زمان مطالعه: 10 دقیقه

اولین گفتگو با گرگ سحرگاه تهران / جزئیات وحشتناک از تجاوز به دختر جوان با تهدید قمه

مرد متجاوز که با تهدید قمه، دختری جوان را ربوده و به او تجاوز کرده بود در گفتگویی جزئیات بیشتری از این حادثه وحشتناک را بازگو کرد و گفت از وقتی ۱۱ ساله بود پا در دنیای مجرمان گذاشته و حالا به او می گویند: گرگ سحرگاه.
20 آذر 1402
شناسه : 101160
منبع:
اشتراک گذاری
اشتراک گذاری با
تلگرام گوگل پلاس
لینک
https://hadese24.ir/news/101160
671+
بالا
مرد متجاوز: دختر جوان هم که قمه مرا دیده بود وحشت کرد. بنده خدا مثل بید می لرزید. حتی به من گفت پول، سکه و طلا دارد و حاضر است کارت عابربانکش را به همراه رمزش به من بدهد. اما قبول نکردم. چون من که سارق نبودم. با تهدید قمه او را به پارکی در آن محدوده بردم. بدون توجه به التماس‌هایش دختر، نقشه‌ام را عملی کردم و بعد او را سوار موتورم کردم و در حوالی میدان نوبنیاد اجازه دادم که برود.
مرد متجاوز که با تهدید قمه، دختری جوان را ربوده و به او تجاوز کرده بود در گفتگویی جزئیات بیشتری از این حادثه وحشتناک را بازگو کرد و گفت از وقتی ۱۱ ساله بود پا در دنیای مجرمان گذاشته و حالا به او می گویند: گرگ سحرگاه.

 

حادثه 24 - مرد متجاوز که با تهدید قمه، دختری جوان را ربوده و به او تجاوز کرده بود در گفتگویی جزئیات بیشتری از این حادثه وحشتناک را بازگو کرد و گفت از وقتی ۱۱ ساله بود پا در دنیای مجرمان گذاشته و حالا به او می گویند: گرگ سحرگاه.

خودت را معرفی کن؟

من ارسلان هستم؛ متولد سال ۱۳۶۶.

به چه جرمی دستگیر شده ای؟

تجاوز و آدم ربایی.

تا حالا چند نفر را تسلیم نیت های شوم خودت کرده‌ای؟

فقط یک نفر بود. باور کنید راست می‌گویم. بعد از آن توبه کردم.

اما شواهد نشان می‌دهد که قربانیان بیشتری در پرونده‌ات وجود دارد؟

نه اشتباه است. من فقط یک دختر را ربودم که فیلمش پخش شده است.

خودت هم فیلمش را دیدی؟

بله. امروز صبح در اداره آگاهی تهران نشانم دادند. شرمسار و پشیمانم. موقع دیدن فیلم یک جاهایی چشمانم را بستم. چون باور نمی کردم این خودم هستم که با چنین قساوتی دختری را در روز روشن تهدید می‌کنم.

آن دختر را می شناختی؟

نه اصلا. اولین بار بود که او را می دیدم.

آن روز چه اتفاقی افتاد؟

چند شب بود که نخوابیده بودم. چون شیشه می کشم و هر وقت مواد مصرف می کنم بی خواب می شوم. از شب قبل در آن محدوده پرسه می زدم. حوالی دار آباد بود. اصلا نمی دانم چرا سر از آنجا در آورده بودم. خودم بچه پیروزی هستم. سوار بر موتورم بودم که دم دمای صبح دختر جوان را دیدم؛ حدود ساعت ۶ صبح بود. هوا کاملا روشن بود. ظاهرا او کارمند شرکتی بود و می خواست به محل کارش برود. انگار صدایی در گوشم می گفت برو و او را با خودت ببر. وسوسه های شیطانی به سراغم آمد. در یک لحظه او را شبیه دختری دیدم که زمانی عاشقش بودم. همه اینها دست به دست هم داد تا آن کار وحشناک را انجام دهم. شاید به خاطر جنس شیشه‌ای بود که کشیده بودم. فکر کنم خوب نبود. من شیشه و مشروبات الکلی و قرص را با هم مصرف کرده بودم و اصلا نمی‌دانستم چه کار می‌کنم.​

اما فیلم نشان می دهد که تو کاملا حواست به محیط اطرافت هست، به پیرمردی که می خواسته مداخله کند، گفتی موضوع خانوادگی است و حتی پلاک موتورت را هم مخدوش کرده بودی که شناسایی نشوی؟

اشتباه کردم؛ پشیمانم!

