوچان را طی میکرد، چرا که به آرزوهایش قول رسیدن داده بود. او میگوید: «همه توانم را گذاشته بودم تا در درس موفق شوم.»
روز واقعه
ترم دوم تازه شروع شده بود. روز دوم اردیبهشت سال 83مثل همیشه برای آیدا پر نشاط شروع شده بود. خودش میگوید: «آن روز صبح هم مثل همیشه به شوق رفتن به دانشگاه سوار اتوبوس شدم. اتوبوس در جاده حرکت میکرد و من هم کتاب میخواندم اما در راه ناگهان حادثه تلخی اتفاق افتاد. اتوبوس ناگهان با یک کامیون بهشدت برخورد کرد. چیز زیادی از آن حادثه یادم نیست اما همین را بگویم که وحشتناکترین حادثه زندگیام بود. با اینکه اتوبوس سرنشینان دیگری هم داشت اما فقط من مصدوم شدم و به هیچکس دیگری آسیب نرسید.»
آیدا در این تصادف صدمه زیادی دید. آسیبهایی که عوارض برخی از آنها همیشه با او همراه است: «در این حادثه آسیب زیادی دیدم اما ران، فک و عصب صورتم بیشترین آسیب را دید و به بیمارستانی در مشهد منتقل شدم. از همان روز درد زیادی در گردنم احساس میکردم اما پزشکم به پدر و مادرم میگفت دختر شما خودش را لوس میکند و مشکلی در گردنش ندارد. من 10روز در بیمارستان بستری بودم اما روز دهم وقتی قرار بود مرخص شوم تا برای جراحی فک به بیمارستان دیگری منتقل شوم یکی از پزشکان بهطور اتفاقی عکسی که روز اول از گردنم گرفته شده بود را با دقت دید و متوجه شد که مهرههای گردنم جا به جا شده است. به همین دلیل پزشک معالجم دستور بررسی دقیقتر موضوع را داد.»
باز هم قصور پزشکی
دختر جوان هم یکی از افرادی است که ادعا میکند قربانی قصور پزشکی شده و شرایطی که دارد یکی از دلایلش اشتباه پزشکان است. او میگوید: «در جریان بررسیهای تخصصی و دقیقتر باید وزنههایی به گردنم متصل میشد. آنطور که متوجه شدیم باید این وزنهها از دو و نیم کیلویی شروع شود اما تیم پزشکی ناگهان از وزنه 15کیلویی شروع کردند و همین اشتباه باعث خونریزی در مهرههای 4و 5گردنم شد و بعد از 24ساعت از گردن به پایین فلج شدم و من را به بخش آی سی یو منتقل کردند و 2روز بعد هم تنفسم از کار افتاد و حدود 4ماه در آی سی یو بودم.»
5سال سکوت
تا آن روز شرایط برای آیدا سخت بود، سختتر هم شد. بعد از آن بود که او به تهران منتقل شد و پدر و مادرش که هر دو از دبیران بازنشسته آموزش و پرورش هستند با زحمت زیاد خانهای در تهران اجاره کردند تا کارهای درمان دخترشان در تهران دنبال شود. اما در تهران خبرهای خوبی به گوش نمیرسید: «بعد از بررسیهای اولیه به پدر و مادرم گفتند که دختر شما برای همیشه فلج شده و کاری نمیشود انجام داد و همیشه باید دستگاه تنفسی به او متصل باشد.» با اینکه اوضاع خوب نبود اما آیدا تصمیم دیگری گرفته بود. میخواست به مصاف مشکلات برود. او میگوید: «مدتی بعد از دستگاه جدا شدم اما لوله تنفسی با من بود. چون بهخاطر عدمرسیدگی در آی سی یو 70درصد از نایام تخریب شده بود و تا امروز مجبورم که از لوله تنفسی استفاده کنم. تا 5سال لوله تنفسی در دهانم بود و نمیتوانستم صحبت کنم. باورش سخت است اما من 5سال حرف نزدم و شرایط جسمی خوبی هم نداشتم و نمیتوانستم حرکت کنم.»
