متهم این پرونده بوکسوری 47ساله است که شامگاه 24مهرماه امسال یکی از هولناکترین جنایات امسال پایتخت را رقم زد و 2دختر 17 و 19سالهاش را به همراه مادرزن و پدرزنش در خانهشان در منطقه نبرد به قتل رساند. این جنایت احساسات عمومی جامعه را جریحهدار کرد و دل خیلیها را به درد آورد و همه میخواستند بدانند انگیزه مرد بوکسور از قتل هولناک اعضای خانوادهاش چه بوده است. هر چند متهم در همان تحقیقات اولیه مدعی شده بود بهخاطر اختلافات خانوادگی دست به جنایت زده، اما کسی باورش نمیشد که اختلافات خانوادگی باعث شود مردی دست به قتل عزیزترین اعضای خانوادهاش بزند. در این شرایط بود که روز گذشته، مرد جنایتکار برای تحقیقات اولیه به دادسرای جنایی تهران منتقل شد تا در برابر بازپرس پرونده از جزئیات جنایت و انگیزهاش بگوید. آنچه در ادامه میخوانید سؤال و جوابهای رد و بدل شده بین بازپرس جنایی و متهم است و مرد جنایتکار درحالیکه گریه میکرد از قتل پدر زن و مادرزن و دخترانش گفت و اینکه چقدر پشیمان است و دلش برای دخترانش تنگ شده است.
انگیزهات از جنایت چه بود؟
من در آن لحظه خودم نبودم. انگار شیطان به درونم رفته بود. اصلا نمیفهمیدم چه میکنم. 6شب بود که نخوابیده بودم. دقیقا 6شب. حتی همان شبی که قتلها را انجام دادم هم نخوابیدم. هرچه قرص خواب میخوردم فایدهای نداشت. بدنم به خوردن قرص خوابآور عادت کرده بود. آن شب 40تا قرص خوردم اما باز خواب به چشمانم نیامد.
یعنی انگیزهات بیخوابی بود؟
نه. بیخوابیام بهخاطر مشکلاتم بود اما قرصها باعث شده بودند که نفهمم چه کار میکنم. انگیزه اصلیام اختلافات شدید با همسرم بود و اینکه او خانه را ترک کرده بود. من و همسرم بهدلیل مشکلاتی که داشتیم 4سال قبل از هم جدا شدیم. میگفت دیگر از نظر فرهنگی و اعتقادی با هم جور نیستیم و میخواهد به همراه دخترانش از خانه من برود. طلاق گرفت اما بچهها پیش من بودند. او نتوانست دوری بچهها را تحمل کند و دوباره رجوع کرد و به خانه برگشت. اما هر بار که دعوایمان میشد قهر میکرد و به خانه برادرش یا پدرش میرفت. من با آنها هم درگیری داشتم چون احساس میکردم در زندگیام دخالت میکنند. هربار که با همسرم درگیر میشدم یکدیگر را کتک میزدیم. راستش او هم ورزشکار و رزمیکار بود و وقتی از دست من عصبانی میشد کتکم میزد. یک هفته قبل از حادثه همسرم قرار بود به مدرسه دخترم برود اما دیگر خبری از او نشد و حتی به مدرسه هم نرفت. نگران شده بودیم و نمیدانستیم کجاست. هرچه زنگ میزدیم جواب نمیداد تا اینکه به دخترم پیام داد که خانه را ترک کرده و دیگر نمیتواند با من زندگی کند و خواست که دنبالش نرویم. دخترانم از من خواستند که دیگر ادامه ندهم و اجازه بدهم او برود. اما خشم همه وجودم را فرا گرفته بود. موبایلم را برداشتم و به او زنگ زدم اما جوابم را نداد که نداد. چون بیدلیل قهر کرده بود عصبانی بودم. باور کنید اصلا با هم درگیر نشده بودیم. حتی جواب زنگهایم را نمیداد تا با هم صحبت کنیم تا اینکه از خود بیخود شدم.
از شب حادثه بگو.
