حادثه 24 - همه آرزویش این است که پاک شود، قبل از اینکه خاک شود. پیرو راه حاج طیب است و هنوز باورش نمیشود که امام حسین(ع) چطور دست او را گرفته و راه درست را به او نشان داده است. این سرنوشت امین آقا فرزانه یکی از مشهور ترین لات های تهران است که پس از 12 سال حبس حالا توبه کرده و حالا زندگی تازه ای را در پیش گرفته است. اما چطور شد که این مرد شرور به انسانی سربه راه تبدیل شد؟
از همان دوران کودکی اهل شلوغکاری بوده و اولین بار به جرم چاقوکشی در مقطع راهنمایی دستگیر شده و به زندان کانون نوجوانان افتاده است. تقریبا بیش از 12 سال از عمرش را در زندان سپری کرده است تا اینکه نقطه عطفی در زندگیاش رخ میدهد. حالا او به مردی خوشقلب و مهربان معروف شده که دست به خیر دارد و یکی از لوتیهای پرطرفدار و پرهوادار است و بعضی از مردم او را در ردیف افرادی همچون حاج طیب ، شاهرخ ضرغام و... قرار میدهند.
«امین فرزانه» متولد ۱۹ خرداد ۱۳۳۹ در شهر ری تهران است. او سالهای زیادی از عمرش را در زندان بوده و بدنش پر از بریدگی ناشی از دعوا و چاقوکشی است. خیلی دوست ندارد از گذشتهاش صحبت کند اما درباره آن روزها میگوید: «اجازه بدهید صحبتم را با تسلیت به همه سیاهپوشهای آقا امامحسین(ع) شروع کنم. ببینید، توبه را خداوند برای چه در نظر گرفته؟ بالاخره انسان جایز الخطاست. من خام بودم، پخته شدم، سوختم. در بچگی انسان خام است، نمیداند چی به چی است. من در جنوب شهر، جایی زندگی میکردم که حادثهخیز بود و ماجراجویی جوانان، جنسش با بقیه جاها فرق میکرد. من در چنین محلهای بزرگ شدم و شد آن چه نباید می شد. البته ورزشکار هم بودم؛ دونده تیمملی در رشتههای 1500 و 1800 متر. سه مدال هم دارم و دونده خوبی بودم. نمیدانم چه شد اما خدا گاهی یک مهری به دل آدم میاندازد، دیگر خالص و مخلص، نوکر اهلبیت(ع) میشود و همین دستش را میگیرد.»
«امین فرزانه» که به خاطر تحولی که برایش اتفاق افتاد، به او لقب «امین آقا فرزانه» دادهاند، درباره تغییر سبک و شیوه زندگیاش میگوید: «انسان گاهی یکهو به خودش میآید، خواسته یا ناخواسته در شرایطی قرار میگیرد که از دست خودش و رفتارهایش خسته میشود. بعدش تصمیم میگیرد یک سری تغییر و تحولات در زندگیاش ایجاد کند. آن روزها من وقتی سرنوشت خودم را مرور کردم، با خودم گفتم که مشتی، تو اگر پیرو راه طیبخان هستی، طیبخان پاک شد، بعدش خاک شد، تو میخواهی چه کار کنی؟ من آن موقع بچه بودم ولی طیبخان با آن شرایطی که داشت، با آن اسم و رسمی که همه شنیدید، محرم که می شد، دسته راه میانداخت، با پای برهنه، به سر و صورتش گل میمالید، سینه میزد و این شعر را میخواند: «شیعه تو آب میخوری، حسین(ع) ما تشنه لب است». بعدش ما دیدیم فردی که پیرو راهش بودیم، مشتی بود، جوانمرد بود، همیشه در میدان عمل و دست گیر مردم بود، البته لات هم بود اما هرچه بوده، عاقبت به خیر شد. خیلیها بودند که اسم و رسم داشتند، لات بودند اما عاقبت، پاک شدند.»
