گفتگو با قاتلی که ناخواسته دوست صمیمی اش را در پارک کشت/ او خودش را معرفی کرد

ساعت 11 شب 24 تیر، سر و صدای درگیری در پارک والعصر منطقه بی‌سیم تهران افرادی را که در پارک بودند، به محل درگیری کشاند.
تاریخ: 05 مرداد 1399
شناسه: 55031

حادثه24- ساعت 11 شب 24 تیر، سر و صدای درگیری در پارک والعصر منطقه بی‌سیم تهران افرادی را که در پارک بودند، به محل درگیری کشاند.

دو مرد جوان که چاقو در دست داشتند، با هم درگیر شده بودند و ناگهان یکی از آنها خونین روی زمین افتاد و دیگری در حالی که فریاد می‌زد کمکش کنید... کمکش کنید، از محل متواری شد.
فرشاد که از ناحیه قفسه سینه مجروح شده بود، به بیمارستان منتقل شد اما پسر جوان تنها توانست 11 ساعت دوام بیاورد و در نهایت ساعت 10 صبح روز بعد تسلیم مرگ شد.
به دنبال این جنایت خونین، تحقیقات به دستور بازپرس شعبه هفتم دادسرای امور جنایی پایتخت آغاز شد. در تحقیقات میدانی و تحقیق از پسر خاله و دوست فرشاد که در زمان مرگ در بیمارستان حضور داشتند، هویت عامل قتل شناسایی شد.
بررسی‌ها نشان می‌داد بهزاد؛ دوست قدیمی و هم‌محله‌ای مقتول، عامل قتل بوده است.
مأموران بلافاصله راهی خانه بهزاد شدند اما خانواده‌اش مدعی بودند که او را ندیده‌اند. در حالی که تحقیقات برای دستگیری مرد جوان ادامه داشت. سرانجام بهزاد مجبور شد به اداره آگاهی برود و به جنایتی که مرتکب شده، اعتراف کند. متهم 27 ساله به دستور بازپرس عباس بخشوده، در اختیار کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی پایتخت قرار داده شد تا به بازسازی صحنه جنایت بپردازد.

 گفت‌وگو با متهم

چرا دوستت را کشتی؟
ما واقعاً اختلافی با هم نداشتم. حتی از برادر به هم نزدیک‌تر بودیم. مدت‌هاست که همدیگر را می‌شناسیم و از بچگی با هم بزرگ شده‌ایم. ما به قدری با هم صمیمی بودیم که درد دل‌هایمان با هم بود.
پس چرا کار به اینجا رسید؟
شب حادثه فرشاد حال خوبی نداشت، مست کرده بود و خیلی ناراحت بود. از او پرسیدم چه شده؟ با من درد دل کن تا سبک شوی. اما او نه تنها حرفی نزد، بلکه گفت دست از سرش بردارم. گفت‌وگوی ما ادامه داشت که یک لحظه از روی عصبانیت دستم را به سیم کلاچ موتورش زدم و سیم کنده شد. سر همین مسأله دعوایمان شد و من که دیدم دعوا بالا گرفته، از او دور شدم. اما فرشاد صدایم زد و من برگشتم. اول چاقو نداشت اما وقتی که نزدیک شدم، چاقویش را بیرون آورد. من هم چاقویی را که به همراه داشتم بیرون آوردم و دعوا شروع شد. ما روی هوا به هم چاقو پرتاب می‌کردیم که یک دفعه دیدم فرشاد قدمی به عقب برداشت و خونین روی زمین افتاد. فریاد زدم کمک کنید و در همان حین پسر خاله و دوست دیگر فرشاد آمدند و من هم پا به فرار گذاشتم.
بعد از قتل چه کردی؟

عذاب وجدان داشتم بی هدف در خیابان‌ها پرسه می‌زدم و گریه می‌کردم. شب‌ها هم که جایی برای ماندن نداشتم، پنهانی از پشت بام همسایه خودم را به خانه می‌رساندم و صبح دوباره از خانه بیرون می‌زدم.
چه شد که خودت را معرفی کردی؟
پلیس در تعقیب من بود و می‌دانستم دیر یا زود دستگیر می‌شوم. از طرفی از عذاب وجدان حتی یک شب نخوابیدم. وقتی فرار را بی فایده دیدم، تصمیم گرفتم که خودم را معرفی کنم.
همیشه با خودت چاقو حمل می‌کنی؟
چون من زیاد از پاتوق خلافکاران رد می‌شوم، از ترس اینکه یک وقت‌هایی خفتم کنند، برای دفاع از خودم چاقو داشتم. نمی‌دانستم چاقویی که برای دفاع برداشته بودم، رفیقم را به کشتن می‌دهد.
در همین رابطه