زینب برادران افتخاری، طلبه مشهدی است که در روزهای حضور نیروهای جهادی برای تغسیل جانباختگان بیماری کرونا در مشهد، فرماندهی عملیاتی واحد خواهران قرارگاه تجهیز و تغسیل اموات را بر عهده داشته و سال نو خود را در غسالخانه تحویل کرده است.
بارها شنیدهای که اولین تجربهها ماندگارترند و اغلب توأم با ترس، هیجان و شادی هستند، اما جنس برخی از تجربهها با یکدیگر متفاوت است، گاهی به این علت تن به تجربه کردن میدهی که از فتوای ولیامرت پیروی کنی، تا امنیت خاطر را به مردم سرزمینت هدیه کنی.
زمانی که تیمم اموات کرونایی خاطر بازماندگانشان را مکدر کرده بود، طلبههای مشهدی داوطلبانه پای در میدان تجربهای سخت و شاید ترسناک گذاشتند، چراکه مقام معظم رهبری طی استفتائی اعلام کردند که مجرد ابتلای به بیماری کرونا، موجب سقوط احکام واجب مربوط به میت نمیشود، بنابراین با رعایت کامل نکات بهداشتی و استفاده از تجهیزات ایمنی، هر چند با صرف هزینه، باید حداقل واجب در مورد غسل، حنوط، کفن، نماز میت و دفن انجام گیرد.
«زینب برادران افتخاری» طلبه ۴۲ سالهای که در ۱۲ روز حضور نیروهای جهادی برای تغسیل اموات کرونایی در مشهد، فرماندهی عملیاتی واحد خواهران قرارگاه تجهیز و تغسیل اموات کرونایی را بر عهده داشته است.
تغسیل اموات کرونایی با پروتکلهای پزشکی و رعایت نکات بهداشتی انجام میشود
از او که برای اولین بار غسالخانه را در این خط شکنی جهادی دیده و میتی را غسل داده میپرسم چطور شد گروههای جهادی مشهد به فکر تغسیل اموات کرونایی افتادند؟ پاسخ میدهد: زمانی که اعلام شد احتمالاً در یک جنگ بیولوژیک هستیم و مقام معظم رهبری فرمودهاند؛ ما در یک رزمایش قرار گرفتهایم و مسئله تغسیل و دفن اموات کرونایی خاطر بازماندگانشان را غصهدار کرده، از طرفی دشمن نیز در رسانههای غربی جنگ روانی به راه انداخته است، گروههای جهادی ابتدا در قم و مشهد با استفتاء از مقام معظم رهبری تصمیم گرفتند که با پروتکلهای پزشکی، تأمین تجهیزات لازم و رعایت نکات بهداشتی به صورت داوطلبانه تغسیل اموات کرونایی را انجام دهند.
میخواهم ماجرای رفتنش را برایم تعریف کند، بعد از کشیدن نفسی عمیق میگوید: داستان من از آنجایی شروع شد که در کانال اطلاعرسانی قرارگاه عمار دیدم نوشتهاند هر کس داوطلب است «بسم الله»، پیامی به فرمانده قرارگاه دادم که اگر به نیروی خواهران هم نیاز دارند ما در خدمتیم، که فوری با من تماس گرفتند و گفتند الان جلسه داریم و اساتیدی برای توضیح کار از قم آمدهاند، ضمناً همین امروز اعزام داریم اما هنوز خواهران اعلام حضور نکردهاند.
روایت آن روزهایش را به قدری دقیق توصیف میکند که انگار من هم در آنجا حضور داشتم، پس اجازه میدهم تا کامل ماجرا را برایم شرح دهد، زینب ادامه میدهد: سریعاً خودم را به محل جلسه رساندم، یکی از خواهران نیز همزمان با من رسید اواخر جلسه بود و دیدم کسی نیست، همان لحظه احساس کردم که باید حتماً حضور داشته باشم.
او یادآور میشود: قرار شد برای خواهران دوباره فراخوان بزنیم تا با حضور دو خانمی که از قم آمده و پیشگام در امر انجام تغسیل اموات در آنجا بودند، جلسهای تشکیل شود تا پس از ارائه توضیحات پزشکی خواهران اعزام شوند.