از او میپرسم که میگویند شما بعد از مشرف شدن به کربلا، توبه کردید و گذشتهتان را کنار گذاشتید، درست است؟ آقا فرزانه اینطور پاسخ میدهد؟ «من توبهام را مدیون امامحسین(ع) هستم. ماجرایش مفصل است. حسین آقای فیروزگر از دوستان است، 12 یا 13 سال پیش بود که آمد پیش من و گفت که برو و گذر نامه ات را برایم بیاور. فکر کردم که میخواهد من را ببرد به یک کشور خارجی، یک کشور اروپایی یا اینجور جایی. اصلا نمیدانستم که قرار است به کجا برویم. در هواپیما هم دوستان مدام من را میپیچاندند. تنها چیزی که روی هوا به ذهنم میرسید این بود که من را به کشوری میبرند تا برویم تفریح و حالوهوایم عوض شود. اما یکهو دیدم در فرودگاهیم و زمانی که هواپیمایمان در نجف فرود آمد، دلم ریخت. 10 یا 15 نفر بودیم. من رسیدم آن جا، تلنگری خورد به روح و روانم که نه تا آن موقع تجربهاش کرده بودم و نه تجربه خواهم کرد. با خودم گفتم من کجا، حرم شاه نجف کجا؟ بعدش هم مشرف شدم کربلا. آدمهایی هم که در آنجا دیدم، بر دگرگون شدن و توبهام خیلی تاثیر گذاشتند. یکی را دیدم که اطرافیانش میگفتند در یک کشور اروپایی، دهها مغازه طلافروشی دارد، آنجا نشسته بود روی زمین و گریه میکرد و مدام میگفت، حسین(ع)، حسین(ع). خالص و مخلصی و صداقت را درآنجا دیدم و فهمیدم که اصل، انسانیت است نه داشتن پول، مقامهای دولتی، زور بازو و... . آنجا «ابوالفضل عرب» را هم دیدم، از آن مردهای دلاور با 2 متر قد، صد و خوردهای وزن، در ژاپن بادیگارد بوده، دو هزار تا زخم خورده و...، دیدمش که جلوی حرم ارباب نشسته، سرش را پایین انداخته و کفش زائرها را واکس میزند. اینها را دیدم و با خودم گفتم که اگر توبه نکنم، قطعا در زندگی دنیا به بنبست خواهم خورد، آخرت که جای خودش را دارد. همان جا تصمیم گرفتم که خیلی از تندرویها را کنار بگذارم، با مردم بهتر باشم و بههمنوعم احترام بگذارم. از غرورم کم شد.»
از او میپرسم که برایش سخت نبود که بعد از توبه، سبک زندگیاش را 180 درجه تغییر دهد که میگوید: «من تا یک ماه بعد از برگشت از این سفر معنوی، فکر میکردم که خواب دیدم. اصلا باورم نمی شد که به کربلا و نجف مشرف شدم. هر روز صبح از خانه که بیرون میآمدم و بنرهای کربلایی امین فرزانه را میدیدم، یکهو به داخل خانه برمیگشتم و به خانمم میگفتم این بنرها که هنوز هست، من باید با قبل فرق کنم، چه کنم؟ و... . تا یک ماه واقعا باورم نمی شد که تصمیم گرفتهام شیوه زندگیام را تغییر دهم. اصلا باورم نمی شد که بتوانم و موفق شوم. چه جوری بگم، شاید 10 درصد آن غرور و منممنمهای قبل از سفر به کربلا را در برگشت از آنجا در خودم حس میکردم و تصمیم گرفتم که همان 10 درصد را هم حذف کنم.»
از او میپرسم که آیا بعد از توبه، وسوسه نشد که دوباره به همان مسیر قبلی برگردد که می گوید: «ابهت و غروری که به خاطر شرارت و دعوایی بودن به انسان دست میدهد، دلچسب نیست. بعد از توبه، بالاخره وسوسه شدم، بعضیها توهین هم به من کردند اما گفتم که خدایا، من با تو عهد کردم تا خالص شوم و بعدش خدا خیلی کمکم کرد. بچه بودم، کارهایی کردم که طرف میگفت برو آقا، واگذارت کردم به ابوالفضل، بچه بودم نمیفهمیدم ولی من الان خیلی از آن نفرینها وحشت دارم. مدام میگویم خدایا، من در جوانی خطا کردم، ناحق توی گوش کسی زدم، ناحق به کسی آسیب رساندم، الان فقط در فکر این هستم که چطور خطاهایی را که در جوانی کردم، ماله بکشم و درست کنم.»
