زمان مطالعه: 4 دقیقه

ماجرای مرگ دردناک نخبه تراز اول کشور به روایت ستوان یکم حمیدرضا سلطانی

سعید، نخبه تراز اول کشور، عضو جامعه مبتکرین و مخترعین، مدیر یک سازمان دانش بنیان و طراح ربات های صنعتی که قرار بود سال ها به کشورش خدمت کند اما...
31 تیر 1398
شناسه : 14180
منبع:
اشتراک گذاری
اشتراک گذاری با
تلگرام گوگل پلاس
لینک
https://hadese24.ir/news/14180
2236+
بالا
سعید، نخبه تراز اول کشور، عضو جامعه مبتکرین و مخترعین، مدیر یک سازمان دانش بنیان و طراح ربات های صنعتی که قرار بود سال ها به کشورش خدمت کند اما...

سعید، نخبه تراز اول کشور، عضو جامعه مبتکرین و مخترعین، مدیر یک سازمان دانش بنیان و طراح ربات های صنعتی که قرار بود سال ها به کشورش خدمت کند اما...

 ساعت 6:30 صبح دیروز داشتم به سمت پاسگاه می رفتم که از مرکز فوریت های پلیسی 110 خبردادند، حادثه رانندگی حوالی سرخه رخ داده است.

سرعتم را کمی بیشتر کرده و ضمن هماهنگی با گشت پاسگاه خودم را به محل حادثه رساندم.

از خودروها و جمعیتی که در منطقه حضور داشت مشخص بود که حادثه ای سنگین رخ داده است. خودروی خود را کمی دورتر و در محلی امن پارک کردم.

سواری فاو سفیدی که در برخورد با نیوجرسی 4 تنی و بتنی جاده چیزی ازش باقی نمانده بود، از عمق فاجعه خبر می داد.

 مردی میانسال پشت فرمان و مردی جوان در کنارش جان باخته بودند.

شدت حادثه به حدی بود که کیفیت خودرو، کیسه های هوا و استحکام بدنه آن نیز نتوانست مانع از بروز این حادثه غم انگیز شود.

راننده و پسرش را از خودرو خارج و به سردخانه منتقل کردند. برحسب وظیفه اموال و مدارک خودرو را جمع آوری و ثبت کردم.

دلم از این اتفاق رنجور بود و سرم به شدت درد می کرد اما ناراحتی ام وقتی بیشتر شد که مدارک راننده را دیدم.

سعید نخبه تراز اول کشور، عضو جامعه مبتکرین و مخترعین، مدیر یک سازمان دانش بنیان و طراح ربات های صنعتی که قرار بود سال ها به کشورش خدمت کند!

او و تنها پسرش قربانی چشمان خسته و خواب آلودی شدند که دیگر باز نخواهدشد.

با نهایت اندوه شماره برادرش را گرفتم و ماجرا را شرح دادم. عجب کار سختی است!

هر چه بیشتر درباره سعید و توانمندی ها و فعالیت هایش می دانم، بیشتر افسوس می خورم.

ساعتی نگذشته بود که همسر و دختر سعید گریان و نالان وارد پاسگاه شدند.

هنوز نمی دانستند که پدر و پسر خانواده را از دست داده اند من نیز نمی دانستم چگونه ماجرا را شرح دهم. ایستادم تا کمی آرام شوند و...

واقعا کار سختی است...

ارسال نظر