سرنوشت تلخ مادر و نوزاد ناخواسته

مهتاب که در آستانه جشن تولد 23 سالگی و همچنین فارغ‌التحصیلی‌ از دانشگاه قرار داشت، تصمیم گرفت جشن کوچکی در کنار خانواده و دوستان صمیمی‌اش برگزار کند. از این‌رو به همراه دوستش لعیا راهی یک مرکز خرید شدند تا کفش و لباسی برای جشن پیش رو خریداری کنند تا اینکه پس از یک ساعت در نهایت کفش دلخواه در مغازه‌ای که فروشنده‌اش پسر جوانی بود نظر آنها را جلب کرد
تاریخ: 29 بهمن 1398
شناسه: 29592

حادثه 24 - مهتاب که در آستانه جشن تولد 23 سالگی و همچنین فارغ‌التحصیلی‌ از دانشگاه قرار داشت، تصمیم گرفت جشن کوچکی در کنار خانواده و دوستان صمیمی‌اش برگزار کند. از این‌رو به همراه دوستش لعیا راهی  یک مرکز خرید شدند تا کفش و لباسی برای جشن پیش رو خریداری کنند تا اینکه پس از یک ساعت در نهایت کفش دلخواه در مغازه‌ای که فروشنده‌اش پسر جوانی بود نظر آنها را جلب کرد و دقایقی بعد هم مهتاب خوشحال از خریدی که انجام داده با لعیا به خانه برگشتند. مهتاب پس از ورود به خانه در حالی که قصد داشت کفش خریداری شده را به مادرش نشان دهد در جعبه را باز کرد اما به محض باز کردن جعبه جا خورد. چرا که فقط یک لنگه کفش داخل جعبه بود. بلافاصله از روی فاکتور خرید با تلفن مغازه تماس گرفت و اعتراض کرد. فروشنده جوان هم با عذرخواهی از او خواست برای گرفتن لنگه دیگر کفش به مغازه‌اش برود.

مهتاب ساعتی بعد به مغازه رفت و کفش را گرفت اما انگار این تازه شروع یک داستان پر ماجرا با مهرداد همان فروشنده مغازه بود. مهرداد آن روز با چرب زبانی توانست ارتباط دوستانه‌ای با مهتاب برقرار کند و دوستی آنها به رابطه‌ای ظاهراً عاشقانه شبیه شود. اما این ارتباط پنهانی رهاوردی جز بدبختی برای مهتاب نداشت و او خیلی زود فریب حرف‌های پوشالی مهرداد را خورد.

مهتاب که تا آن زمان تنها به درس و دانشگاه و یک زندگی سالم فکر می‌کرد، از یک سو در منجلاب بی‌آبرویی افتاده بود که نمی‌دانست باید چگونه خود را نجات دهد و از سوی دیگر هم هراس داشت که خانواده‌اش از موضوع باخبر شوند. بنابراین تصمیم گرفت تا از مهرداد بخواهد تا به خواستگاریش برود اما طرح این موضوع چهره واقعی مهرداد را برایش روشن کرد. او با صراحت ضمن متهم کردن مهتاب به دروغگویی گفت: دیگر حق نداری با من تماس بگیری و اگر هم مزاحمم شوی ماجرا را به خانواده‌ات می‌گویم.

مهتاب چند هفته‌ای با موضوع پیش آمده و حرف‌های مهرداد کلنجار رفت. بالاخره تصمیم گرفت مسأله را به مادرش بگوید، اما این کار نتیجه‌ای جز طرد از خانواده و آوارگی نداشت و در نهایت مهتاب تصمیم گرفت از مهرداد شکایت کند.

با طرح این شکایت پسر جوان بازداشت شد پرونده او در شعبه یکم دادگاه البرز مورد رسیدگی قرار گرفت. اما او در دادگاه منکر ارتباط با مهتاب شد و قضات او را با قرار وثیقه آزاد کردند. در مقابل هم قاضی پرونده به مهتاب گفت: باید تا زمان تولد بچه‌ منتظر بمانی و بعد از آن با انجام آزمایش ژنتیک و در صورت اثبات نسب می‌تواند مهرداد را مجازات کند.

6 ماه از تاریخ دادگاه گذشت و مهتاب که از خانه طرد شده بود ناچار شد به‌عنوان پرستار خانگی مشغول به‌کار شود اما پرونده کماکان باز بود تا اینکه در بهمن ماه سال‌جاری نوزادش متولد شد و آزمایش دی‌ان‌ای صحت ادعای او را در دادگاه اثبات کرد.

در ادامه رسیدگی به این پرونده مهرداد بار دیگر به دستور قاضی دادگاه بازداشت شد و با رؤیت نتیجه آزمایش اتهامش را پذیرفت. مهتاب هم به قاضی گفت: این 9 ماه بدترین روزهای زندگی‌ام بود. این مرد من را در اوج جوانی و شادابی نابود کرد و امید به زندگی را در من کشت. باعث شد خانواده‌ام مرا طرد کنند و با بچه‌ای که نمی‌دانم چه سرنوشتی در انتظارش است بلاتکلیف بمانم.

بدین ترتیب قضات شعبه یکم دادگاه کیفری البرز برای صدور حکم وارد شور شدند.

در همین رابطه