حادثه 24 - 19سال در حسرت دیدار مادری بود که هیچ تصوری از او نداشت و در همه این سالها حتی یک عکس هم از او ندیده بود؛ زن جوان که حالا 22ساله و مادر شده است، بعد از 19سال دوری توانست با کمک مأموران پلیس آگاهی تهران مادرش را در آغوش بگیرد. مادری که تا چند وقت پیش نمیدانست زنده است یا نه، اما حالا میگوید که پس از پیدا کردن مادرش هنوز حسرتی که در همه این سالها در دلش بود به پایان نرسیده است، چرا که مادرش تمایلی به دیدن او ندارد. به گزارش همشهری، یازدهم شهریورماه زنی جوان به دادسرای جنایی تهران رفت و برای پیدا کردن مادرش کمک خواست. وی گفت که وقتی دختری 3ساله بوده پدر و مادرش از یکدیگر جدا شدند، دیگر مادرش را ندیده و در همه این سالها در حسرت دیدن او بوده است. بعد از استعلامهای صورت گرفته از ثبت احوال مشخص شد مادر وی زنده است و چند روز قبل با کمک مأموران پلیس آگاهی، این مادر و دختر هر دو در اداره آگاهی تهران حاضر شدند و یکدیگر را ملاقات کردند. زن 22ساله حالا از 19سال دوری و احساسی میگوید که بعد از پیدا کردن مادرش دارد.
چرا این همه سال از مادرت دور بودی؟
وقتی 3ساله بودم پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند. خاطرهای از آن دوران یعنی 3سالگیام در ذهنم نمانده اما آنطور که شنیدم پدر و مادرم با یکدیگر اختلافات شدیدی داشتند که در نهایت از هم طلاق گرفتند. بعد از جدایی من پیش پدرم ماندم و مادرم را دیگر ندیدم.
او هم در این مدت به دیدنت نیامد؟
ظاهرا بهدلیل اختلافاتی که با پدرم داشت از زندگی ما بیرون رفت. از طرفی پدرم بعد از جدایی از مادرم ازدواج کرد و با اینکه نامادری وارد زندگی ما شد اما همیشه به من محبت میکرد و ارتباط خوبی با من داشت. با این حال دلم میخواست برای یکبار هم که شده مادر خودم را از نزدیک ببینم.
چرا از پدرت نخواستی، آدرس و نشانهای از مادرت به تو بدهد؟
پدرم اصلا از مادرم خبر نداشت. بعد از طلاق نمیدانست او کجا زندگی میکند. در واقع او اصلا دوست نداشت از مادرم حرفی بزند. هر وقت بحث او را به میان میکشیدم جوری برخورد میکرد که متوجه میشدم دوست ندارد از او چیزی بگوید. به همین دلیل دیگر حرفی نمیزدم. حتی چندبار از خانواده پدریام هم پرس و جو کردم اما هیچ کدام از آنها از مادرم و خانواده مادریام خبری نداشتند و نمیدانستند کجا زندگی میکند. حتی شماره تلفنی هم از او نداشتند. باور میکنید که حتی یک عکس هم از او به من نشان نمیدادند؟ نمیدانستم شبیه مادرم هستم یا نه. دلم پر میکشید برای دیدنش. خصوصا در نوجوانی دوست داشتم بدانم مادرم چه شکلی است. اصلا زنده است یا نه. این همه سؤال در ذهنم رژه میرفتند و من همچنان در حسرت دیدن او بودم.
چرا بعداز 19سال تصمیم گرفتی مادرت را پیدا کنی؟
از 3سالگی که مادرم رفت تا الان که 22ساله ام همیشه دلم میخواست بهدنبالش بگردم اما اجازه نداشتم. تا اینکه ازدواج کردم و خودم مادر شدم. یک کودک خردسال دارم که از وقتی مادر شدهام احساسی درونم زنده شده که به من میگفت برو مادرت را پیدا کن؛ او زنده است. احساسم را با شوهرم در میان گذاشتم و او هم گفت برو حتما مادرت را پیدا کن. همین باعث شد تا تصمیم بگیرم جست و جو برای پیدا کردن مادرم را شروع کنم. به دادسرای جنایی و اداره آگاهی تهران رفتم و خواستار یافتن مادرم شدم. با انجام استعلامهای لازم از طریق ثبت احوال مشخص شد که مادرم زنده است.
در تهران زندگی میکند؟
آنطور که مادرم برایم تعریف کرده بعد از جدایی از پدرم، مجددا ازدواج کرده که حاصل زندگی دومش یک پسر نوجوان و یک دختر خردسال است. باورتان میشود او در همه این سالها در تهران زندگی میکرده و من از این موضوع بیخبر بودم. هر دو در یک شهر بودیم اما این همه سال همدیگر را ندیدیم و من در حسرت دیدارش بودم. حتی نشانهای از خانواده مادریام هم نداشتم، اگر داشتم حتما به سراغشان میرفتم. این همه سال با این آرزو زندگی کردم که قبل از مرگم حتی برای یکبار هم که شده مادرم را ببینم.
چه احساسی داشتی وقتی مادرت را بعد از 19سال ملاقات کردی؟
به آرزویم رسیدم. همیشه در زندگی دلم میخواست مادرم را پیدا کنم و او را در آغوش بگیرم، بهخصوص از وقتی که خودم مادرم شدم. وقتی به من گفتند که مادرت زنده است، همه امیدهایم زنده شد. یک هفته گذشت تا اینکه مأموران پلیس آگاهی به من زنگ زدند و گفتند روز بعد بیا اداره آگاهی. شب عجیبی بود تا صبح نخوابیدم. باورم نمیشد که مادرم زنده است و من میخواهم بعد از 19سال او را ببینم. صبح وقتی قدم در اداره پلیس گذاشتم زنی میانسال را دیدم که کنج اتاق نشسته بود. خودش بود ؛ مادرم بود؛ زنی که این همه سال چشم انتظارش بودم و اکثر شبها به شوق دیدار او میخوابیدم. یکدیگر را در آغوش گرفتیم و گریه کردیم.
بعد از آن روز دوباره ملاقاتش کردی؟
روز اول که در اداره آگاهی دیدمش به همراه شوهرش آمده بود. اتفاقا شوهرش مرد خوبی بود و چون خودش برادر و خواهر ناتنی داشت میگفت شرایط مرا درک میکند. او گفت هر وقت خواستی میتوانی مادرت را ببینی. بعد از آن دو بار دیگر هم او را دیدم اما احساس میکنم مادرم خیلی خوشحال نیست و تمایلی به ملاقات و ارتباط با من ندارد. من در یکی از ملاقاتها دخترم را که نوهاش میشد بردم تا مادربزرگش را ببیند. اما مادرم خیلی بیتفاوت بود و انگار حسی نسبت به نوهاش نداشت. چندبار هم در واتس اپ، تلفنی و تصویری صحبت کردیم. این بیتفاوت بودن مادرم خیلی مرا تحتتأثیر قرار داده و شاید به همین دلیل بوده که در همه این سالها سراغم نیامده است. با این حال دلم میخواهد که بداند در همه این سالها خیلی دلتنگش بودم. سالهاست با او حرف نزدهام و خیلی دلم میخواهد این همه سال نبودنش را جبران کنم اما...