همسر و پسرش را در عرض چند ثانیه از دست داد. آن هم درست مقابل چشمانش؛ همه چیز آنقدر سریع اتفاق افتاد که مجید فرصت نکرد عکسالعملی از خودش نشان دهد. وقتی هجوم آبهای خروشان را دید که به سمتشان میآمد، در یک لحظه دختر سه سالهاش را از خودرو بیرون کشید و به بلندی برد. اما سیل به او مهلت نداد که همسرش و پسرش را نجات دهد. نتوانست آنها را از خودرو بیرون بیاورد. خودرو به همراه آب رفت و مجید دید که همسر و پسرش چطور از درون خودرو به بیرون پرتاب شدند. حالا این مرد ٤٠ ساله مانده با دخترکی که بیتاب مادرش است. السا بعد از گذشت ١٢ روز هنوز نتوانسته دوری مادر و برادرش را تاب بیاورد. اشک میریزد و پدر نمیتواند کاری برای او انجام دهد. لحظه سیل دخترش را نجات داد ولی حالا نمیتواند جلوی اشکها و ناراحتیهایش را بگیرد. مجید اکبرزاده آنقدر ناراحت از دست دادن خانوادهاش است که حتی نمیتواند صحبت کند. در خانه، کنار پدرزن و مادرزنش که با او زندگی میکنند مانده و غم او را از پا در آورده است. این خانواده مرودشتی سر قرار با فروشنده گوشی تلفن همراه به دروازه قرآن رفته بودند. خرید یک گوشی همراه ارزانقیمت آنها را در آن بعدازظهر خونین به صحنه مرگ کشاند و مجید وقتی از خودرو پیاده شد تا با فروشنده تماس بگیرد این حادثه هولناک رخ داد. مجید زنده ماند، فروشنده به قرارش نرسید، اما ارسلان و مادرش قربانی شدند و در میان آبهای خروشان جان دادند. یکی از اقوام نزدیک مجید اکبرزاده ماجرای مرگ غم انگیز ارسلان و مادرش را روایت کرد:
ارسلان و مادرش چند ساله بودند؟
ارسلان چهارسال داشت و مادرش نیلوفر ٢٨ ساله بود.
چرا آن روز به دروازه قرآن رفته بودند؟
مجید آن روز با فروشنده گوشی تلفن همراه قرار داشت. میخواست گوشی بخرد. برای همین به دروازه قرآن رفته بودند تا گوشی را ببینند و بخرند.
گوشی را از کجا پیدا کرده بودند؟
از سایت دیوار دیده بودند. مجید گوشیاش خراب شده بود. یک گوشی ارزانقیمت قدیمی از سایت دیوار پیدا کرده بود. وقتی با فروشنده تماس گرفته بود، او گفت که در دروازه قرآن با هم قرار بگذارند تا گوشی را ببیند و بخرد. مجید هم به همراه خانوادهاش رفت.
خانه خودشان کجاست؟
آنها مرودشت زندگی میکنند. از مرودشت تا شیراز ٤٠ کیلومتر راه است.
آن لحظه چرا فقط ارسلان و مادرش را آب با خودش برد؟
وقتی آنها به دروازه قرآن رسیدند، مجید از خودرو پیاده شده بود تا با فروشنده تماس بگیرد. خودرو را گوشهای پارک کرده بود و نیلوفر و دختر و پسرش داخل خودرو بودند. آن لحظه باران میبارید و حجم آب هم زیاد بود. ولی آنقدر نبود که ترسناک باشد. اما در عرض چند ثانیه ناگهان مجید میبیند که سیلاب بزرگی به سمت آنها در حرکت است. بلافاصله به سمت خودرو میرود و دخترش را از خودرو بیرون میآورد و روی بلندی مینشاند. وقتی دوباره به سمت ماشین میرود که همسر و پسرش را نجات دهد، ناگهان میبیند که آب دارد آن را با خودش میبرد. همه چیز در عرض چند ثانیه اتفاق میافتد. ناگهان مجید همسر و پسرش را با چشمان خود میبیند که از خودرو به بیرون پرتاب میشوند.
خودروشان چه بود؟
پیکان بود. آنها کلا وضع مالی خوبی ندارند. این گوشی هم چون قیمت پایینی داشت، میخواستند بخرند.
فروشنده گوشی هم به محل حادثه رسیده بود؟
نه او دیر کرده بود. برای همین هم مجید از خودرو پیاده شده بود و داشت با او صحبت میکرد. گویا گفته بود در راه است و کمی دیرتر میرسد. برای همین برای او اتفاقی نیفتاد.
حال و روز مجید چطور است؟
حال خوبی ندارد. اصلا حرف نمیزند و سکوت کرده است. او زندگی سختی داشت ولی در کنار همسر و فرزندانش خوشحال بود. حالا او مانده است با السای سه ساله و پدرزن و مادرزنش و نمیداند باید از این به بعد چطور روزگارش را بگذراند. باید مقصر حادثه را به ما معرفی کنند. باید باعث و بانی این همه گرفتاری مشخص شود.
پدرزن و مادرزنش با او زندگی میکنند؟
بله از همان اول ازدواج در خانه آنها زندگی میکردند. مجید کارگر ساختمانی است و با کارگری خرج زندگی اینها را تأمین میکرد. اما حالا با این خاطره تلخ و روحیه وحشتناکش نمیدانیم چطور میخواهد زندگی کند. حتی مراسم کفن و دفن نیلوفر و پسرش را با کمک اقوام و دوستان برگزار کردیم.
السا چکار میکند؟
یک دختر سه ساله بدون مادرش چکار میتواند بکند. مرتب گریه میکند و مادرش را میخواهد. هیچکس هم نمیتواند کاری برایش انجام دهد. ما همه بیتابیهایش را میبینیم و اشک میریزیم. زندگی این خانواده در عرض چند ثانیه
نابود شد.