روایتی دردناک از زنی را میخوانید که طی زندگی با یک معتاد شیشه ای،خود و فرزندانش روزهای وحشتناکی را پشت سر گذاشتند.
۱۵ بهار را پشت سر گذاشت که ازدواج اولش را تجربه کرد. شوهرش گفته بود تعمیرکار است، اما قاچاقچی از کار درآمد. بنا به دلایلی دو سال بعد از همسر اولش با دو فرزند جدا شد و با شوهر دومش که آشپز ماهری بود، آشنا شد.
گذشت زمان نشان میداد کردار و ظاهر شوهرش با واقعیت خیلی فاصله دارد، چون خیلی زود نقاب از چهره اش بر داشت. روزگارش بر مدار بی مهری میچرخید تا این که توهمهای همسرش آغاز شد.
زن جوان ابتدا از اعتیاد همسرش خبر نداشت، اما رفته رفته اخلاق همسرش او را وادار به تفکر در این مورد کرد که چرا این رفتارها را دارد؟ ابتدا دلیل اش را نمیدانست تا این که روزی پرویز او را به اسم مردانه که نام دوستش بود صدا و به او غرولند میکند و حرفهای نامربوط میزند. زن رنج کشیده آهی میکشد و میگوید: روزی در خانه مشغول پخت و پز بودم که همسرم من را با یکی از دوستانش اشتباه گرفت و به اسم مردانه صدا زد.
ابتدا توجه نکردم، اما با غرولند گفت چرا جوابش را نمیدهم. دوباره با صدا کردن من به اسم یک مرد گفت چرا فلان کاری را که به تو گفتم و قول دادی انجام ندادی؟
مات و مبهوت به او نگاه کردم که چرا این حرفها را میزند، او ناگهان عصبانی شد و به جانم افتاد و تا جایی که جا داشت کتک ام زد. بچههای زن که متعلق به شوهر اولش بودند از دست شوهر دومش در امان نبودند و او به محض خماری همچون ببری به جان دو طفل خردسال میافتاد و زخمی شان میکرد و با کمک مادر خانه دوباره اوضاع آرام میشد.
با پرخاشگری مرد، زن نگون بخت از برادرش کمک میگیرد تا واکاوی کند دلیل این رفتارها چیست؟ برادرش خیلی صریح پاسخ خواهرش را میدهد که او به شیشه اعتیاد دارد، چون قبل از ازدواج شان او با دوستش مواد صنعتی مصرف میکردند.
راز رفتارهای گیج کننده همسر فاش میشود و زن بی تاب کاسه چه کنم در دست میگیرد. چارهای ندارد و باید بسازد و بسوزد و شاهد داغ شدن جگر گوشه هایش از سوی شوهر متوهم اش باشد.
شوهرش حتی او را به زور معتاد میکند تا مبادا دست از پا خطا کند و او را بابت سرقت هایش لو بدهد.
گریه امان زن جوان را میبرد و دستی بر گونه هایش میکشد و تعریف میکند: «شوهرم بعد از گذشت چند ماه از زندگی مشترک مان شغل آشپزی را کنار گذاشت و به دزدی رو آورد و اسباب و وسایل دم دستی مردم را به یغما میبرد و خرج مواد صنعتی اش میکرد». شوهرش هر بار نزدیک صبح و هوای گرگ و میش به خانه مردم دستبرد میزد و وسایل سرقتی را به خانه میبرد و گوشهای انبار میکرد تا کم کم آنها را دود کند.
هر بار بعد از مصرف شیشه مرد سارق دچار توهم میشد و به جان همسرش میافتاد. او میگوید: «روزی حین مصرف شیشه وقتی توهم زد در یک اقدام خطرناک دیدم رویش بنزین ریخت تا خودش را آتش بزند، چون میگفت او یک سیرک باز ماهر است که باید از حلقه آتش عبور کند. شانس آوردم شوهرم کبریت پیدا نکرد وگرنه معلوم نبود چه بر سر من و خانه و خودش میآورد. حتی یک بار دست و پایم را بست تا من را داخل چاه آب وسط حیاط بیندازد، اما شانس آوردم که دوستش از راه رسید و من را نجات داد». زن تنها و بی یاور جرئت ترک خانه را نداشت، چون از سوی همسرش تهدید شده بود.
شوهر معتاد بعد از مدتها سرقت روزی توسط دوربین مدار بسته شناسایی و راهی زندان میشود. زن بعد از این اتفاق نفس راحتی میکشد و میتواند حداقل چند صباحی دور از همسرش مثل یک فرد عادی زندگی کند. او در مدت زندانی شدن همسرش با کار در خانههای مردم چرخ زندگی خود و دو فرزندش را میچرخاند تا این که دوباره شوهرش برای مدت کوتاهی با قید وثیقه پدرش به مرخصی میآید.
خانواده مرد سارق فکر میکردند او عبرت گرفته و سرش به سنگ خورده است. اما اینها خیال بافی بود، چون شوهر سارق نه تنها توبه نمیکند بلکه برعکس حریصتر میشود و به جان اموال مردم میافتد. زن در تله افتاده با ترس و وحشتی که در چهره اش موقع بازگو کردن آزار شوهرش نمایان میشود، میگوید: «زمانی که شوهرم از زندان با قید وثیقه پدرش مرخصی گرفت دست از شرارت بر نداشت و در همان یک هفته به سرقت دست میزد. به خاطر انعطاف پذیری و لاغر بودنش حتی از سوراخهایی که گربه به زور میتوانست وارد شود به خانههای مردم میرفت و روز از نو روزی از نو.
در عرض چند ثانیه در خودروها را باز میکرد و پخش آنها را به سرقت میبرد و خانه را انبار لوازم سرقتی کرده بود. هر بار که اعتراض میکردم جوابم مشت و چماق بود». حتی مرد متوهم روزی پایش را فراتر میگذارد و برای زجر دادن همسرش با سیخ داغ به جان دو کودک خردسال او میافتد و آه و ناله آنها به آسمان میرود.
بعد از این اتفاقات هنوز یک هفته از آزادی اش از زندان نمیگذرد که سارق شیشهای این بار با لو دادن زن برادرش بابت سرقت دستگیر میشود و با مقدار زیادی اجناس سرقتی دوباره پشت میلهها بر میگردد و چند سال به مدت حبس قبلی اش اضافه میشود تا دیگر هوای بیرون را با کارهایش آلوده نکند.
زن غم دیده از این فرصت استفاده میکند و از شوهر متوهم اش جدا میشود و بچه هایش را به مادرش میسپارد و خودش راهی کمپ میشود تا بعد از رهایی از دود و دم، پاک نزد خانواده و فرزندانش برگردد.