خیلی آرزوی شهادت داشتم اما احساس میکردم هنوز آماده مرگ نیستم
از زینب میپرسم زمانی که اعزامت قطعی شد چه حسی داشتی؟ واکنش نزدیکانت چگونه بود؟ با آرامشی که در صدایش موج میزند، میگوید: بعضی از دوستانم فکر میکردند به استقبال مرگ میروم و از رفتن منعم میکردند، شکی نداشتم که باید امر واجب بر زمین مانده را انجام بدهم ولی ترس عجیبی در دلم افتاده بود نه از کرونا بلکه از اینکه احساس میکردم آماده مرگ نیستم چطور خدا را ملاقات کنم؟ خیلی آرزوی شهادت داشتم اما احساس میکردم الان که به مرگ نزدیکتر شدهام هنوز آماده نیستم.
از امام مهربانیها کمک خواستم
کنجکاوم بدانم چطور عقل و دلش را یکصدا کرده و توانسته بر ترسش غلبه کند، با بغضی که سعی در قورت دادنش دارد میگوید: حال و هوای عجیبی داشتم، به حرم امام مهربانیها رفتم و از ایشان طلب کمک کردم و خواستم که اگر تقدیر این است که آسمانی شوم مرا در سه جایی که فرموده بودند تنها نگذارند، وصیت نامهام را نوشتم و توصیههایم را به خانواده کردم، فرزندانم را به خانه یکی از اقوام بردیم، شب تا صبح خوابم نبرد و کارهای عقب ماندهام را نوشتم و از خدا خواستم تا فرصت انجام دادنشان را داشته باشم.
اثر حضور داوطلبانه باید فرهنگسازی برای شهرهای دیگر باشد
زینب از نگرانیاش در راه رسیدن به جلسه و نبودن داوطلبان میگوید، چرا که کارشان به تنهایی جلو نمیرفت و قرار بود حضور داوطلبانهشان فرهنگسازی برای شهرهای دیگر شود، زمانی که به مقصد میرسد چشمانش از دیدن اتاق پر از نیروهای داوطلب برق میزند و از ته دل خدا وند را شکر میکند، بعد از تماسش با مدیرکل سازمان تبلیغات و سوال از وضعیت مراحل کار خبر آماده شدن تجهیزات را به او میدهند، حجتالاسلام مرتضی همتیفر، مشاور مدیر کل تبلیغات اسلامی خراسان رضوی نیز جهت قوت قلب و توضیحات کار در جلسه حضور پیدا میکند و قرار میشود بعد از نماز ظهر به همراه برداران و 10 داوطلب از خواهران به سمت آرامستان حرکت کنند.
تجربهای از جنس مرگ
میدانم که زینب استاد فقه و احکام حوزه علمیه است و علم تغسیل اموات را دارد اما چون تا به حال به مرده دست نزده و به گفته خودش وحشت دارد، کنجکاوم که بدانم در آخرین لحظاتی که به آرامستان میرود و قرار است تجربهای از جنس مرگ را از نزدیک لمس کند، به چه چیزهایی فکر میکند، بعد از اینکه سوالم را میپرسم با همان صبر و حوصلهای که از ابتدای گفتوگو داشت پاسخ میدهد: وقتی همه سوار ماشین شدیم سکوت عجیبی بود فکر کنم بقیه هم مانند من داشتند حسابشان را با خدا صاف میکردند و حتما کل روزهای زندگی خود را جلوی چشمشان مرور میکردند، شاید میگفتند اگر برگردیم خطاهای خود را جبران میکنیم، هیچ وقت اینقدر مرگ را نزدیک نمیدیدم، برای همین به ما توصیه شده هر شب قبل خواب اعمالمان را محاسبه کنیم.
او تصریح میکند: چند روز قبل دختر جوان پرستاری شهید خدمت شده بود و من غبطه او را خورده بودم و حالا چه زود عرصه عمل و ادای دین من رسیده بود از خداوند برای این انتخاب سپاسگزار بودم، در همین فکرها بودم که به آرامستان رسیدیم هوا گرفته و ابری بود، همراه گروه ما فرمانده قرارگاه عمار نیز حضور داشت که روز قبل پدر شده بود، با اینکه تغسیل اموات کرونایی شغل هیچکدام از طلبهها نبود اما به عشق ولایت و اطاعت از حکم ولی امرشان با ارادهای از جنس فولاد در آرامستان حضور پیدا کرده بودند.
