زمان مطالعه: 7 دقیقه

عجیب‌ترین ماموریت ستوان‌سوم مجتبی واموسی در شب یلدا

عجیب‌ترین ماموریت ستوان‌سوم مجتبی واموسی، افسر کلانتری 156افسریه تهران در شب یلدای امسال رقم خورد. زمانی که به‌دنبال تماس پیرزنی با پلیس 110راهی خانه او در حوالی افسریه شده و با وضعیت دردناک وی مواجه شد.
06 دی 1402
شناسه : 101934
منبع:
اشتراک گذاری
اشتراک گذاری با
تلگرام گوگل پلاس
لینک
https://hadese24.ir/news/101934
298+
بالا
عجیب‌ترین ماموریت ستوان‌سوم مجتبی واموسی، افسر کلانتری 156افسریه تهران در شب یلدای امسال رقم خورد. زمانی که به‌دنبال تماس پیرزنی با پلیس 110راهی خانه او در حوالی افسریه شده و با وضعیت دردناک وی مواجه شد.

حادثه 24 - عجیب‌ترین ماموریت ستوان‌سوم مجتبی واموسی، افسر کلانتری 156افسریه تهران در شب یلدای امسال رقم خورد. زمانی که به‌دنبال تماس پیرزنی با پلیس 110راهی خانه او در حوالی افسریه شده و با وضعیت دردناک وی مواجه شد.

پیرزن 80ساله داروی انسولین خود را تمام کرده و بی‌حال در حیاط افتاده بود. ستوان سوم واموسی تصمیم گرفت داروی این پیرزن را تهیه کند و به دستش برساند و به این ترتیب بود که عجیب‌ترین و شاید شیرین‌ترین ماموریتش رقم خورد. او حالا از جزئیات این ماموریت می‌گوید.

خودتان را معرفی کنید.

من مجتبی واموسی هستم و 35سال سن دارم. تا فوق‌دیپلم درس خوانده‌ام، متاهلم و یک فرزند دارم.

چند سال است که در نیروی انتظامی استخدام شده‌اید؟

حدود 15سالی می‌شود. من موتورسوار فوریت‌های پلیسی 110هستم و در کلانتری‌های شرق و جنوب شرق تهران کار می‌کنم.

از جزئیات ماموریت عجیب‌تان بگویید‌. آن شب چه اتفاقی افتاد؟

حدود ساعت 17:30پنجشنبه سی‌ام آذر‌ماه بود که اپراتور 110به من زنگ زد و گفت برای بررسی صحنه‌ای به فلان آدرس بروید. هوا تاریک شده بود که به آدرس مورد نظر رسیدم. یک خانه ویلایی بود که در حیاطش باز بود. وارد شدم و روی پله‌ها یک زن سالخورده را دیدم. حدود 80سال سن داشت. روی پله‌های ورودی خانه‌اش بی‌حال افتاده بود، کنارش یک عصا دیده می‌شد. با دیدن زن سالخورده به یاد مادربزرگم افتادم و گفتم مادر چه اتفاقی برایت افتاده است، من در خدمتت هستم؟ زن سالخورده گفت که شوهرش فوت شده و تنها پسرش در زندان است. او می‌گفت تنها عروسش در شهرستان است. می‌گفت انسولینش تمام‌شده و از من خواست کمکش کنم. براساس گفته خودش چند روزی بود که داروی انسولینش را نزده بود. می‌گفت حالش خوب نیست و ممکن است فلج یا نابینا شود. حتی خطر مرگ در انتظارش بود. می‌گفت چشمانش به درستی نمی‌بیند و از من خواست به داروخانه بروم و دارویش را تهیه کنم. به او گفتم نوکرت هستم مادر و هرکاری از دستم بربیاید برایت انجام می‌دهم. گفتم نسخه‌ات را بده تا بروم داروخانه. او گفت نسخه ندارد و باید با کارت ملی‌اش، داروهایش را تهیه کنم. کارت ملی را گرفتم و رفتم به داروخانه و داروهایش را تهیه کردم.

هزینه داروهایش را خودش پرداخت کرد؟

اگر ریا نباشد، ‌هزینه‌اش را خودم پرداخت کردم و پولی از او نگرفتم اما یک اتفاق عجیب‌تر دیگر هم افتاد که شب یلدای امسال مرا شیرین‌تر کرد.

چه اتفاقی افتاد؟

داخل داروخانه بودم و می‌خواستم داروهایش را بگیرم که اپراتور 110به من زنگ زد. دوباره همان آدرس را داد. یعنی خانه همان پیرزن. دارو را گرفتم و فورا برگشتم به خانه زن سالخورده. گفتم مادر چرا دوباره با 110تماس گرفته‌ای؟ می‌دانید بنده خدا چه گفت؟ گفت تصورش این بوده که 110شماره موبایل من است! یعنی اگر با این شماره تماس بگیرد من جواب می‌دهم! این مادربزرگ‌ها فرشته‌های خدا هستند و با هر سادگی‌شان اشک به چشمانم می‌نشیند.

حالا چرا دوباره با 110تماس گرفته بود؟

فکر می‌کرد خودم جواب می‌دهم و می‌خواست به من بگوید که به داروخانه‌ای که خودش می‌شناسد بروم تا با قیمت کمتری داروهایش را بخرم. گفتم فدای یک تارمویت مادر. پول چه ارزشی در برابر سلامتی شما فرشته‌های خدا دارد. داروها را دادم و با اجازه رئیس‌کلانتری شماره موبایلم را برای او نوشتم تا هروقت کاری داشت با من تماس بگیرد. نمی‌دانید آن شب چقدر این مادر خوشحال شد.

خاطره دیگری هم از این ماموریت‌های جالب دارید؟

ماموریت که زیاد رفته‌ام اما این عجیب‌ترین و در عین حال شیرین‌ترین ماموریتم تا به این لحظه است؛ مثلا کار من این است که در درگیری‌ها حاضر می‌شوم. اکثر مواقع سعی می‌کنم طرفین را به صلح و آرامش دعوت کنم. یک‌بار رفتم به خیابانی که فردی ماشینش را وسط خیابان گذاشته بود. راننده دیگر از این موضوع عصبانی بود و به‌دنبال او می‌گشت. همان لحظه پیرمردی رسید و به‌شدت ترسیده بود که مبادا راننده خشمگین بلایی برسرش بیاورد. آن روز از فاجعه جلوگیری کردم، چون راننده معترض به‌شدت عصبانی بود و می‌خواست جان پیرمرد را بگیرد. در دعواهای خیابانی هم همینطور، بارها با مداخله من، دعوا ختم به خیر و از جنایت جلوگیری شد. کار ما هم به دل و جرأت بستگی دارد هم به غیرت. من همه را به چشم اعضای خانواده خودم می‌بینم.

ماموریت‌های خطرناک رفته‌اید؟

بله. از دستگیری سارق بگیرید تا قاتل که تا دلتان بخواهد در کارنامه کاری‌ام وجود دارد؛ مثلا یکی از ماموریت‌هایم این بود که فردی را دستگیر کنم. قرار بود او به‌صورت مسلحانه به بانک دستبرد بزند و سرکرده باند بود، اما خوشبختانه نقشه‌اش ناکام ماند. من روزانه به‌صورت میانگین راهی 10تا 15ماموریت می‌شوم.

آخرین اخبار «حوادث تهران» را در صفحه حوادث تهران حادثه 24 بخوانید.

صفحه اینستاگرام حادثه 24 را در اینجا دنبال کنید.

کلمات کلیدی:
ارسال نظر