هرچه میگذشت غلبه اراده بر بیماری با وضوح بیشتری خودش را نشان میداد: «با ابزاری که کاردرمانم برایم تهیه کرد دست چپم تا 45درصد توانایی حرکت پیدا کرد و میتوانستم با کامپیوتر کار و تایپ کنم. بعد از 5سال پزشکم لوله تنفسیام را تغییر داد و با لوله جدید علاوه بر تنفس امکان صحبتکردن هم داشتم.»
در شرایطی که آیدا با شرایطش کنار آمده و تواناییهای تازهای در وجودش کشف میکرد تصمیم تازهای گرفت: «وقتی توانایی تایپ کردن و صحبت کردن را پیدا کردم تصمیم گرفتم بعد از سالها تحصیلم را ادامه دهم. قبل از حادثه ترم دوم صنایع غذایی بودم و چون ادامه این رشته برایم ممکن نبود مسئولان دانشگاه را متقاعد کردم که تغییر رشته بدهم و غیرحضوری درس بخوانم. در این شرایط بود که مقطع کارشناسی را در رشته مترجمی زبان انگلیسی انتخاب و آن را بعد از 8 ترم با هر زحمتی که بود تمام کردم. معدلم 19.02شد و این برای من یک موفقیت بزرگ بود.»
پایان مقطع کارشناسی اما نتوانست آیدا را راضی کند؛ چرا که او اهداف بزرگتری در ذهنش داشت. به همین دلیل بود که تصمیم گرفت به تحصیلش ادامه دهد. او میگوید: «چون معدلم بالا بود و جزو استعدادهای درخشان محسوب میشدم بدون کنکور در مقطع کارشناسی ارشد در رشته خودم قبول شدم و این مقطع را هم ادامه دادم.»
اتاقی که دانشگاه شد
اما آیدا که توانایی حرکت کردن نداشت چطور در این سطح تحصیل میکرد؟ او میگوید: «من بهصورت غیرحضوری و در اتاقم درس میخواندم. هرچند کار سختی بود اما با عشق و علاقه زیادی کارم را ادامه میدادم و به اهدافی که برای خودم ترسیم کرده بودم فکر میکردم. زمان امتحانات که میرسید یک نماینده از دانشگاه به خانه مان میآمد و از من امتحان میگرفت و وقتی درسهایم تمام شد شروع بهکار روی پایاننامه کردم. این بخش از درس خواندن برایم سختترین بخش بود و فشار زیادی را تحمل کردم اما در نهایت این سختیها هم تمام شد.» آیدا درباره روزی که از پایان نامه کارشناسی ارشدش دفاع کرد میگوید: «آن روز برایم روزی به یادماندنی بود. هیأتی از اساتید دانشگاه شامل استاد راهنما و مشاور و داوران به خانه مان آمدند و من در همان شرایطی که داشتم از پایاننامهام دفاع کردم.»
ترجمه کتابهای امیدبخش
پس از فارغالتحصیلی آیدا تصمیم گرفت مدتی استراحت کند اما در همین فرصت هم بیکار نبود و 3کتاب ارزشمند را ترجمه کرد. او از کتابهایش با احترام خاصی یاد میکند و میگوید: «نخستین کتابم به نام داستانی فراموش ناشدنی زندگینامه فردی است که در سانحهای دچار مشکل نخاعی شد اما امیدش را از دست نداد و با قرار دادن قلمو در دهانش شروع به نقاشی کرد و به چهرهای مشهور در جامعه معلولان آمریکا و جهان تبدیل شد. دومین کتابم به نام داستان عشقی ناگفته ماجرای آشنایی همان شخصیت داستان اول با مردی و ازدواج آنها و فراز و نشیب زندگیشان است. قهرمان کتاب با وجود داشتن مشکل نخاعی به سرطان هم مبتلا میشود اما با امید به زندگی و تلاش این بیماری را شکست میدهد. اما سومین کتابم که یک رمان است «اعترافات یک مادر» نام دارد. این کتاب آموزههای خوبی درباره نقش روانکاوی و آسیبهای اجتماعی دارد.»