وقتی به آن دختر حمله کردی، فقط همان پیرمرد آنجا بود؟

بله. به سمت ما آمد و گفت چه کار می کنی. فریاد کشیدم و گفتم موضوع خانوادگی است و او حق دخالت ندارد. دختر جوان هم که قمه مرا دیده بود وحشت کرد. بنده خدا مثل بید می لرزید. حتی به من گفت پول، سکه و طلا دارد و حاضر است کارت عابربانکش را به همراه رمزش به من بدهد. اما قبول نکردم. چون من که سارق نبودم. با تهدید قمه او را به پارکی در آن محدوده بردم. بدون توجه به التماس‌هایش دختر، نقشه‌ام را عملی کردم و بعد او را سوار موتورم کردم و در حوالی میدان نوبنیاد اجازه دادم که برود.

یادت هست که آن اتفاق چه روزی رخ داد؟

فکر می کنم یکی از روزهای اسفند پارسال بود.

در این مدت که فراری بودی چه کار می‌کردی؟

تازه نامزد کرده بودم و می خواستم ازدواج کنم. دختری که به من معرفی کرده اند برای ازدواج خیلی خوب است. به هیچ عنوان اهل دروغ نیست، خیلی با من صادق است. می دانید من از دروغ بیزارم. تنها نصیحتی که پدرم یادم داد و آویزه گوشم است این بود که می گفت عمر دروغ ۴۰ روز است. یعنی هر وقت دروغ گفتی بدان که تا به چهلمین روز نرسیده فاش و دستت رو می شود. به همین دلیل من هیچ وقت دروغ نمی گویم و از دروغ بیزارم.

گفتی که شاکی را شبیه به دختری دیدی که قبلا عاشقش بودی، آن دختر الان کجاست؟

خبر ندارم. من یک زمانی دیوانه وار عاشقش بودم و می خواستم با او ازدواج کنم اما نشد. چون او به من خیانت کرد. همین شد که رابطه ام را با او بهم زدم.

پرونده ات نشان می دهد که سوابق متعددی داری؟

درست است. ۱۹ بار توسط پلیس دستگیر شده‌ام و ۹ مرتبه به زندان رفته‌ام. سوابقم سرقت، زورگیری، حمل مواد و شروع به آدم ربایی است.

ماجرای آدم‌ربایی چه بود؟

همان دختری که عاشقش بودم به خاطر تجاوز و شروع به آدم ربایی از من شکایت کرد. آخرین بار به همین جرم دستگیر و سال ۹۹ آزاد شدم. قاضی اتهام تجاوز را نپذیرفت و فقط به زندان و شلاق محکوم شدم.

چرا آن دختر از تو شکایت کرد؟

بعد از اینکه خیانت کرد، ترکش کردم. او هم می‌گفت چرا نمیایی به خواستگاری من. بعد برای اینکه از من انتقام بگیرد رفت به اتهام آدم ربایی و تجاوز شکایت کرد. در صورتیکه آخرین بار با او قرار گذاشتم تا صحبت کنیم و تجاوز و آزار و اذیتی هم در کار نبود.

درباره بقیه سوابقت بگو.

یک بار موتوری خریدم که بعد معلوم شد سرقتی است. سوابق دیگر هم همه پاپوش بودند. برایم پاپوش درست کرده بودند.

چه کسانی برایت پاپوش درست کرده بودند؟

دشمنانم! من دشمن زیاد داشتم. باور کنید توهم نزده‌ام. واقعا دشمن داشتم.

پدر و مادرت الان کجا هستند؟

پدرم که سال ۹۳ فوت شد اما مادرم زنده است. رابطه ام با او عالی است و من عاشقشم. راستش من خیلی در زندگی‌ام کمبود خانواده دارم. پدر و مادرم زمانی که من ۴ ساله بودم از یکدیگر جدا شدند. باور می کنید دلم می‌خواست برای یک روز هم شده دور هم جمع شویم. اما افسوس که همیشه این حسرت در دل من بود و خواهد ماند. من در زندگی‌ام حسرت خیلی چیزها را خوردم.

تک فرزندی؟

نه. یک برادر بزرگتر هم دارم. حدود ۵ سال از من بزرگتر است.

او هم مانند تو خلافکار است؟

او هم زندگی درست و حسابی ندارد. سال‌ها قبل که معتاد شد و سرقت می کرد. الان هم از او بی خبریم چون کارتن خواب شده است. اصلا نمی دانیم کجا زندگی می کند.

چرا پدر و مادرت از هم جدا شدند؟

چون با هم سازگاری نداشتند. پدرم مرد سخت گیری بود خیلی کتکمان می زد. مثلا اگر جوهر خودکار روی زمین می ریخت جنجال به پا می کرد و به جانمان می افتاد. بعد از جدایی آنها، چند روز پیش مادرم بودم و چند روزی هم با پدرم.

