دختر ترسو که به دلیل محدودیتهای خانوادهاش از خانه فرار کرده بود پای در باند دزدان سریالی جنوب تهران گذاشت.
تابستان ۹۶ بود که ماموران پلیس تهران از سرقتهای سریالی لوازم داخل خودرو اطلاع یافتند و خیلی زود تیمی از ماموران برای دستگیری این دزدان شبرو وارد عمل شدند. تیم پلیسی در تحقیقات ابتدایی پای در محلهای سرقت گذاشت و در بررسیهای میدانی دریافت دزدان در ساعات پایانی شب با حضور در خیابانهای خلوت به سراغ خودروهایی که هیچ سیستم امنیتی و دزدگیر نداشته اند میروند و با تخریب قفل یا خم کردن درها اقدام به سرقت لوازم داخل خودروها میکنند.
دوربینهای مداربسته در محلهای سرقت مورد بازبینی قرار گرفت، اما تنها یک تصویر تاریک از دزدان به دست آمد که نشان از آن داشت که یک زن در این باند فعالیت دارد، اما به دلیل کیفیت پایین دوربینها، تصویر این زن قابل شناسایی نبود.
در حالی که ماموران ردی از دزدان در دست نداشتند با توجه به شناسایی محلهایی که دزدان دست به سرقت میزدند به صورت نامحسوس و ویژه شروع به گشت زنی در ساعات پایانی شب کردند تا این که آنها به یک خودرو که دو پسر و یک دختر جوان سوار بر آن بودند مشکوک شدند. تیم پلیسی به صورت نامحسوس پراید سفید را تحت نظر قرار دادند تا این که خودروی مردان مرموز وارد یک کوچه تاریک و در کنار یک خودروی پژو متوقف شد. پسر و دختر جوان از خودرو پیاده شدند و دختر جوان به سراغ صندوق عقب خودرو رفت و پسر جوان در یک لحظه اقدام به خم کردن در سمت راننده پژو کرد و همزمان با باز کردن قفل در، صحنه سرقت دزدان رقم خورد و پسر و دختر جوان در یک لحظه لوازم داخل خودرو را سرقت کردند و به سرعت سوار بر خودرویشان شدند که در این لحظه پلیس دستور ایست را صادر کرد. تعقیب و گریز پلیسی آغاز شد و راننده پراید سعی داشت با حرکات مارپیچ و سرعت زیاد از صحنه سرقت فرار کند، اما پلیس سایه به سایه آنها را دنبال میکرد تا اینکه خودروی دزدان را در یک کوچه بنبست متوقف کرد و دو پسر و یک دختر جوان در این عملیات دستگیر شدند.
دو پسر ۲۲ و ۲۵ ساله به نامهای محمد و میلاد که باور نداشتند دستگیر شده اند ابتدا سکوت کردند و دختر مرموز نیز با گریه ادعا کرد بی گناه است. این سه عضو باند وقتی دیدند رازشان فاش شده و فیلم سرقتها نیز در اختیار پلیس است چارهای جز اعتراف ندیدند و سرقتهای سریالی در شبهای خلوت را به عهده گرفتند. میلاد گفت: هر چه میدزدیدیم در بازار سیاه میفروختیم و پولش بین ما تقسیم میشد و بخشی را به طور مشترک هزینه اجاره خانه میکردیم. محمد نیز گفت: اگر در داخل خودرو پول پیدا میکردیم بیشتر خوشحال میشدیم، چون کم دردسر بود.
فرار از خانه
فریبا ۲۲ ساله وقتی در برابر پلیس قرار گرفت روی زمین نشست و التماس کرد ماجرای دستگیر شدنش را به خانوادهاش اطلاع ندهند. ماموران که به التماسهای دختر جوان مشکوک شده بودند تحقیقات را از او آغاز کردند و فریبا ادعا کرد چندی قبل از خانه فرار کرده است و اگر تحویل پدر و برادرانش شود او را خواهند کشت و اصرار کرد حاضر است تا پایان عمر زندان باشد، اما به خانه پدریاش بازنگردد. تیم پلیسی در این مرحله سراغ پروندههای فقدانی رفتند و مشخص شد فریبا از دو ماه قبل از خانه فرار کرده است و خانوادهاش برای پیدا کردن دخترشان از پلیس درخواست کمک کرده اند که در این مرحله ماموران با مادر فریبا تماس گرفتند و پیدا شدن دخترشان را به آنها اطلاع دادند. مادر نگران وقتی شنید دخترش به خاطر سرقت دستگیر شده است همراه همسرش پای در کلانتری گذاشت و فریبا وقتی در برابر خانوادهاش قرار گرفت اشک ریخت و گفت میخواهد تا آخر عمر زندان باشد که در ادامه دختر جوان همراه دو همدستش به دادسرا منتقل شدند و پس از تحقیقات تکمیلی در اداره پلیس، خانواده فریبا با قرار وثیقه دخترشان را به خانه بردند تا دادگاه رسیدگی به این پرونده، تشکیل و صدور حکم نهایی از سوی قاضی پرونده صادر شود.
