حادثه 24 - «پدرم تا آخرین روز عمرش به فکر مردم بود؛ به همین دلیل پس از آنکه دچار مرگ مغزی شد تصمیم گرفتیم اعضای بدنش را اهدا کنیم.» این بخشی از حرفهای پسر جانباز قطع نخاع است که وقتی فهمید پدرش قطع نخاع شده تصمیم گرفت اعضای بدن پدرش را اهدا کند.
این جانباز 61ساله که محمدرضا رجبی نام داشت، سال61 توسط گروهک منافقین در محله نظامآباد ترور و از 37سال قبل ویلچرنشین شد. هرچند ویلچرنشین شدن برای حاج محمد که آن زمان تازه 24داشت سخت بود اما او با همان شرایط به فعالیتهای خود ادامه داد. او از کمر به پایین محدودیت حرکتی داشت اما با همان شرایط سرکار میرفت، در کنار خانواده بود و حتی ورزش میکرد. ورزش مورد علاقه قهرمان گزارش ما بسکتبال با ویلچر بود. او از همان زمان هفتهای دو، سه روز با بقیه همرزمانش در یکی از سالنهای شرق تهران بهطور جدی بسکتبال بازی میکردند. این روند تا همین چند روز قبل ادامه داشت تا اینکه حادثهای رخ داد.
آنطور که دوستان این جانباز میگویند حاج محمد آن روز مثل همیشه سرحال نبود. چند مرتبه هم همتیمیها حالش را جویا شدند اما او میگفت حالش خوب است و به بازی ادامه میدهد. او به بازی ادامه داد اما چند دقیقه بعد ناگهان حالش بد و بازی متوقف شد. فشار خون او بهطور ناگهانی بالا رفته بود و در این شرایط دوستانش او را به بیمارستان امام حسین(ع) رساندند.
در بیمارستان
سجاد، تنها پسر حاج محمد که دقایقی بعد از انتقال پدرش به بیمارستان بالای سر او رفته بود به همشهری میگوید: «وقتی بالای سر پدرم رسیدم در کما بود. پزشکان گفتند دچار خونریزی مغزی شده و هوشیاریاش پایین است.» سجاد که خودش دکترای میکروبشناسی دارد ادامه میدهد: «خون زیادی داخل جمجمه پدرم را پر کرده بود و پزشکان از من خواستند رضایت دهم تا او را جراحی کنند. میخواستند با این کار خونها را تخلیه کنند اما گفتند بعد از جراحی احتمال زنده ماندن او کم است. من هم بعد از مشورت، با این جراحی پرخطر مخالفت کردم.» در ادامه وضعیت حاج محمد وارد مرحله تازهای شد و او را در بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان بستری کردند. پسرش میگوید: «برای پدرم یک آیسییو گرفتم و او 2روز در آنجا بستری بود تا اینکه پزشکان من را صدا کردند و گفتند پدرم دچار مرگ مغزی شده است و اگر رضایت بدهیم اعضای بدن او به بیماران نیازمند اهدا میشود.»
تصمیم بزرگ
آنطور که تنها پسر حاج محمد میگوید او تا آخرین روز عمرش روحیه فداکاری داشت و به فکر مردم بود. شاید به همین دلیل بود که خانوادهاش خیلی زود اعلام کردند برای اهدای اعضای بدن او رضایت دارند. پسرش میگوید: «وداع با پدرم سختترین کار زندگیام بود اما میدانستم با اهدای اعضای بدنش او هم خوشحال میشود. به همین دلیل بعد از مشورت با مادرم رضایت دادیم و او را به بیمارستان سینا منتقل کردند.»
این جانباز سالها با انواع بیماریهای قلبی و کلیوی دست و پنجه نرم کرده بود. به همین دلیل چندین آزمایش تخصصی روی وی انجام و درنهایت معلوم شد که قلب و کلیههای او قابلیت پیوند زدن را ندارد و تنها کبد وی قابل پیوند زدن است. در این شرایط بود که تیم تخصصی فراهمآوری اعضای پیوندی بیمارستان سینا، کبد این بیمار مرگ مغزی را جداسازی کرده و قرار است به بیماری نیازمند اهدا کنند.
جای خالی پدر
حالا چند روز که از انجام عمل جداسازی میگذرد جای حاج محمد بیشتر از همیشه در خانه خالی است و فرزندانش ویلچر او را در گوشهای قرار دادهاند و همچنان به یاد او هستند.
پسرش میگوید: «پدرم سالها در آسایشگاه ثارالله بود. مادرم پرستار بود و در مشهد زندگی میکرد، دوست داشت با یک جانباز ازدواج کند که قسمتش پدرم شد. از زمانی که مادرم از مشهد به تهران آمد پدرم هم از آسایشگاه به خانه منتقل شد و آنها زندگی خوبی را با یکدیگر آغاز کردند. پدرم با اینکه بهخاطر ترور قطع نخاع شده بود اما فعالیتهای زیادی انجام میداد. ما در شهرک شاهد تهرانپارس زندگی میکنیم و پدرم همیشه به من توصیه میکرد که از حال و هوای آنجا دور نشوم. همیشه میگفت خانواده شهدا و جانبازان را رها نکن و من هم دست از راهی که پدرم پیشپایم گذاشته برنمیدارم. این روزها خانهمان بدون پدرم سوت و کور شده اما خوشحالم که با اهدای اعضای بدن پدرم روح او از دست ما راضی و خشنود است.»