این طلبه مشهدی ادامه میدهد: هنگام غروب رسیدیم، اول همه با هم رفتیم تا تجهیزات را ببینیم کل غسالخانه را دور زدم تا حالا از نزدیک و اینجور بیمحابا داخل غسالخانه دور نزده بودم انگار کلاس تشریح فقهی بود اصلا فکر نمیکردم که چند لحظه دیگر باید لباس بپوشیم و مشغول غسل دادن اموات شویم، خواهران قم لباس رزم پوشیدند، حالا قرار بود دو نفر که قبلا کار کردهاند و آمادگی بیشتر دارند برای تغسیل اموات کمک دهند و بقیه لباس بپوشند تا یاد بگیرند چون از فردا خواهران قم میرفتند و باید خودمان تمام شرعیات غسل را انجام میدادیم.
فکر و ذهنم درست انجام دادن شرعیات تغسیل اموات کرونایی بود
زینب دومین روز حضورشان که فردای همان شب است را روایت میکند و میگوید: صبح مشغول خواندن زیارت عاشورا بودیم که غسالههای آرامستان هم آمدند، با حضور و حرفهایشان به ما قوت قلب دادند و از اموات با بیماریهای عفونی دیگر هم برایمان گفتند و کمی دلمان قرص شد.
او از تجهیز کردن غسالههای جهادی، بستن تمام منافذ نفوذ آب بهوسیله چسب، رد کردن آنها از زیر قرآن، دعا برای سلامتیشان و آماده کردن خودش میگوید و ادامه میدهد: زمانی که وارد غسالخانه شدم با صدای نیروی غساله آرامستان که قرار بود ناظر شرعی کار باشد به خودم آمدم که گفت «فرمانده خوش آمدی برو شروع کن»، بیمعطلی با توکل بر خدا شروع کردم و خواستم کمکم کند تا شرعیات تغسیل اموات را درست انجام دهم در آن لحظه کرونا و بقیه موارد را فراموش کرده بودم چون در مرحله اول صحیح بودن کار مدنظرم بود، خانم ناظر داد میزد «تندتر، مردم معطل هستند، اول تیغ بردارید و لباسها را از بدن این مؤمنه عزیز جدا کنید و داخل پلاستیک زباله بگذارید و بعد با بنزین چسبها و موانع را برطرف کنید چیزی از چشمتان نیفتد و شروع به لیف زدن کنید»، تمام کارها را به اتفاق دوستان جهادگر با تجربه انجام میدادیم.
دلهره بیشتر زینب به عنوان فرمانده درست انجام دادن مراحل تغسیل اموات و سلامت تمام خواهران بود چرا که خودش را مسؤول حفظ امنیت و جان طلبهها میدانست، میخواهم صحبتهایش را ادامه دهد که میگوید: زمانی که دستم را به بدن اولین میت زدم و دستش را گرفتم سردی تمام وجودش به بدنم وارد شد به ناظر گفتم خیلی بدنش سرد است که گفت؛ کمی آب گرم بریز خوب میشود، مشغول شدم، مجال فکر کردن نبود چرا که ناظر به من یادآوری میکرد شما فرمانده هستی باید کار را کامل یاد بگیری و محور کار در غسالخانه باشی، چون دو روز دیگر شیفت کاریمان اینجا تمام میشود و فعلا نیروی داوطلب غسالهای برای اینجا نداریم، با این صحبتها یک دفعه به زمان حال برگشتم و دوباره استرس یادگیری و مسؤولیت شرعی ذهنم را درگیر میکرد.
فرماندهی که به تبع سردار دلها برای حفظ جان سربازانش دعا میخواند
فرمانده عملیاتی واحد خواهران قرارگاه تجهیز و تغسیل اموات کرونایی شهدای سلامت، توضیح میدهد: برای نماز به آسایشگاه برگشتیم و توسلی به امام زمان(عج) داشتیم، زیارت عاشورا را مسؤول قرارگاه خواهران با سوز خاصی میخواند، آخرهای دعا بود که صدا زدند خانمها لباس بپوشند، دعا را سریع خواندیم لباسها را پوشیدیم و برای همه دعای شهید سردار سلیمانی را که برای محافظت سربازانش در پس کوچههای سوریه میخواند خواندیم و دوباره به غسالخانه برگشتیم.
