من و سینا از بچگی باهم بزرگ شده بودیم. خانه های مان در یک کوچه بود. روزی را که خانواده سینا به محل ما اسباب کشی کردند خیلی خوب به خاطر دارم. آن روز پشت پنجره ایستاده بودم و به پسرکوچکی که با توپ پلاستیکی اش در کوچه سرگرم بازی بود خیره شده بودم. ناگهان او برایم دست تکان داد و این سرآغاز دوستی کودکانه مان بود. سینا جای خواهر و برادر نداشته ام را پر کرده بود و برای من که همیشه به دلیل مشغله های کاری والدینم تنها بودم بزرگ ترین نعمت بود. ما هر روز در کوچه بازی می کردیم و این روال تا زمان مدرسه ما ادامه داشت. ما کم کم بزرگ می شدیم و خواه ناخواه رابطه مان رنگ و بوی دیگری می گرفت. دیگر کمتر او را می دیدم چون دختر بزرگی شده بودم و پدر و مادرم اجازه رفت و آمد بیشتر را به ما نمی دادند. اما من هر روز در فکر و خیال سینا غرق بودم و آینده خودم را با او می دیدم. همیشه خودم را در لباس عروسی کنار او تصور می کردم. دیپلمم را که گرفتم نتوانستم در کنکور قبول شوم اما سینا همان سال در دانشگاه قبول شد. منتظر بودم تا به خواستگاری ام بیاید. با این که سینا در این مورد هیچ حرفی به من نزده بود اما من امیدوار و منتظرش بودم. یک روز مادرم بی مقدمه گفت از مادر سینا شنیده که برای پسرش به خواستگاری رفته و قرار عروسی را هم گذاشته اند. من از این خبر شوکه شدم و اصلا باورم نمی شد چنین اتفاقی افتاده باشد؛ اما مادرم من را مطمئن کرد و پس از آن با گریه و ناراحتی زیاد با سینا تماس گرفتم. در کمال ناباوری او هم حرف مادرم را تایید کرد و گفت: من برایش مثل خواهرش هستم و تمام این سال ها را فقط در رویا غوطه ور بوده ام. انگار دنیا روی سرم خراب شد فقط چند روز در گریه و ناراحتی برایم گذشت. اما بالاخره تصمیم خودم را گرفتم. یک روز با خونسردی به سینا تلفن کردم و از او دعوت کردم همدیگر را ببینیم تا بتوانیم خداحافظی کنیم. او هم خیلی خوب و راحت قبول کرد. من از قبل دو قوطی آب میوه خریدم و درونش سم ریختم تا هم او را بکشم و هم خودم را از بین ببرم. این تصمیمی بود که من گرفته بودم. نمی خواستم به هیچ قیمتی سینا را از دست بدهم. در پارک او همه آب میوه را سرکشید. من هم مقداری از آب میوه را خوردم و هر دو بیهوش شدیم. وقتی چشم باز کردم در بیمارستان بودم و فهمیدم سینا فوت شده اما من چون کمتر از ماده سمی خورده بودم از مرگ نجات پیدا کردم. این راز خیلی زود توسط پلیس افشا و من در دادگاه کیفری استان تهران به قصاص محکوم شدم. حالا بیشتر از ۲ سال از صدور رای می گذرد و در زندان منتظر مجازات هستم.