حادثه 24 - بانگ اذان که در آن بامداد سرد به گوش نرسید، خبر از حادثهای تلخ آمد. خادم مسجد روستای محمدآباد آن صبح زمستانی نیمهجان روبهروی محراب نقش بر زمین شده بود. آن صبح اذان پخش نشد و حالا روزهاست که دیگر مسجد روستا سوتوکور است. پارچهنوشتههایی با محتوای پیام تسلیت بر تارک مسجد روستا نقش بسته است. تصاویر فرجاله علیجانی خادم مسجد روستای محمدآباد روی آن خودنمایی میکند. او در آن صبح سرد زمستانی مرگمغزی شد و جانش رفت، اما زندگیبخش تعداد زیادی از بیماران شد.
داغ بزرگ
داغ هنوز تازه است و قرار هم نیست به این زودیها سرد شود. حسرت و دلتنگی جای خالی پدر را برای بچهها گرفته است. دختر فرجاله سعی میکند بر عواطفش غلبه کند و روایتگر اقدامی باشد که پدرشان در تمام سالیان زندگیاش خواهان آن بوده است.
بریدهبریده میگوید. اشک امانش نمیدهد. «پدرم خادم مسجد بود. از بچگی همراه پدربزرگ و مادربزگش به مسجد روستایمان میرفت. کارهای مسجد را میکرد. از هیچ کاری هم سر باز نمیزد. علاقه وافری به مسجد داشت. بیشتر از اینکه در خانه باشد، در مسجد بود و به امورات آنجا رسیدگی میکرد. همه روستا پدرم را میشناختند و میدانستند که هیچ وقت از کار خیر کوتاهی نمیکند.»
صحنه تلخ
فرزانه دختر بزرگ خانواده علیجانی از صبح حادثه میگوید. از زمانی که دیگر صدای اذان شنیده نشد. «پدرم مثل همیشه برای اذان صبح به مسجد رفت. اما اذان پخش نشد. مادرم همیشه با صدای اذان مسجد روستا به نماز میایستاد، اما هرچه انتظار کشید خبری نشد. خود را به مسجد رساند. میدانست اتفاقی افتاده است. محال بود که پدرم اذان را پخش نکند. هرچه پدرم را صدا میکرد، پاسخی نمیشنید. همه مسجد را گشت تا پدرم را کنار محراب دید. همانجا روی زمین افتاده بود.»
نیمهجان بود که اورژانس آمد. تنها یک صدای ضعیفی داشت. پدر نمیخواست هراسی در دل همسرش افتد.
خادم قدیمی مسجد روستا را به مرکز درمانی در بهشهر انتقال میدهند. معاینات نشان میداد پدر خونریزی مغزی کرده است. تجهیزات درمانی کم بود، همین مسأله باعث شد او را به بیمارستان امامخمینی ساری بردند. تلاشهای تیم پزشکی آغاز شد. پیر روستا را تحت جراحی قرار دادند تا جلوی خونریزی گرفته شود.
تصمیم سخت
دختر جوان بغض گلویش را میگیرد، ولی ادامه میدهد.«پدرم ۴۸ ساعت بعد به هوش آمد. همه خوشحال بودند. روستاییان برای او مراسم دعای توسل گرفتند تا زودتر امین روستا بهبود پیدا کند. اما این شادی و سرور خیلی زود تمام شد.» مرد ۵۴ ساله روستا که در کنار خدمت به مسجد دامداری و کشاورزی میکرد پس از به هوش آمدن، سکته میکند و اینبار به کما میرود. مرگمغزی با سرنوشت این خادم مسجد گره میخورد و حالا این خانواده علیجانی بودند که باید تصمیم سخت و بزرگ را میگرفتند.
کمای عمیق
«یک شب پزشک معالج پدرم با ما تماس گرفت و گفت که هیچ کاری برای او نمیتوان انجام داد. هیچ دارویی اثر ندارد و پدرم به کمای عمیق رفته است. شرایط بدی بود. مادرم به شدت وابسته پدرم بود این غم و ناراحتی را نمیتوانستیم حتی عنوان کنیم. تا اینکه خود را بالای سر پدر رساندیم. حرفهای دکتر صحت داشت. پدرم دیگر با دستگاه زنده بود. هیچ حرکتی نداشت تنها قلبش میزد و از تپش نیفتاده بود.» صدای ضربان قلبش را میشنیدند، اما پزشکان میگفتند پدر دیگر به زندگی باز نخواهد گشت.
«مسئول اهدای عضو ساری وقتی موضوع اهدای اعضای بدن پدرم را مطرح کرد، شوکه شدیم. مگر میتوانستیم. خیلی لحظات سخت و زجرآوری بود. تا اینکه برادرم تصمیم گرفت و از ما خواست به خاطر پدرمان رضایت دهیم. پدرم همیشه در زندگی کارهای خیر میکرد. هرکاری از دستش برمیآمد، انجام میداد. اسباب خیر بود. ما هم تصمیممان را گرفتیم، هرچند تصمیم خیلی بزرگی بود، اما ما به خواسته پدرمان احترام گذاشتیم و راه او را ادامه دادیم.» سرانجام با رضایت اولیای بیمار مرگمغزی هماهنگیهای لازم برای انجام عمل پیوند انجام شد. در یک عمل جراحی کاملا موفق کلیه، قلب و قرنیه چشم فرجاله ۵۴ساله به بیماران نیازمند اهدا شد.
«میدانیم حال پدرمان خوب است، ولی جای خالی او و خاطراتش برای ما سخت است. خوشحالیم که با اهدای عضو توانستیم جان چند نفر را نجات دهیم. ما عزادار شده بودیم، ولی با این کار مانع داغداری چند خانواده شدیم. همین مسأله برای آرامش ما کافی است.»
خبر درگذشت خادم قدیمی مسجد حتی روستاییان محمدآباد را هم شوکه کرد، اما در این مدت همه سعی کردند به دیدار خانواده آقای علیجانی بروند و به نوعی تسلای بازماندگان باشند.
آخرین اخبار مثبت و رویدادهای شیرین را در صفحه حادثه پلاس حادثه 24 بخوانید.