دنبال کردن آرزوها در دکتری
آرزوهای دختر جوان پایانی ندارد و او هر روز جهانش را گستردهتر میکند. حالا دختری که بعد از حادثه رانندگی کسی فکرش را هم نمیکرد بتواند کوچکترین واکنشی از خود نشان دهد، قرار است در مقطع دکتری در دانشگاه علوم و تحقیقات درس بخواند: «تصمیم گرفتم با استفاده از آییننامه استعدادهای درخشان رشته مترجمی را در گرایش ادبیات ادامه دهم. وقتی درخواستم را ارسال کردم مدتی بعد اعلام شد که در دانشگاه علوم و تحقیقات تهران قبول شدهام. چند روز قبل در دانشگاه علوم و تحقیقات ثبتنام کردم و قرار است کلاسهایم از اول مهر شروع شود.»
درس خواندن قهرمان گزارش ما اما به همین سادگی هم نیست. کافی است مشکلاتی را که او با آنها دست و پنجه نرم میکند مرور کنید. خودش به بخشی از این مشکلات اشاره میکند: «من ساکن مشهد هستم و امکان رفتوآمد آن هم با این شرایط را ندارم. البته وقتی با مدیر گروه صحبت کردم قبول کردند که من بهطور غیرحضوری درس بخوانم و برای امتحان به دانشگاه بروم اما باز هم درس خواندن آن هم در این سطح سختیهای خاص خودش را دارد و امیدوارم شرایط طوری پیش برود که بتوانم سختیهای این دوره را هم بگذرانم.»
انگیزهای تمام نشدنی
حالا هرکسی که با دختر جوان همکلام میشود مهمترین سؤالش از او این است: با توجه به حادثه تلخی که برایت اتفاق افتاد چطور توانستی این روحیه قوی و انگیزه بالا را بهدست بیاوری؟ جواب او این چند جمله است: «وقتی فردی در شرایطی مثل من قرار میگیرد یا دچار سقوط کامل و رکود مطلق میشود شرایط را میپذیرد و تلاش میکند. کاری که من انجام دادم پذیرش شرایط بود. قبول کردم که زندگی همین است و شرایط بهتر نخواهد شد. وقتی مدتی گذشت و توانایی کمی بهدست آوردم تصمیم گرفتم هر بهرهبرداری که میتوانم از زندگیام بکنم. از آن به بعد بود که زندگیام معنا پیدا کرد. اگر غیراز این بود دچار ناامیدی مطلق میشدم. انگیزهام این بود که مغلوب شرایط نشوم. انگیزهام این بود که انسان بمیرم. وقتی به مسیرم نگاه میکنم ببینم که در زندگی همه تلاشم را کردهام. مثل انسان واقعی ایستادهام. اگر زندگی درماندهام کرد اما نتوانست من را از پا در بیاورد و مغلوبم کند. در این سالهای سخت همیشه شعارم این بود که: «دست از طلب بر ندارم تا کام من برآید.» او ادامه میدهد: «با اینکه امکان رفتوآمد زیادی ندارم اما ارتباطات مجازی زیادی دارم و در فضای مجازی تجربیاتم را با دیگران به اشتراک میگذارم و پیامهای خوبی میگیرم. بعد از دکتری هم دوست دارم در زمینه پژوهش فعالیت کنم. کتاب ترجمه کنم و یک انتشارات داشته باشم. اما بزرگترین آرزویم این است که بتوانم به افرادی که شرایطی مثل خودم دارند و از تحصیل بازماندهاند کمک کنم.»