حادثه 24 - روزهای آخر آذرماه بود که در عصر جمعه ای سرد و پاییزی خبر آزار و اذیت کودکی چهارساله به اسم آوا قهرمانی توسط نامادری در فضای مجازی منتشر شد؛ ساعتی بیشتر طول نکشید که عکسهایی از محیط بیمارستان و این کودک معصوم که در شرایطی نامطلوب قرار داشت و براثر ضربه وارد شده به سر در حالت کما به سر می برد، دوباره فضای رسانه ای و مجازی را تحت تاثیر قرار داد و هزاران نظر در این باره بر خبرهای منتشر شده درج شد.
مصاحبه فردی با رسانه ها در فضای مجازی که خود را پدر این کودک چهارساله معرفی می کرد، اولین فایل تصویری و ویدئویی بود که در این زمینه منتشر شد و فرد یاد شده بخشی از داستان زندگی نابسامان خود را در این ویدئو به اشتراک گذاشت.
پدر آوا در این باره گفت: محل کارم در تبریز است بعد از اینکه سال گذشته مادر آوا به صورت بی خبر از خانه خارج شد، تلاش برای پیدا کردن او را انجام دادم و در نهایت پلیس آگاهی خبر از خروج وی از کشور به مقصد ترکیه را داد.
«عمر قهرمانی» ادامه داد: من نیز با بچه ها تنها ماندیم و نگهداری از آنان را بعد از ازدواج مجدد به همسر دومم سپردم؛ یک روز همسرم زنگ زد و گفت که آوا شب وقتی خواب آلوده بود، تشنج کرده است و حال خوبی ندارد و او را به بیمارستان برده اند.
وی اضافه کرد: موضوع را مجدد از پسرم پیگیری کردم و پسرم هم همین حرف را تکرار کرد ولی در بیمارستان گفتند که دخترت شکنجه شده است و من چون باور نکردم برای بررسی بیشتر دوربین خانه را کنترل کردم که در دوربین کتک خوردن دخترم را توسط همسرم دیدم. او اظهار کرد: حالا از مسوولان می خواهم او را اعدام کنند و خودم چهارپایه اعدام را از زیر پایش خواهم کشید.
مقصر که بود؟ پدر یا مادر آوا
بعد از انتشار خبر فوت آوا کودک چهار ساله ارومیه ای، فردی که خود را مادر وی در فضای مجازی معرفی کرد با انتشار مطالبی به تظلم خواهی اقدام کرد و او که تعداد دنبالکنندههای اینستاگرامی اش از چندده نفر فرا نمیرفت، حالا با ۴۶ هزار دنبال کننده جزو افرادی بود که روزانه بیش از ۶ هزار نفر پستهایش را لایک میکردند و شاید نزدیک یک هزار نظر بر نوشته هایش نوشته می شد.
در این مطالب (نظر خوانندگان و دنبال کنندگان) اغلب انگشت اتهام به سمت مادر و پدر آوا بود که از فرزند خودشان غفلت کردند؛ چه مادری که او را رها کرد و به دنبال زندگی آرمانی اش رفت و چه پدری که پی کسب و کار در شهر دیگری از مراقبت فرزندانش غافل شد.
کسی که خود را مادر این کودک معرفی کرده، در هفته گذشته با انتشار پست ها و ویدئوهایی از شکنجه های انجام شده در خانه پدر آوا که توسط دوربین ضبط شده بود و بازی و شادی های آوای چهارساله با برادر بزرگترش همواره خواهان رسیدگی سریع دستگاه قضایی به موضوع قتل فرزندش شده است و برای خاموش کردن فتیله قضاوتهای مختلفی که در باره او می شود، داستان زندگی اش را اینگونه ترسیم کرده است:
در سال ۱۳۹۰ درحالی که ۱۸ ساله بودم با پدر آوا که ۲۵ ساله بود، ازدواج کردم و با تلاش و کار منزلی در یکی از روستاهای واقع در پنج کیلومتری ارومیه خریداری کردیم اما به علت مشکلی که همسرم داشت، بچه دار نمیشدیم و بعد از مراجعات بسیار به پزشک بعد از چهار سال باردار شدم.
بعد از تولد پسرم زندگی برای من رنگ دیگری داشت چراکه همسرم فقط از زندگی مشترک کار کردن و کسب در آمد را میفهمید و از وظایف پدری و شوهری غافل بود.
روایت مادر آو از طلاق
مادر آوا می گوید: همسرم ۱۲ خواهر و برادر داشت و از یک خانواده پر جمعیت بود و متاسفانه همیشه به من به چشم خیانتکار نگاه می کرد و آرایش و لباس تمیز پوشیدن من برای او مفهومی به جز اینکه خیانت میکنم، نداشت و مرتب میپرسید چرا اینکارها را می کنم.
