حادثه 24 - سارقی که در مقابل بیمارستانها موتورسیکلت میدزدید پس از دستگیری و در راه انتقال به کلانتری تصمیم به فرار گرفت و برای اجرای این نقشه، سرباز 20ساله کلانتری را به شهادت رساند.
این حادثه ظهر شنبه در نزدیکی کلانتری شهدای تهران رخ داد. آن روز سرباز کلانتری به نام عبدالجبار مختومنژاد، متولد سال 80، سارقی را که روز جمعه هنگام سرقت موتورسیکلت دستگیر شده بود به دادسرای جشنواره برد.
پس از انجام اقدامات قضایی، دادیار پرونده برای متهم قرار وثیقه صادر کرد و او به همراه سرباز از دادسرا خارج شد تا به بازداشتگاه کلانتری بازگردد. متهم اما در نزدیکی کلانتری، پابند خود را باز کرده و تصمیم به فرار گرفت. اما سرباز کلانتری بهدنبال او رفت تا مانع فرارش شود. همین اتفاق باعث شد تا آنها با یکدیگر گلاویز شوند که در همان لحظه متهم با چاقویی که از میان کیسه وسایلش برداشته بود ضرباتی به سرباز زد و متواری شد. بهدنبال این حادثه، شاهدان به اورژانس زنگ زدند اما شدت ضربات به حدی بود که موجب شد سرباز 20ساله جانش را از دست بدهد. در این شرایط گزارش این جنایت به قاضی محمدجواد شفیعی، بازپرس جنایی تهران اطلاع داده و تحقیقات برای دستگیری سارق جنایتکار آغاز شد.
بازداشت قاتل
شهید عبدالجبار مختومنژاد قربانی این حادثه، مجرد و ساکن شهر گنبد استان گلستان بود. وی قاری قرآن بود و مداحیهای کلانتری را بهعهده داشت اما ظهر شنبه در جدال با سارق بیرحم به شهادت رسید. هر چند عامل جنایت گریخته بود اما فقط چند ساعت زمان کافی بود تا کارآگاهان جنایی ردپای وی را در کرج بهدست آورده و شامگاه شنبه با نیابت قضایی راهی آنجا شوند. به این ترتیب متهم فراری که سوار بر یک موتورسیکلت سرقتی در یکی از پارکها بود دستگیر شد و پس از انتقال به اداره آگاهی تهران به قتل سرباز کلانتری اقرار کرد. او گفت بهدلیل اینکه سرباز جوان مانع فرارش شده بود دست به این جنایت زده و حالا پشیمان است.
قصد قتل نداشتم
متهم به قتل 29ساله و تخصصاش سرقت موتورسیکلت است. او یک مجرم سابقهدار است که خرداد پارسال با سپردن وثیقه از زندان مرخصی گرفت اما دیگر بازنگشت. مرد جوان پس از فرار از زندان نقشه تازهای برای سرقت کشید؛ او با پرسه زدن در مقابل بیمارستانها، موتورسیکلت میدزدید تا اینکه دستگیر شد و در جریان فرار از دست سرباز کلانتری دست به جنایت زد. مرد جنایتکار دیروز در گفتوگو با همشهری جزئیات بیشتری از سرقتها و جنایتی که مرتکب شده را شرح داد.
آخرین بار کی دستگیر شدی؟
همین دو سه روز قبل؛ روز جمعه بود. رفته بودم مقابل بیمارستانی در شرق تهران که موتور سرقت کنم اما گیر افتادم.
چطور گیر افتادی؟
راستش من چند روزی بود که به مقابل بیمارستان میرفتم و موتور میدزدیدم. وقتی برای سومینبار به مقابل همان بیمارستان رفتم مالباختهای که چند روز قبل موتورش را سرقت کرده بودم مرا شناسایی کرد. ظاهرا از روی دوربینهای مداربسته چهره و هیکل مرا دیده بود و درست همان روزی که رفته بودم تا سومین سرقت را انجام دهم مرا دید. قفل یک موتور را شکسته و قصد داشتم آن را با خودم ببرم اما مالباخته بیآنکه من متوجه شوم به پلیس زنگ زده بود و وقتی مأموران رسیدند پا به فرار گذاشتم. مأموران به همراه مالباخته و برادران و دوستانش به تعقیب من پرداختند تا اینکه مرا گیر انداختند. در جریان جدال با مالباخته و دوستانش از ناحیه کتف و دست آسیب دیدم بهطوریکه بعد از دستگیری مرا به بیمارستان انتقال دادند و کتفم را جا انداختند. دستانم را هم باندپیچی کردند و به بازداشتگاه کلانتری منتقل شدم.