«اگر قرار است خیر دنیا و آخرت نصیب مان شود باید یک شعار را سرلوحه زندگی مان قرار بدهیم، باید کاری کنیم که «پاک بشیم، بعدش خاک بشیم». آقا فرزانه با این مقدمه ادامه میدهد: «چیزی بهتر از این نیست که هر وقت متوجه شدیم مسیرمان را در زندگی اشتباه رفتهایم، با امام حسین(ع) حرف بزنیم و بگوییم که آقا، ما اشتباه کردیم و میخواهیم با شما عشق بازی کنیم. اما چه عشقی؟ عشق که عین آن علی(ع) است، شین آن شهید کربلا آقا امامحسین(ع) و قاف آن، قمر بنیهاشم، ابوالفضل(ع). این عشق وقتی در دلت میافتد، لذتی دارد که توصیفاش برای من سخت و نشدنی است. بعد از توبهام، هر روز دعا میکنم، هر ساعت و هر لحظه دعا میکنم که خدایا، ما را آنی به خودمان وانگذار و دست ما را از دامن اهلبیت(ع) جدا نکن تا دوباره به خطا نیفتیم.»
«جوانهای زیادی دوست دارند، توبه کنند. جوان اشتباه میکند، اما ذاتش پاک است. بعضیها میآیند پیش من و میگویند که چه کنیم؟ تو چه کردی که موفق به توبه شدی و...»، او با این مقدمه ادامه میدهد: «جوانهای عزیز، من دست همه شما عاشقان امام حسین(ع) را میبوسم، شاهراه توبه، اصلیترین راه توبه، کمک گرفتن از امام حسین(ع) است. جوانهای زیادی میآیند پیش من که اشتباه کردیم، میخواهیم برگردیم، راه توبه بسته است یا نه؟ جوانی که میخواهی خالکوبی کنی، روی دست یا صورتت خط بیندازی، آخر میشوی ابوالفضل عرب، باید زانو بزنی و کفشهای زائران آقا را واکس بزنی. اگر با اهلبیت(ع) باشید، هیچ گاه در زندگی چه در دنیا و چه در آخرت، زمین نخواهید خورد اما اگر از اهل بیت(ع) دور شوید، شک نکنید که شیطان به سراغ تان میآید. یک خواهش دیگر هم دارم، اگر میخواهید دستتان را بگیرند، احترام به پدر و مادر و بزرگتر خیلی به آدم کمک میکند. مو سفید و پدر و مادر را باید در قلبتان بگذارید تا دستتان را بگیرند.»
او این روزها، با اسم و رسم دیگری نسبت به گذشتهاش بین مردم زندگی میکند. حالا او با مشارکت در اموری مانند جهیزیه دادن به دختران بیبضاعت، دستگیری از یتیمها، آشتیدادن و رضایت گرفتن برای مقروضان دیه و محکومان قصاص، دست به خیر هم دارد. در این باره می گوید: «در کار خیر، ریا معنا ندارد. همین الان رفته بودم پای کورههای آجرپزی در حاشیه شهر. چند بسته آذوقه بود، به دستشان رساندم. انسان باید همنوع خودش را دوست داشته باشد. تنهایی میشود مُرد اما تنهایی نمیشود خورد. تا قبل از توبه، وقتی میدیدم که یک عده دست به خیر دارند و مدام در حال تلاش برای کمک به فقرا و پول جمع کردن برای آنها هستند، با خودم میگفتم که اینها را ببین که کجاها دارند، پول و زمانشان را هدر میدهند اما الان که خودم در گود هستم، میبینم که چه لذتی دارد. بنی آدم اعضای یکدیگرند، فقط نباید یک شعار باشد.»
او درباره شغلاش در این روزها هم میگوید: «من در میدان میوه و تره بار، یک حجره دارم و مشغول کار هستم. چندتا سوپرمارکت هم هست که ارث پدریام است و زندگیام را در حدی که زن و بچهام در آسایش نسبی باشند، میگذرانم. در مسائل اقتصادی خیلی بلند پرواز نیستم.»