هرکاری می کردم تا نظرش را عوض کنم، نمی شد و احساس مسوولیتی در برابر بچه ها نداشت؛ هر دو هفته یک بار به منزل سر می زد و آنهم جنگ و دعوا بود.
آوای من کوچک بود و شیر می خورد و برایش همیشه خواهرم و خانواده اش شیر میخریدند؛ فراموش نمی کنم یک بار که به منزل آمد گفتم آوا شیر ندارد و خواستم برای او شیر بگیرد که زیر بار نرفت و بعد هم کار به دعوا و کتک کاری تا نصفه های شب کشید و باز همان تهمت های همیشگی را بر روح و روان خسته ام تلنبار کرد؛ من آوا را آن شب با چای قند خوابانیدم و فردا او را از شیر گرفتم.
پدر آوا همیشه در کنار کم توجهی هایی که می کرد، چاشنی اتهام زنی هم داشت و بعد که میفهمید اشتباه کرده به غلط کردن می افتاد، من هم هر وقت قهر می کردم و به خانه پدری می رفتم، با وساطت فامیل دوباره به خانه برمی گشتم و این دور تسلسل ادامه داشت.
تمامی بار سنگین زندگی برعهده من بود به جز خرجی خانه که کار پدر آوا بود و او کاری به روح و روان ما و نیازهای دیگرمان نداشت؛ تا اینکه مجدد باردار شدم و این بار بچه ام دختر بود و این درحالی بود که او دوباره پسر می خواست.
اخلاقش خوب نبود و چون بعد از فوت پدرم می دید کسی پشت من نیست، بعد از تولد آوا اخلاقش بدتر و غیر قابل تحمل تر شد؛ تا اینکه گفت فامیل های من در تبریز کار و بارشان خوب است و من هم برای کار می خواهم به تبریز بروم و من حرفی نزدم.
بعد از مدتی وقتی طاقتم طاق شد، تصمیم به طلاق گرفتم ولی او طلاق نمی داد؛ بچه ها ابزار دستش شده بودند و با بچه ها مدام مرا تهدید می کرد تنها راهی که به ذهنم رسید این بود که بچه ها را نزد خانواده ام بگذارم و بروم تا او را بی آبرو کنم.
بعد از اینکه از خانه رفتم، مرتب دنبالم بود تا برگردم و خانه، بچه ها، جهیزیه و مهریه ام را ببخشم و بعد طلاقم را بدهد و این روند چهار ماه طول کشید.
بعد از طلاق پدر آوا چون دختر دوست نداشت گفت که «آراز را من برمیدارم و آوا را تو ببر» چون از همان ابتدا دختر دوست نداشت ولی من برای اینکه بین فرزندانم فرقی نگذاشته باشم، هیچکدام را انتخاب نکردم و وقت ملاقات درخواست کردم تا آخر هفته ها آنها با من باشند.
اطلاع از فوت دختر و بازگشت به روستا
یک روز که بچه ها پیش من بودند، پسرم گفت که «مامان ببین دست خواهرم را داغ گذاشتند وقتی به پدر آوا و زنش اعتراض کردم زن بابای آوا گفت که مادرش کرده و کار من نیست.»
بعد از مدتی من ترکیه بودم که خبر رسید، آوا مریض شده و نامادری او را به درمانگاه روستای بالو برده و وقتی پزشک به نامادری می گوید، این علایم جای کتک است آوا را برداشته و فرار کرده تا به دست پلیس نیافتد و بعد به پدر آوا زنگ زده و مدعی شده دخترم تشنج کرده است.
از طریق خواهرم موضوع را فهمیدم و دوباره به ایران برگشتم و وقتی در بیمارستان متوجه کتک خوردن دخترم شدم، شکایت کردم و موضوع توسط پلیس با دیدن فیلم های دوربین خانه محرز شد.
حضور در روستای محل زندگی آوا
برای پیگیری بیشتر موضوع در روزی که خبر فوت آوا منتشر شد، به روستای گوی تپه ارومیه که منزل پدر آوا در این محل قرار داشت، برای بررسی بیشتر موضوع و تکمیل گزارش و گفت و گو با همسایگان راهی شدیم.
این روستا در ۲ کیلومتری شهرستان ارومیه واقع شده است؛ با راهنمایی یکی از اهالی روستا پس از طی کلی کوچه های پیچ در پیچ به درب منزلشان رسیدیم؛ وقتی دیدیم خبری نیست از تنها همسایه آن کوچه بن بست سراغ خانواده آوا را گرفتیم که گفتند برای تدفین کودک به یکی از روستاهای دور افتاده شهرستان خوی در شمال اذربایجان غربی رفته اند.