از روز حادثه بگو. چه شد که جان سرباز جوان را گرفتی؟
قبل از هر چیزی باید بگویم که من اصلا قصد قتل نداشتم. حتی قصد فرار هم نداشتم و همهچیز در یک لحظه رخ داد. آن روز به همراه آن سرباز و متهم دیگری راهی دادسرای جشنواره شدیم. دستبند و پابند داشتم و در دادسرا دادیار پرونده برای من وثیقه 100میلیونی صادر کرد و متهم دیگر نیز آزاد شد. پس از انجام تحقیقات، من به همراه سرباز جوان از دادسرا خارج شدیم تا به کلانتری برگردیم. سرباز یک خودرو کرایه کرد و هر دو در صندلی عقب نشستیم. یک کیسه در دست سرباز بود که تمام وسایل مرا داخل آن قرار داده بودند؛ چاقویی که معمولا برای اجرای نقشه سرقت همراه داشتم، موبایل، کارت عابربانکم و... .
در نزدیکی کلانتری پیاده شدیم. من بهشدت گرسنه بودم. 2 روز بود که چیزی نخورده بودم. به همین دلیل سرباز در نزدیکی کلانتری از راننده خواست تا مقابل یک ساندویچی توقف کند. هر دو پیاده شدیم و سرباز کرایه را حساب کرد. من در چند قدمی او با پابند ایستاده بودم اما چون کتفم در رفته و ساعدمشکسته بود از سرباز خواستم تا دستبندم را باز کند. چون بدجور دست و کتفم درد میکرد. سرباز هم دلش به حالم سوخت و دستبندم را باز کرد. کیسه وسایلها را روی زمین گذاشت که دستبندم را باز کند. من دیدم که قفل پابند روی کیسه است. درست در همان لحظه وسوسه شدم تا پابندم را باز و فرار کنم. طوری که نفهمد کلید را برداشتم و پابند را باز کردم. همان موقع چشمم به چاقویم افتاد که درون کیسه بود. آن را هم برداشتم و داخل جیبم گذاشتم. حدود یکربع، 20 دقیقه طول کشید تا ساندویچ حاضر شود. سرباز آن را تحویل گرفت و از من خواست تا به سمت کلانتری برویم. همان لحظه بود که شروع کردم به دویدن و فرار کردن. سرباز هم بهدنبالم دوید و مرا گیر انداخت. ناچار شدم با او درگیر شوم و از ترس اینکه گیر بیفتم چاقو را از جیبم بیرون آوردم و چند ضربه به او زدم. قصدم کشتن او نبود، فقط چند ضربه به او زدم که مرا رها کند تا بتوانم به فرارم ادامه بدهم اما ضربهها باعث شد تا سرباز جوان جانش را از دست بدهد.
بعد از قتل به کجا فرار کردی؟
کارت عابربانکم را از کیسه برداشته بودم. به همین دلیل یک خودرو دربستی کرایه کرده و به سمت خاتونآباد پاکدشت رفتم. در آنجا یک قیچی آهنبر خریدم تا دستبند را که دور یکی از دستانم بود باز کنم. پس از آن دستبند و چاقو را درون کانال آب انداختم. چند دقیقهای همان حوالی چرخیدم و بعد به خانهام در کرج رفتم. یک موتور قبل از جنایت در کرج سرقت کرده بودم که آن را برداشتم و برای هواخوری به پارک رفتم. قصدم این بود در خانه دوستانم پنهان شوم اما پلیس ردم را زده بود و دستگیر شدم.
چند سابقه کیفری در پروندهات داری؟
فقط یکبار دستگیر شدم. من آشپز بودم، زندگی خوبی داشتم. برای 2 دانشگاه معتبر در تهران کار میکردم اما اواخر سال 97کارم را از دست دادم. همسرم به همراه دخترم ترکم کرد و سال 98بود که تبدیل شدم به یک دزد. در آن زمان برای کار به یکی از شهرهای همدان رفته بودم که دوستانم پیشنهاد سرقت موتور دادند. از سوی دیگر خودم هم عاشق موتور بودم و یک زمانی کارم خرید و فروش موتور بود. علاوه بر این تعمیرکار حرفهای موتور هستم و میتوانم به راحتی موتور را روشن کرده و سرقت کنم. بهخاطر پول شروع کردیم به موتور دزدی اما بعد از 22سرقت دستگیر شدم و به زندان افتادم. چند ماهی در زندان بودم تا اینکه وثیقه گذاشتم و از زندان مرخصی گرفتم و دیگر برنگشتم. دادگاه مرا به رد مال و یکسالونیم حبس محکوم کرده بود و من برای سرقت به تهران آمدم تا رد مال پرونده قبلی را جور کنم. برای اجرای سرقتهای جدید به مقابل بیمارستانی در شرق تهران رفتم. چون میدانستم مردم مریض دارند و گاهی بهدلیل عجله و حواس پرتی موتورهایشان را بیآنکه قفل بزنند مقابل بیمارستان رها میکنند. اینطوری بود که کار سرقت را شروع کردم اما در نهایت گیر افتادم و این ماجراها رقم خورد.