نقش خانواده برای گرفتن چنین تصمیمهایی و مهمتر از آن، پایبندی به آن، چیزی است که معمولا مورد غفلت قرار میگیرد. آقا فرزانه در این باره میگوید: «خانمم هم خدا برایش بسازد. تا حالا بیش از 30 بار مشرف شده به کربلا. مرد خوب زمانی موفق میشود که همسر خوبی داشته باشد. خانمم خیلی در این مسیر به من کمک کرد و برای توبه، به معنای واقعی کلمه یار و یاور من بود. علاوه بر همسر، برادرم بود، رفیق من بود، همه جوره پا به پای من آمد. اگر تشویقهای او نبود، اگر درک کردنهای او نبود، قطعا توبهام به سرانجام نمیرسید. همین جا می خواهم از او تشکر کنم.»
او در این سالها با چهرههای سینمایی و ورزشی زیادی دیدار داشته است. در این باره میگوید: «آنها به من لطف دارند. اینکه بعضیهایشان در اوج محبوبیت و معروفیت، باز هم انسان هستند، خیلی زیباست، مثلا سلطان آقا پرویز پرستویی؛ پرویزخان سوای فعالیت در دنیای هنر که عالی است، نمیدانم دوست دارد که بگویم یا نه اما میآید برای رضایت گرفتن از خانوادههای شاکیان، توهین، جسارت و بیادبی میشنود اما کوتاه نمیآید. در اوج قدرت، انسان بودن سخت است. من دیدم که میگویم و بعضی از اینها نوکری مردم را میکنند. اینها خیلی قشنگ است.»
«لات واقعی، با این لاشخور و لشهایی که در کوچه و خیابانها جولان میدهند و قدرتنمایی میکنند، فرق میکند»، او با این مقدمه درباره ویژگیهای لاتهای واقعی میگوید: «لام آن لیاقت است، الفش هم ادب و ت آن هم تواضع. کسی که لات واقعی باشد، باید این طور باشد و میشود طیب خان. سالها پیش حریف روسی آقاتختی، پای راستش درد میکرد، سمتش نرفت و ماندگار شد، او پهلوان واقعی بود. امسال در المپیک دیدم رضا اطری و حسن یزدانی، پایشان را بسته بودند، حریف دقیقا به همان سمت فشار میآورد، به جای دستگیری، مچگیری میکرد. اینجا یکهو به خودمان میگوییم که آقای تختی چه آدم مشتی و درستی بوده. البته باید بد باشد تا خوب و زشت را بفهمیم.»
پیجهای زیادی به نام او در اینستاگرام وجود دارد. از او درباره آشناییاش با فضای مجازی میپرسم که میگوید: «من فقط یک پیج دارم که دست دامادم است. واقعا من خجالتزده مردم هستم که بعضیها از طرف من به آنها پیام میدهند. طرف از من پرسید که تلگرام داری، گفتم نه داداش، پژو دارم! من کلا از گوشی و فضایمجازی زیاد سر در نمیآورم.»
«من الان 62 ساله هستم و از فردایم خبر ندارم. وقتی اجل برسد، نگاه نمیکند که این فرد پادشاه، کاسب، میلیاردر، ورزشکار یا ... است. به خصوص با این کرونا که مرگها ناگهانیتر هم شده است». او با این مقدمه میگوید: «چندین بار پیش آمده که به من گفتند چه سودی برایت داشت که توبه کردی؟ این همه از امام حسین(ع) دم میزنی، برایت چه فایدهای داشته است؟ گفتم سودش را میخواهید بدانید؟ امام حسین(ع) نمیآید بگوید که امین آقا، در خانه را باز کن، یک تریلی دلار میخواهیم برایت بیاوریم که شاید بیاورد هم، اما نوهام از سه طبقه افتاد، از دماغش خون هم نیامد. اینها هم هست. آنها دستگیری میکنند به شرط این که ما با آن ها خالص باشیم و صداقت داشته باشیم.»