چند ساله بودی که پایت به دنیای مجرمان باز شد؟

فکر می کنم ۱۱ ساله. مواد می کشیدم و حمل می کردم که پلیس به خانه مان ریخت و دستگیرم کرد. بعد از آن هم هربار که دستگیر شدم بین یک تا دو سال زندان بودم.

از ۱۱ سالگی معتاد شدی؟

برادرم مواد می کشید و من پنهانی موادش را کش می رفتم و مصرف می کردم.

خانواده ات خبر داشتند؟

نه. فقط می دانستند برادرم معتاد شده است.

شغلت چیست؟

من در کار فروش پرده هستم. حوالی تهران نو در یک مغازه پرده فروشی کار می کنم.

درس هم خواندی؟

دیپلمم را گرفتم اما به خاطر اعتیادم نتوانستم درس را ادامه بدهم. درواقع هم معتاد بودم، هم کار می کردم و هم درس می خواندم. هرچند دلم می خواست تا دکترا بخوانم. در زمینه خیاطی یا طراحی لباس یا دیزاین خانه مثلا. چیزی که به شغلم مربوط باشد. دلم می خواست یک فروشگاه بزرگ پرده فروشی راه اندازی کنم اما خب به آرزویم نرسیدم. مواد مخدر زندگی مرا تباه کرد.

لقب خاصی هم داری؟

آنها که مرا می شناسند می گویند شبیه به گرگ هستی؛ گرگ سحرگاه! چون چهره‌ام تا حدودی خشن است و به نظر خودم هم شبیه به گرگ هستم.

قبل از اینکه دستگیر شوی هم در پرده‌فروشی کار می‌کردی؟

یک مغازه برای پدرم بود که دو سال قبل آتش گرفت. آن را بازسازی و تبدیل به پرده فروشی کرده بودم. علاوه بر این در پیک موتوری هم کار می‌کردم. بعد از آن اتفاق، منظورم ربودن همان دختر خانم است، توبه کردم و دور خلاف را خط کشیدم تا اینکه دستگیر شدم.

در زندگیت، رفیق صمیمی هم داری؟

نه. الان ندارم. قبلا داشتم اما خیلی نصیحتم می کردند. از نصیحت خسته شده بودم.

گفتی عاشق مادرت هستی. آن دختر هم خانواده‌ای دارد که عاشقش هستند. اگر کسی با ناموس خودت چنین کاری بکند، چه می‌کنی؟

گریه می کند و می گوید: خیلی اشتباه کردم، خیلی. شاید مشکل روحی دارم نمی دانم.

بیشترین تفریح زندگیت چیست؟

این است که در سایت های اینترنتی بچرخم و قمار کنم.

می بردی یا می باختی؟

اغلب می باختم.

پولش را چطور تهیه می کردی؟

با موتورم کار می کردم، همانطور که گفتم در کار فروش پرده هم بودم.

چند وقت است قمار می کنی؟

حدود ۶ ماهی می شود که به شدت معتاد به بازی های اینترنتی، شرط بندی و قمار شده ام. اما خب من خیلی آدم خوش شانسی در زندگیم نبودم و نیستم. همیشه به امید برد بازی کردم و دست آخر باختم. انگار روی تردمیل هستم؛ زندگیم به همین شکل است. هرچه می دوم به جایی نمی رسم. درحالیکه دلم می خواست یک دیزاینر معروف بودم و برای خودم برو و بیایی داشتم اما یک تبهکارمعتادم با دنیایی سابقه.

اگر زمان به عقب برمی گشت، این کارها را باز تکرار می کردی؟

نه اصلا. ای کاش می شد زمان به عقب برمی گشت و من دوباره از نو شروع می کردم. اینبار صفحه زندگیم شفاف می شد؛ به هیچ عنوان لب به مواد نمی زدم حتی اگر بخواهم از روی کنجکاوی امتحانش کنم. درس را ادامه می دادم با وجود مشکلات فراوانی که داشتم. از صبح تا شب کارگری می کردم تا زندگی خوبی برای خودم دست و پا کنم. ازدواج می کردم و خانواده تشکیل می دادم اما خب حالا اینجا هستم و در این لحظه حاضرم توبه نامه بنویسم که اگر آزاد شوم درست زندگی خواهم کرد. این بیستمین باری است که دستگیر می شوم و قول می دهم که پرونده ام تا همینجا مختومه شود و دیگر کار خلافی مرتکب نشوم.

ارسال نظر