حادثه 24 - کارگر نانوایی که بهدنبال اختلاف با صاحبکارش او را به بیابانهای اشتهارد کشانده و به قتل رسانده بود، در شعبه یکم دادگاه کیفری استان البرز پای میز محاکمه ایستاد.
رسیدگی به این پرونده از سال 92 به دنبال پیدا شدن جسد مردی در بیابانهای اشتهارد توسط گشت پلیس شروع و باتوجه به مدارکی که در جیب لباس وی وجود داشت، هویت او شناسایی شد. در ادامه کارآگاهان دریافتند مقتول نانوا بوده است و در تحقیقات جنایی به کارگر وی بهنام میثم ظنین شدند.
وقتی این پسر جوان برای تحقیقات احضار شد با توجه به تناقضگوییهایش وی را بازداشت کردند و یک ماه بعد میثم لب به اعتراف گشود و به قتل صاحبکارش اقرار کرد.
میثم در تشریح ماجرا به افسر پلیس گفت: اول دبیرستان که بودم ترک تحصیل کردم و دنبال کار رفتم. او از همسایه هایمان بود و مرا به مغازه نانوایی خودش برد تا در کنار دو کارگر دیگر در آنجا مشغول کار شوم. در مدت چند ماهی که در نانوایی کار میکردم او خیلی با من بدرفتاری میکرد و همین موضوع باعث شد کینه او را به دل بگیرم تا اینکه روز حادثه به بهانهای او را به جاده اشتهارد کشانده و با تیغ موکت بری و سنگ او را کشتم و فرار کردم.
به دنبال اعترافهای این متهم، او به اتهام قتل عمد در دادگاه کیفری در دو مرحله محاکمه و هربار با حکم قصاص رو به رو شد اما رأی صادر شده از سوی قضات دیوانعالی کشور نقض شد.
وکیل تسخیری متهم درباره علت نقض آرا گفت: در هر مرحله قضات دیوانعالی حکمهای قصاص را به خاطر نواقصی که در پرونده وجود داشت از جمله نتیجه جوابیه پزشکی قانونی درباره رشد کمال عقلی متهم نقض کردند.
تا اینکه سرانجام پس از 7 سال بار دیگر پرونده متهم روی میز قضات دادگاه کیفری استان البرز به ریاست قاضی رهبر نجفی قرار گرفت.
جلسه دادگاه به خاطر رعایت پروتکلهای بهداشتی دوران کرونا به صورت ویدئوکنفرانس برگزار شد و متهم از داخل زندان تحت محاکمه قرار گرفت.
در ابتدای جلسه دادگاه قاضی دهقانی نماینده دادستان متن کیفرخواست را بیان کرد. سپس اولیای دم که مادر، برادران، همسر و فرزندان مقتول بودند درخواست قصاص کردند.
سپس رئیس جلسه دادگاه از طریق مانیتور با متهم ارتباط تصویری برقرار کرد و از او پرسید: آیا اتهام قتل عمد را قبول داری؟ متهم پاسخ داد: بله من قبول دارم که مرحوم را کشتهام.
قاضی: چرا مرتکب قتل شدی؟
متهم: من به لحاظ مالی به کار نیاز داشتم اما او با من بدرفتاری میکرد، من هم کینه او را به دل گرفتم. روز دهم عید بود من سر کار بودم که مرحوم قرار بود تعدادی نان به یک رستوران ببرد از من خواست که با هم برویم بعد از اینکه نانها را دادیم در مسیر راه که جاده اشتهارد بود از خودرو پیاده شدیم 300 متر جلوتر پیاده رفتیم.
پشت یک تپه با تیغ موکت بری به پهلویش زدم، می خواست فرار کند که با یک سنگ به سرش کوبیدم بعد سوئیچ را از جیبش برداشتم و با خودرواش از آنجا فرار کردم. خودرو را با سوئیچ در یکی از خیابانها رها کردم و بعد به خانه رفتم....
قاضی: به محل کار برگشتی؟
متهم: بله برگشتم تا کسی به من شک نکند....
پس از پایان جلسه دادگاه، قضات برای صدور رأی وارد شور شدند.