حادثه 24 - امروز ششم تیر ماه است. ۸۸ سال پیش در چنین روزی علی اصغر بروجردی، معروف به اصغر قاتل، اولین قاتل سریالی ایران در میدان توپخانه تهران اعدام شد. اما اصغر قاتل که بود؟ چگونه دست به جنایت می زد و پرونده زندگی اش چگونه بسته شد؟
۱۰ صبح دی ماه۱۳۱۲ سروان «عبدالرحیم آقاخانی» افسر ارتش با نصرتالله پسر ۱۹ سالهاش به اداره آگاهی تهران میرود و میگوید: «پسرش در روز جمعه به قصد شکار از خانه خارج میشود و در جستوجوی کبوتر بوده و به خرابههای نزدیک نجفآباد رفته که در یکی از آن چهاردیواریهای شترخان سر بریده شخصی را میبیند که چشمانش از حدقه بیرون زده بود.» با جستوجوی سریع ماموران یک جسد عریان دیگری کنار دیوار جنوبی چهارطاق پیدا میشود. به دنبال آن مجدد جنازه یک نوجوان چهارده، پانزده ساله که سرش از پشت بریده شده بود نیز پیدا میشود. در ۲۳ بهمن جمجمه جوانی در جلالیه تهران (پارک لاله) پیدا میشود که گوشت و پوست جنازه توسط جانوران خیابانی خورده شده بود و تنها استخوان جمجمهاش باقی مانده بود. همچنانکه تهرانیها وحشتزده از قتلهای فجیع قبلی بودند ناگهان دوباره جنازه جوانی ۳۰ ساله بدون سر در قناتی نزدیک شهرک دولتآباد و صفاییه پیدا میشود تا اینکه در ساعت ۱۱ صبح ۱۰ اسفند ماه ماموران به یک مرد بزرگ جثهای که با یک سینی بزرگ بامیه و یک پیت حلبی مشکوک میشوند و او را دستگیر میکنند. آن مرد ادعا میکرد که یک بامیهفروش است، اما از آنجایی که ماموران به او مشکوک شده بودند شروع به جستوجوی پیت حلبی او میکنند. آنجا بود که تعدادی لباس خونی و یک چاقوی دسته فلزی در داخل همان پیت پیدا میکنند که آثار خون روی تیغه آن به وضوح مشخص بود. آن مرد به اصطلاح بامیهفروش عنوان کرد که لباسها را از بازار شهرری خریده است اما ماموران قانع نشدند و او را به اداره تامینات تهران بردند. با تحقیقات ماموران معلوم میشود که او در تهران خانهای نداشته و در یک کاروانسرا زندگی میکرده است. ماموران به محل زندگی او در کاروانسرای رضاخان میروند و با پرس و جو از همسایهها متوجه میشوند که این مرد چند وقتی با پسربچهای که او را به همسایهها، برادر خودش معرفی کرده بود، شبها را سپری میکرده است. وقتی ماموران لباسهای خونی را به همسایهها نشان میدهند، همسایهها هم لباسها را شناسایی میکنند و عنوان میکنند که این لباسها متعلق به همان پسربچهای است که شبها را کنار مرد بامیهفروش میگذرانده است. با مشخص شدن این حقایق و با بازجوییهای مجدد ماموران بالاخره او را مجبور به اقرار میکنند. او میگفت که این لباسها مربوط به جوانی به نام علی از اهالی اراک است که مدتی با او بامیهفروشی میکرده است و شب را در کاروانسرا با او در اتاقش میخوابیده است. با اعترافات او مشخص میشود که شبها به همان پسربچه تجاوز میکرده و درنهایت نیز او را به قتل رسانده. با پیگیریها و بازجوییهای بیشتر او به قتلهای بیشتری اعتراف میکند.
«علیاصغر بروجردی» معروف به اصغر بامیهفروش که بعدها به اصغرقاتل مشهور شد، اعتراف کرد که ۸ نفر را در تهران به قتل رسانده است. همه قربانیان او مردان و پسران کم سن و سالی بودند که قبل از مرگ این قاتل به آنها تجاوز جنسی کرده بود، اما اینها تمام جنایات اصغر قاتل نبود. او در خارج از کشور قتلهای زیادی را مرتکب شده بود. او در ادامه اعترافاتش گفته بود که ۲۹ پسر جوان و نوجوان را در کشور عراق در شهر بغداد کشته است. او در اولین بازجوییها از انگیزه خودش عنوان کرده بود: «یک عده بچه بیسر و پا را کشته ام که آدم حسابی نبودند و اگر دستگیر نمیشدم تصمیم داشتم نسلشان را از روی زمین بردارم.»