برداران لباسها و فضای غسالخانه را ضدعفونی میکردند
از زینب در مورد سختی کار و لباسهایشان میپرسم که پاسخ میدهد: زمانی که مشغول کار بودیم، تحت هیچ شرایطی نباید لباسهایمان را تعویض و از سرویس بهداشتی استفاده میکردیم، چون دستهایمان خیس بود حتی نمیتوانستیم ماسکهایمان را کمی جابهجا کنیم تا هوایی عوض کنیم، آنجا بود که سختی کار مدافعان سلامت را درک کردیم که بیوقفه در حال تلاشند و از دیدن خانواده خود محروم هستند، ما نیز زمانی که در غسالخانه مشغول کار بودیم، خودمان را از خانواده دور کرده و در حال حاضر در خانه قرنطینه شدهایم تا خدایی نکرده ناقل ویروس نباشیم، ضمناً لباسهایمان یکبار مصرف نبود و باید بعد کار ضدعفونی میشد، ما خسته کار بودیم و قدرت انجام این کار را نداشتیم، اما برادران قرارگاه با وجود اینکه خودشان خسته کار بودند میماندند و لباسها و فضای غسالخانه را ضدعفونی میکردند تا سلامت طلبهها به خطر نیفتد.
تحویل سال در غسالخانه
میگویم سال تحویل را چگونه گذراندید که در کمال تعجب با خندهای کوتاه میگوید: مشغول کار بودیم، امسال واقعا مقلب القلوب بود، در کنار پیکرها و در حال غسل دادن سالمان تحویل شد، اولین سالی بود که به جای کارهای مستحبی سال تحویل داشتم کار واجب بر زمین ماندهای را انجام میدادم، همین که خانوادههای داغدار وقتی میفهمیدند غسل انجام میشود خوشحال میشدند، خستگی را از تن ما بیرون میکرد.
از زینب میپرسم آیا مسؤولان برای بازدید و اطلاع از حال شما به آرامستان آمده بودند یا نه؟ که تعریف میکند: در یکی از روزهای بارانی و سرد که وارد آرامستان شدیم دیدم آقایان مقابل درب ورودی آسایشگاه خواهران ایستادهاند نزدیک که شدم دیدم مدیرکل اداره تبلیغات، حجت الاسلام هادی صاحبقرانی برای عرض خدا قوت آمدهاند، بعد از گفتوگویی کوتاه وارد آسایشگاه شدیم که با تعجب با خانمی مواجه شدم که او را نمیشناختم، پرسیدم شما نیروی جدید هستید که گفتند همسر حجتالاسلام صاحبقرانی هستم، بعد از اینکه به ما خدا قوت گفتند، ادامه دادند ما که به پای شما در این کار جهادی نمیرسیم ولی دوست داشتیم در این کار سهم کوچکی داشته باشیم و خدا قوتی بگوییم، واقعا تمام طلبهها خوشحال شدند که علاوه بر مدیرکل جهادی، همسر وی نیز در صحنه حضور دارد، مدیرانی که در صحنه جنگ و عمل عملیات طراحی میکنند نه در پشت میزهایشان در اداره، طرحهایشان واقعیتر و موثرتر است و نیروهای جهادی زمانی که میبینند فرماندهشان در صحنه حضور دارد، مشتاقتر خدمت میکنند، این از ویژگیهای مدیران زمان ظهور است.
راه رسیدن به جامعه مهدوی رعایت پروتکلهای اخلاقی و دینی است
به شوخی به زینب میگویم کلام آخر! که میگوید: همه در تلاش هستیم که پروتکلهای بهداشتی را رعایت کنیم تا زمینه سلامت جامعه فراهم و از قرنطینه خارج شویم، لازم است بدانیم، که برای رسیدن به جامعه مهدوی که در آن همه نوع سلامتی در جهان حاکم خواهد شد؛ باید پروتکلهای دینی و اخلاقی رعایت شود تا زمینه ظهور حضرت فراهم شده و در دولت عدل مهدوی جهانی که عاری از هر نوع ظلم، ستم، کشتار و بدی است قرار بگیریم.
در طول مدتی که با هم در حال گفتوگو بودیم آرامش، اخلاص و تواضعش بیشتر از هر چیز دیگری من را تحت تأثیر قرار داده بود، دقیقا مصداق بارز آنچه که از دل برآید بر دل نشیند، پرونده کرونا هم بسته میشود اما تلاش و مجاهداتهای این روزهای مردم شریفمان به عنوان برگ زرینی از تاریخ کشورمان همواره مایه مباهات خواهد بود.