همان همسایه هم از صحبت در این باره طفره رفت و گفت که وی در موقع وقوع اتفاق در مسافرت بوده است.
بعد از کلی جست و جو، شماره پدر آوا را برای گرفتن اطلاعات بیشتر از زندگی این کودک چهارساله و برادر حدود ۹ ساله اش پیدا کرده و با او در مورد آوا و پسرش آراز به گفت و گو نشستم.
پدر آوا: مادر به دنبال فالوور است
پدر آوا با اشاره به اینکه برای پرونده آوا و آراز وکیل گرفته ام، گفت: جای آراز در کنار ناپدری اش بسیار نا امن است و حتی یک بار خود بچه ها به من گفتند ناپدری شان آنها را در سرویس بهداشتی زندانی کرده بود.
من سواد و گوشی ندارم، مثل مادر آوا نصف شب به اینستاگرام بروم و پست و استوری بگذارم ولی به مسوولان می گویم بچه من در شرایط مناسبی زندگی نمی کند.
مادر آوا در اینستاگرام دنبال فالوور است که تا نصف شب به استوری و کلیپ گذاشتن میپردازد؛ حداقل الان دلش برای بچه اش آراز بسوزد و بیشتر به او توجه کند.
قهرمانی در حالی که گریه می کند، می گوید: من بچه دار نمی شدم به پابوس امام رضا (ع) رفتم و از او آوا و آراز را گرفتم؛ آوا دختر شما و ایران زمین است نه دختر من که کارگری بیش در این سرزمین نیستم.
وی در پاسخ به این که آیا شکنجه های روی بدن آوا را دیده بود یا نه، ادامه داد: من از وقتی که یادم می آید کارگری کردم و با زحمت به فکر تهیه نان شب حلال و آرامش بچه هایم بودم، یادم نمی رود ۴۰ روز نان و تخم مرغ در غربت می خوردم تا همسر و بچه هایم در آرامش باشند؛ انسان مگر می تواند شکنجه بچه اش را ببیند و ساکت باشد.
من دخترم را کمتر می دیدم به خاطر آسایش خانواده ام در تبریز کارگری می کردم؛ چون در ارومیه نتوانستم کار پیدا کنم، می دانم اگر به تبریز نمی رفتم این بلاها سرمن نمی آمد.
وی با گریه ادامه می دهد که بدبختی برای یک مرد بیشتر از این نمی شود که همسر اولش از خانه فرار کند، همسر دومش قاتل فرزندش شود و فرزندش زیر خاکها مدفون شود.
پدر آوا در حالی که مستاصل بودن از چهره اش هویداست، سرش را تکان داد و اضافه کرد: مادر آوا به من خیلی خیانت کرد پول، خانه، ماشین و همه چیزم را گرفت و برد.
یادم نمی رود یک روز آمد و داد بیداد کرد و گفت «یا باید خانه را به نام من بزنی و یا من را باید بکشی، خانواده من هم چون انسانهای شریفی بودند، گفتند این کار بکن.»
وی در حالی که تاب ایستادن ندارد، روی سنگی می نشیند و ادامه می دهد: مادر آوا هشت ماه بعد از اینکه با یک فرد دیگر به ترکیه رفت، به کشور برگشت و از من طلاق گرفت و در دادگاه پیش قاضی آمد و گفت من بچه ها را نمی خواهم فقط روزهای پنجشنبه و جمعه می خواهم ببینم؛ ۲ ماه بچه ها را برد ولی ماه سوم دیگر این کار را نکرد.
مادرشان نوشته من اجازه ملاقات او با بچه ها را ندادم، اگر من این کار را کردم، او میتوانست به قانون و دادگاه مراجعه کند و وقت ملاقات بگیرد؛ ولی او دنبال بچه هایش نیامد.
وقتی که مادرشان رفت، من برای بچه هایم، هم پدر بودم و هم مادر و با پول کارگری آنها را نگهداری می کردم تمامی کارهای بچه هایم از حمام کردن و عوض کردن لباسهای بچه هایم و غذایشان وقتی او رفت، برعهده خودم بود؛ حتی موهای آوا را خودم شانه می زدم تا کسی نگوید مادر ندارد و پدرش به سرو وضع بچه ها نمی رسد.
به رغم همه این کارهایی که کرده، من با مادر آوا کاری ندارم ؛هر چند او نوشته بود که من اجازه نمیدهم بر سر مزار دخترش بیاید من چنین حرفی نزدم و به خاله آوا هم من پیام دادم که خانواده ما کاری با او ندارند و می تواند بر سر مزار دخترش بیاید.
وی در پایان با بیان اینکه قصاص تنها چیزی است که برای قاتل دخترم میخواهم، گفت: برای اجرای این حکم حاضرم حتی دیه اش را هم تهیه کنم.