نگاهی به زندگی علیاصغر بروجردی
او در سال ۱۲۷۲ در بروجرد ایران به دنیا آمد. علیاصغر در خانوادهای بزرگ شد که سابقه دزدی و قتل و بدنامی داشتند. پدربزرگ او «زلفعلی» راهزن بود و در منطقه بروجرد و ملایر و اراک اقدام به چپاول کاروانها میکرده است که گاه منجر به کشته شدن برخی از آنها نیز میشده است. علی میرزا هم پدر اصغر قاتل، دزد و قاتل مشهوری بود. علی میرزا از راهزنان و جنایتکارانی بود که در دوران خود دربارهاش زیاد گفته شده بود. پدر علیاصغر نیز بیش از ۴۰ مسافر و عابر را به قتل رسانده بود. بدنامی علی میرزا و تحت تعقیب بودنش او را مجبور میکند که با همسر و فرزندانش به بغداد مهاجرت کند. بعد از فرار آنها به کشور عراق، اصغر قاتل در همان ابتدا در قهوهخانه برادرش مشغول به کار میشود، اما بعدها به فروش آجیل و تنقلات به کودکان و دانشآموزان روی میآورد و از همان راه به اغفال آنان میپردازد. اصغر با فروش تنقلات به دانشآموزان و نوجوانان با آنها طرح دوستی میریخته و با وعدههایی که به آنها میداده آنان را به خلوتی میکشانده و مورد تجاوز قرار میداده. او نخستینبار در سن ۱۴ سالگی به علت اذیت و آزار کودکان در بغداد دستگیر میشود و به زندان میافتد. کم بودن سنش باعث میشود خطر اقدامات او جدی گرفته نشود و با رضایت والدین نوجوانان از زندان آزاد شود. او پس از آزادی از زندان، مجدد به فروش تنقلات به کودکان و نوجوانان پرداخت و دوباره اقدام به اذیت و آزار جنسی آنان کرد که با مشخص شدن آزار او به کودک ۵ سالهای در بغداد، علیاصغر محکوم به ۹ سال حبس شد. شکایتهای قربانیان و دستگیری و تعقیب مداوم او باعث شد او به فکر به قتل رساندن طعمههایش بپردازد تا ردی از خودش باقی نگذارد.
او در برخی اعترافاتش گفته بود: «در بغداد ۲۵ پسر را سر بریدم و اغلب جنازهها را در رودخانه میانداختم تا کسی نتواند آنها را پیدا کند. به قدری ماهر شده بودم که بعد از بریدن سر بچهها هیچ آثاری از خودم باقی نمیگذاشتم، اما وقتی در عراق مشغول بریدن سر آخرین بچه بودم کودک دیگری مرا میبیند و من از همانجا تصمیم میگیرم قبل از اینکه توسط پلیس دستگیر شوم به ایران فرار کنم.»
پس از اینکه او از بغداد به ایران فرار میکند به همان شغل بامیهفروشی ادامه میدهد، بنابراین دوباره امکان ارتباط با کودکان را پیدا میکند. البته اینبار طعمههای او بیشتر نوجوانان شهرستانی بودند که برای یافتن کار به تهران آمده بودند.
در پرونده دادگاه این قاتل ثبت شده است که ضربات مشت، به شکم یا سر قربانی بوده است و بعد از این ضربات محکم، قربانی بیهوش میشده است. بعد هم قاتل با سنگدلی هرچه تمامتر سر این کودکان یا نوجوانان را میبریده است.
در رابطه با بریدن سر این قربانیان هم شایعات فراوانی وجود داشت که البته همه آنها قابل اثبات نیست. اینکه او در برخی موارد نه از چاقو بلکه از لبه پیت حلبی برای بریدن سر کودکان و نوجوانان استفاده میکرده و طبق گفته خودش کمکم در بریدن سر قربانیان مهارت عجیبی پیدا کرده بوده. خبر جنایات او نه تنها در ایران و عراق بلکه در تمام نشریات جهان منتشر شد و او چهره یک قاتل بینالمللی را به خود گرفت. درنهایت علیاصغر بروجردی به زندان افتاد اما عجیب این بود که حتی در زندان هم نه مجرمان و نه ماموران جرات نداشتند با او صحبت کنند.
یکی از همبندیهای او بعدها نوشت: «علیاصغر مردی بلند قامت، چهارشانه، زرد مو و چشم آبی و بینهایت قوی که درندهخویی از سر تا پایش میبارید. هیچ یک از ماموران زندان جرات نداشت به تنهایی یا حتی به کمک دیگری با او درگیر شود.»
سرانجام جلسات دادگاه در خرداد ماه و تیر ماه ۱۳۱۳ تشکیل شد. او در تمام جلسات دادگاه با خونسردی کامل به قاضی جواب میداده است. با وجود اینکه وکیل تسخیری او همیشه سعی میکرد او را فردی دیوانه جلوه دهد اما خود او بر سلامت عقلش تاکید میکرد. زمانی هم که رییس دادگاه به او گفته بود که میدانی مجازات کارهایت اعدام است؟ اصغر قاتل به او پاسخ داده بود که هرچه خدا بخواهد.
۶ تیر ماه سال ۱۳۱۳ به عنوان روز اعدام اصغرقاتل مشخص شد و سحرگاه آن روز در میدان توپخانه غوغایی بهپا بود. جمعیت برای اعدام او به قدری زیاد بود که تمام خیابانهای اطرافش را نیز اشغال کرده بود. وقتی اصغر قاتل را آوردند باورش نمیشد که میخواهند او را اعدام کنند و مدام فریاد میزد که من چند کودک و نوجوان بیسر و پا را کشتم. شما نباید به خاطر این اعدامم کنید. او هرگز ابراز پشیمانی از جنایاتش نکرد و وقتی از او خواستند به بالای چهارپایه اعدام برود تا طناب دار را به گردنش بیاویزند، عنوان کرد که آرزو داشته یک روز در جایگاهی باشد که مردم از او پایینتر باشند و او از بالا به پایین به آنها نگاه کند.
رضا شاه دستور میدهد او را وارونه دار بزنند. سنگ بزرگی را با ریسمان به گردنش بسته و او را از پاهایش آویزان کردند.
آخرین اخبار «حوادث تهران» را در صفحه حوادث تهران حادثه 24 بخوانید.