حکم دادگاه
پرونده این سرقت بعد از صدور کیفرخواست در دادگاه عمومی بررسی شد و محمد و میلاد به خاطر سرقت به پنج سال زندان، ردمال و ۷۴ ضربه شلاق محکوم شدند و دختر جوان نیز به دلیل معاونت در سرقت به تحمل یک سال زندان محکوم شد که این حکم بعد از اعتراض در دادگاه تجدید نظر تهران تحت رسیدگی قرار گرفت و تایید شد.
گفتگو با فریبا
فریبا ۲۴ ساله که به دلیل تعصبهای زیاد برادرانش و محدودیتهای خانواده اش از خانه فرار کرده بود و حالا مسیر زندگی اش تغییر کرده است و به عنوان یک دزد به زندان محکوم شده با خندهای تلخ که روی صورتش نمایان است میگوید زندان برای من بهتر از جهنم خانه است.
تحصیلات؟
دیپلم، شاگرد اول بودم.
چرا ادامه تحصیل ندادی؟
خانوادهام مخالف درس خواندن و رفتن من به دانشگاه بودند.
چرا؟
چون در دانشگاه با پسرها همکلاس میشدم و برادرانم به خاطر تعصب بیش از حد مانع ادامه تحصیل من شدند.
شنیدم از خانه فرار کردی؟
بله، همیشه زیرذرهبین بودم وحتی با دوستان و همکلاسیهایم نمیتوانستم بیرون بروم.
چطور؟
دوران تحصیل هر روز صبح یکی از برادرانم مرا تا مدرسه میرساند و بعد از تعطیلی مدرسه نیز یکی دیگر از برادرانم مرا تا خانه همراهی میکرد که این اتفاق باعث شده بود در مدرسه همه مرا مسخره کنند و وقتی در خانه به این رفتار اعتراض میکردم با من برخورد میکردند و پدرم که تحت سلطه برادرانم بود مرا تنبیه میکرد.
بعد از دوران مدرسه چه کار میکردی؟
خیلی دوست داشتم ادامه تحصیل بدهم، اما خانوادهام مخالف بودند و بعد از آن تصمیم داشتم به کلاس زبان بروم، اما برادرانم مانع شدند و تنها تفریح من این بود که در خانه کنار مادرم آشپزی کنم و چشمم به در باشد یک نفر به خواستگاریام بیاید و مرا از این زندان نجات دهد. هیچ گاه تصمیم گیرنده برای زندگی خودم نبودم و برادر و پدرم تصمیم گیرنده بودند.
چطور به فکر فرار افتادی؟
خسته شدم، حتی دوستانم برای دیدن من باید به خانه مان میآمدند و وقتی میشنیدم زندگی آنها چقدر با من متفاوت است تصمیم گرفتم خودم را از این زندان نجات دهم به همین دلیل یک روز که برادرانم سرکار بودند و مادرم خواب بود از خانه خارج شدم و با نوشتن یک نامه آنها را از موضوع فرار خودم مطلع کردم.
کجا رفتی؟
چند روز در خانه چند تن از دوستانم بودم و در رفت و آمدهایم به بیرون از خانه دوست آن ها، با پسر جوانی آشنا شدم و وقتی فهمیدم تنها زندگی میکند پیشنهاد دادم برای زندگی به خانهاش بروم که او پذیرفت.
نترسیدی؟
من از همان اول با پسر جوان صحبتهایم را کردم و در این مدت که در خانه اجارهای بودم در یکی از اتاقهای خانه میماندم و او حتی اجازه نداشت وارد اتاق شود.
چطور به فکر دزدی افتادی؟
محمد بیکار بود و درآمدی نداشتیم به همین دلیل وقتی یکی از دوستانش که او هم بعدا هم خانه ما شد پیشنهاد سرقت داد پذیرفتیم تا با او همدست شویم و شبها در تاریکی هوا به سراغ خودروها میرفتیم و لوازم داخل شان را سرقت میکردیم.
فکر میکردی دستگیر شوی؟
نه، البته برای من مهم نبود، چون هرجا میرفتم بهتر از خانه بود و میتوانستم راحت زندگی کنم.
ارزش داشت؟
نه، ولی خانوادهام باعث شدند تا مسیر زندگیام را تغییر دهم.
چقدر پول به دست آوردی؟
زیاد نبود، هرچه در میآوردیم برای زندگی و اجاره خانه هزینه میکردیم.
اعتیاد پیدا کردی؟
نه، در این مدت که از خانه فراری بودم هیچ وقت حریمهایی را که خانوادهام برای من تعیین کرده بودند نشکستم.
بعد از دستگیری خانواده ات چه کردند؟
برادرم مرا به باد کتک گرفت که با وساطت مادرم در این مدت کمتر به من کار داشتند، اما محدودیتها همچنان پا برجاست، ولی جایی برای فرار ندارم و میخواهم به زندان بروم تا از زندان خانه رها شوم.