زمان مطالعه: 5 دقیقه

ماجرا/ هر شب با ماجراهای واقعی، همراه حادثه 24 باشید

شادی زودگذر

10 آذر 1397
شناسه : 1190
منبع:
اشتراک گذاری
اشتراک گذاری با
تلگرام گوگل پلاس
لینک
https://hadese24.ir/news/1190
11415+
بالا

یک بار ازدواج کرده و طعم تلخ طلاق را چشیده بودم. برای دختری به سن و سال من این شکست بزرگ ترین و بدترین اتفاقی بود که می توانست رقم بخورد. من که در 18 سالگی با هزار امید و آرزو به خانه بخت رفته بودم وقتی در 20 سالگی مهر طلاق را در شناسنامه ام دیدم باور نمی کردم کاخ آرزوهایم آنقدر زود ویران شده باشد. به هر حال چون مهریه چندانی هم نداشتم و از نظر مالی نمی توانستم برای خودم خانه ای مهیا کنم و خانواده ام هم رضایت نمی دادند به تنهایی زندگی کنم، مجبور شدم به خانه پدرم برگردم. از همان روز اول بازگشتم به خانه پدری متوجه شدم نگاه ها به من با دو سال پیش که دختر مجردی بودم فرق کرده است. تمام رفتارهایم، رفت و آمدهایم و حتی مکالمات تلفنی ام زیر نگاه دقیق پدرو مادر و برادرم بود. انگار به شدت از من مراقبت می کردند و نگرانی را در چهره و رفتارشان می خواندم. فقط 6 ماه توانستم این وضعیت را تحمل کنم و بالاخره از این همه شک و بدبینی خسته شدم. با خودم فکر کردم باید تلاش کنم تا از این محدودیت ها رها شوم. باوجود اینکه خیلی احساس شکست می کردم اما دلم زندگی جدیدی می خواست. دور از چشم خانواده ام دنبال کار می گشتم. می دانستم با سرکار رفتنم مخالفت می کنند. اما بالاخره از طریق آگهی روزنامه ها توانستم کار پیدا کنم و در یک شرکت مشغول به کار شوم.مدیر شرکت مرد جاافتاده و متینی به نظر می رسید و با مهربانی با من برخورد کرد. آنجا ظاهرا محیط مناسب و ساکتی برای کار کردن به نظر می رسید و من احساس آرامش می کردم. خوشحال بودم که می توانم به استقلال برسم. یک ماه از حضورم در شرکت می گذشت که آقای مدیر به من گفت به خاطر جلسه مهمی که دارد آن روز را باید تا دیروقت در شرکت بمانم. وقتی همه کارمندان رفتند آقای مدیر من را صدا کرد. حس می کردم لحن صدایش فرق کرده و مهربان تر از قبل شده است اما متوجه دلیلش نمی شدم. او در چشمانم نگاه کرد و گفت جلسه ای در کار نیست و فقط می خواهد با من صحبت کند. کم کم داشتم از رفتارش می ترسیدم و به او گفتم من باید سریع به خانه برگردم اما ناگهان او در اتاق را قفل کرد و در یک لحظه تمام دنیا در نظرم تیره و تار شد. هرچه التماس می کردم که رهایم کند فایده ای نداشت. بعد از آن شب کابوس وار تهدیدم کرد اگر چیزی بگویم تصاویری که از من ضبط کرده منتشر می کند. من هم تا مدت ها ساکت و خانه نشین بودم اما بعد به دادگاه کیفری استان تهران رفتم و از مرد شیطان صفت شکایت کردم. حالا به انتظار رای دادگاه نشسته ام و به سادگی خودم و اعتماد بی دلیل به محل کار و رئیسم فکر می کنم. ای کاش برای رسیدن به کار و استقلال این قدر عجله نمی کردم.

ارسال نظر