در مدت یک هفتهای که همسرم در خانه نبود صدها پیامک به او فرستادم اما دریغ از یک جواب. چندین بار هم زنگ زدم. حتی چند مرتبه سرزده به خانه مادرزنم رفتم اما آنجا هم نبود. پدرزنم میگفت دخترم یک زن 40ساله عاقل است و خودش برای زندگیاش تصمیم میگیرد. همه این رفتارها مرا عصبی میکرد. تا اینکه شب حادثه پدرزن و مادرزنم به خانه ما آمدند. قرار بود فردای آن روز برای انجام کاری به خارج از شهر بروم. به همین دلیل دخترانم از مادربزرگ و پدربزرگشان خواستند شب را به آنجا بروند تا تنها نباشند. آن شب باز با آنها صحبت کردم اما میگفتند از دخترشان اطلاعی ندارند. باز به همسرم پیام دادم اما جواب نداد. نوشتم دارد دیر میشود هرجا هستی جواب بده. اما جواب نداد. آن شب 40تا قرص خوابآور خوردم اما خواب به چشمانم نمیآمد. آنجا بود که تصمیم گرفتم آنها را به قتل برسانم. از خانه بیرون رفتم و خرید کردم. وقتی برگشتم حدود 15تا 20قرص خواب داخل شیرموز ریختم و آنها نفری یک لیوان خوردند. وقتی خوابیدند انگار دیگر خودم نبودم و با چاقو بالای سر تک تک آنها رفتم و... (متهم هنگام شرح جزئیات قتل دخترانش اشک میریزد و شانههایش از گریه شروع به لرزیدن میکند.)
بعد چه کردی؟
اگر همسرم به خانه برمیگشت، جان او را هم میگرفتم چون اصلا در حالت عادی نبودم. در آن لحظه دیوانه شده بودم. پس از جنایت حدود 300تا 400قرص خواب و اعصاب و تپش قلب خوردم و رگ دستم را هم زدم. تا صبح بالای سر جسد دخترانم نشستم و گریه کردم. دلم خیلی برایشان تنگ شده. نمیخواستم زنده بمانم. تا اینکه با شنیدن صدای موبایلم بهخودم آمدم. جواب دادم، برادرم بود که تا تلفن را جواب دادم گفت: کاری دست خودت ندهی، همسرت خانه برادرش است. گفت: کجایی؟ به دروغ گفتم: جاده شمالم. گفت: دروغ میگویی. ماشینت در پارکینگ است. بعدا فهمیدم برادر همسرم وقتی دیده بود پدر و مادرش و دخترانم جواب تلفنش را نمیدهند نگران شده و به برادر من زنگ زده و او هم نگران شده و خودش را به خانهام رسانده است. وقتی در را بازکردم و آن وضعیت را دید، شوکه شد. گفت: باید خودت را معرفی کنی. بعد مرا به کلانتری آورد.
اعتیاد داری؟
نه. تا حالا لب به سیگار هم نزدهام. من مربی بوکس بودم و توی کار ساخت و ساز. مشکل مالی نداشتم و همه اختلافات من و هـمـسرم سر اعتقاداتمان بود.
درخواست قصاص
جنایتی که بوکسور 47ساله رقم زد، چنان هولناک بود که خیلیها تصور میکردند او دچار جنون شده است. اما متهم پس از دستگیری با دستور قاضی جنایی برای بررسی سلامت روانی به پزشکی قانونی معرفی شد که متخصصان پس از انجام آزمایشهای مختلف عنوان کردند که وی هیچگونه بیماری روحی و روانی ندارد و هنگام جنایت جنون نداشته است. در این شرایط اولیای دم زوج سالخورده (پدرزن و مادرزن قاتل) راهی دادسرای جنایی تهران شدند و برای متهم تقاضای قصاص کردند. به این ترتیب پرونده مرد بیرحم پس از تکمیل تحقیقات به دادگاه کیفری فرستاده میشود تا جلسه محاکمهاش آغاز شود.