اهدای زندگی مادر جوان به بیماران نیازمند

غم دوری، مادر 32 ساله را کشت. آرمیتا 10 روزی بود که از زینب جدا شده و به سفر رفته بود سفری که به تصور مادر بازگشت نداشت. همین هم شد تا در فراق تنها دخترش به آرامبخش پناه ببرد اما به خواب ابدی فرو رفت. زینب دیگر چشم‌هایش را باز نکرد، دیگر آرمیتا را ندید. ندید تنها دخترش را که به بالینش آمد. مادر در آخرین دیدار چشم‌هایش را باز نکرد آرمیتا را در آغوش نگرفت و او را بوسه باران نکرد.
تاریخ: 30 بهمن 1399
شناسه: 72726

حادثه 24 - غم دوری، مادر 32 ساله را کشت. آرمیتا 10 روزی بود که از زینب جدا شده و به سفر رفته بود سفری که به تصور مادر بازگشت نداشت. همین هم شد تا در فراق تنها دخترش به آرامبخش پناه ببرد اما به خواب ابدی فرو رفت. زینب دیگر چشم‌هایش را باز نکرد، دیگر آرمیتا  را ندید.  ندید تنها دخترش را که به بالینش آمد. مادر در آخرین دیدار  چشم‌هایش را باز نکرد آرمیتا را در آغوش نگرفت و او را بوسه باران نکرد.

13 بهمن‌ماه بود که زینب را به بیمارستان کوثر بردند. غروب بود. زینب پس از جدایی از همسرش و دوری از تنها دخترش به شدت افسرده شده بود. این فراق با سفر پدر و دختر به مقصد کرمانشاه هم بیشتر شده بود. 10 روزی بود که آرمیتا، مادر را ندیده بود و مادر برای دیدار دخترش ثانیه شماری می‌کرد.  تصور می‌کرد هرگز آرمیتا را نخواهد دید. این سفر بی‌بازگشت است و پدر برای همیشه تنها دخترشان را از مادر جدا کرده است. می‌خواست آرام شود. او که به خانه پدری‌اش برگشته بود به قرص‌های آرامبخش پناه برده بود،  اما  به خواب ابدی فرو رفت. زینب به بیمارستان منتقل شد. معاینات پزشکی صورت گرفت اما او دچار مسمومیت دارویی شده‌ بود. درنهایت مرگ ‌مغزی او تشخیص داده شد، اما تصمیم بزرگ خانواده زن جوان بود که باعث شد با اهدای اعضای بدن او و جان بخشیدن به چند بیمار نیازمند نامش را برای همیشه زنده نگه دارند.

داغ بزرگ

دو ماهی بود که به دلیل مشکلات کوچکی از همسرش جدا شد. این را پسر عموی زینب  گفت: «حال خانواده زینب اصلا خوب نیست. مرگ زینب که تنها دختر خانواده بود داغ بزرگی بر دل همه گذاشت. رد اشک‌های مادرش روی چهره‌اش خط انداخته است. روز‌های مصیبت‌مان تمام ناشدنی هستند. اول دختر عمه‌ام فوت کرد و حالا زینب. خانواده‌مان غرق در ماتم و عزا هستند. وقتی زینب جدا شد دادگاه هم حضانت تنها دخترشان را به پدر واگذار کرد. آرمیتا نزد پدرش ماند. گهگاهی زینب دخترش را می‌دید تا اینکه آرمیتا رابه کرمانشاه بردند.

از همان روز حال زینب دگرگون شد. زینب شاد و سرزنده دیروز به یک مادر افسرده و گوشه‌گیر تبدیل شد. آرمیتا را می‌خواست اما هیچ راهی نبود. منتظر دخترش ماند اما تصور می‌کرد که او را دیگر نخواهد دید.

خداحافظی آخر

آرامبخش می‌خورد تا درد دوری و فراق را کمتر حس کند: «13 بهمن‌ماه دوشنبه شب بود عمویم با من تماس گرفت و گفت زینب خوابیده و دیگر چشم‌هایش را باز نمی‌کند. ما در مراسم شام غریبان دختر عمه‌ام بودیم. او را صبح دوشنبه تدفین کرده بودیم و در خانه عمه‌ام شام غریبان گرفته بودیم. با تماس عمویم خود را به بیمارستان رساندم. همانجا متوجه شدم زینب دچار مسمومیت دارویی شده است، اما هنوز مرگ مغزی را تشخیص نداده بودند. تا اینکه یک پزشک از بیمارستان سینا دختر عمویم را معاینه کرد. شب بود که پزشکش اعلام کرد زینب دچار مرگ مغزی شده است. با شوهر سابق زینب تماس گرفتم و خواستم که آرمیتا را به تهران بیاورد. خیلی زود خودشان را به تهران رساندند. آرمیتا به بیمارستان آمد و مادرش را دید. آخرین دیدارشان بود. زینب بی‌جان بود و آرمیتا خود را در آغوش مادرش حلقه کرده بود.»

در حسرت مادر

آرمیتا 9 سال دارد اما نه می‌داند مادرش چرا در بیمارستان بستری بود نه هنوز می‌داند که دیگر مادری ندارد. مادری که از فراق دخترش بیمار شده بود.

با اعلام مرگ مغزی زینب، کادر درمان از خانواده زن 32 ساله خواستند تا اعضای بدن زینب اهدا شود. آزمایشات تکمیلی هم نشان‌دهنده این بود که زن جوان دچار مرگ‌ مغزی شده و بازگشت او به زندگی غیرممکن است. پسر عموی زینب می‌گوید: «وقتی امیدمان را برای بازگشت زینب  به زندگی از دست دادیم، پدر و مادرش تصمیم گرفتند برای اهدای اعضای بدن او رضایت دهند.»

بخشش بزرگ

با رضایت پدر و مادر زینب و همسر سابق او به‌عنوان قیم دخترش، زن جوان به بیمارستان سینا  منتقل شد و پزشکان موفق شدند اعضای بدن او را به چند بیمار نیازمند پیوند بزنند.

این بیمار که به دلیل مسمومیت دارویی  دچار مرگ‌ مغزی شده بود، پس از انتقال به اتاق عمل و تلاش پزشکان متخصص قلب، کبد و کلیه‌های او به بیماران نیازمند پیوند زده شد تا آنها فرصتی برای ادامه زندگی پیدا کنند.

در همین رابطه