حادثه 24 - همهچیز از عضویت در یک گروه تلگرامی شروع شد. وقتی سحر دختر نوجوانی که اهل یکی از شهرهای جنوبی کشور است دلباخته پسر افغانستانی شد تصمیم به فرار از خانه گرفت و راهی پایتخت شد، اما پیش از آنکه از کشور خارج شود، با شکایت خانوادهاش دستگیر شد.
روز 23شهریور ماه امسال مردی به اداره پلیس یکی از شهرهای جنوبی کشور رفت و از ناپدید شدن دختر 17سالهاش به نام سحر خبر داد. او گفت: دخترم قرار بود امسال به کلاس دوازدهم برود و چون 10 روز بیشتر تا باز شدن مدارس نمانده بود از خانه بیرون رفت که لوازم مدرسه بخرد، اما دیگر برنگشت. هرچه به موبایلش زنگ میزنیم جواب نمیدهد و به شدت نگرانش هستیم.
اظهارات پدر سحر ثبت شد و مأموران، جستوجو برای پیدا کردن ردی ازدختر 17ساله را شروع کردند. اما هیچ ردی از او بهدست نیامد تا اینکه چند روز بعد خانواده سحر راهی اداره پلیس شدند و گفتند که جوانی افغانستانی دخترشان را ربوده است. پدر سحر گفت: تنها کسی که احتمال میدادیم از سحر خبر داشته باشد یکی از دوستان صمیمیاش بود. وقتی سراغ او رفتیم، گفت که دخترمان به تازگی با پسری افغان که ساکن تهران است، آشنا شده و میخواسته با وی ازدواج کند. به همین دلیل احتمال میدهیم که پسر افغانستانی، دخترمان را فریب داده و او را ربوده باشد.
ردپای سحر در پایتخت
با این اطلاعات، پرونده وارد مرحله تازهای شد و کارآگاهان به جستوجوهای خود ادامه دادند تا اینکه مدتی بعد یکی از اقوام دور سحر که در تهران زندگی میکرد، بهصورت اتفاقی این دختر را در منطقه ولنجک تهران دید.
همین سرنخ، کافی بود تا پرونده به شعبه ششم دادسرای جنایی تهران فرستاده شود و قاضی احسان زمانی، بازپرس شعبه، دستور بازداشت سحر و جوان افغانستانی را صادر کند. به این ترتیب مأموران پلیس تهران عصر سهشنبه راهی ساختمان نیمهکارهای در ولنجک شدند که محل زندگی دختر فراری و پسر موردعلاقهاش بود و آنها را بازداشت کردند.
گفتگو با دختر فراری
پسر افغانستانی 21ساله است و در ساختمان نیمهکاره کار میکرد. او مدتی قبل با پرداخت پول به قاچاقچیان انسان از شهر کابل به تهران آمد و مدتی بعد با سحر آشنا شد. سحر اما دختری اهل جنوب کشور و 17ساله است. او در گفتوگویی از جزئیات فرارش از خانه میگوید.
چطور به فکر فرار از خانه افتادی؟
عاشق شدم و حتی به پدر و مادرم هم گفتم، اما آنها وقتی شنیدند پسر مورد علاقهام ایرانی نیست، بهشدت مخالفت کردند. من هم دل را زدم به دریا و از خانه فرار کردم تا به عشقم برسم.
با این پسر چطور آشنا شدی؟
در یک گروه تلگرامی. چندماه قبل یکی از دوستانم مرا عضو یک گروه تلگرامی کرد که اکثرا دختر و پسر جوان عضوش بودند و با هم گپ میزدند. محمد هم عضو همان گروه بود که چند وقت بعد در تلگرام برایم پیام شخصی فرستاد و پیشنهاد دوستی داد. هرچند روزهای اول با دوستانم مسخرهاش میکردیم اما کمی بعد عاشقش شدم.
چرا مسخرهاش میکردی؟
به خاطر حرفهایش. چون برایم ویس میفرستاد و وقتی آن را گوش میدادیم خندهمان میگرفت. او حرفهای عجیب و غریبی میزد، اما وقتی بهخودم آمدم، دیدم عاشقش شدهام.
او را دیده بودی؟
نه. ساکن تهران بود.
ندیده و نشناخته عاشقش شدی؟
عاشقی که خبر نمیکند. یک جایی ناگهان گیرت میاندازد. من هم بهخودم آمدم و دیدم عاشق شدم و اسمش را گذاشتم عشق اینترنتی یا عاشقی در دنیای مجازی. به تماسهایش عادت کرده بودم؛ به حرفهایش. به اینکه همیشه هوایم را داشت و اینکه یک نفر همیشه هوایت را داشته باشد خیلی خوب است. او هم عاشقم است و دوستم دارد.
کی از خانه فرار کردی؟
به خانوادهام موضوع آشناییام با محمد را گفتم، اما آنها وقتی متوجه شدند که او ایرانی نیست، مخالفت کردند و گفتند باید درست را بخوانی و حالا حالاها فکر ازدواج را از سرت بیرون کن. من اما عاشق محمد بودم و فقط به زندگی در کنار او فکر میکردم. این شد که تصمیم به فرار گرفتم تا به تهران بیایم و محمد را ببینم.
نترسیدی در این سن و سال اتفاق بدی برایت رخ دهد؟
در این چندماهی که با او صحبت میکردم نسبت به او شناخت پیدا کرده بودم. میدانستم هوایم را دارد چون او هم عاشقم شده بود.
چطور به تهران آمدی؟
بلیت گرفتم و سوار قطار شدم. وقتی به راهآهن رسیدم، محمد بهدنبالم آمد. او مرا به خانهای که در آنجا کار میکرد برد. خانهای درحال ساخت بود که در آنجا کارگری میکرد. فردای همان روز محمد مردی را به ساختمان آورد؛100هزارتومان به او داد و ما را عقد کرد.
چرا به خانواده ات اطلاع ندادی، فکر نکردی پدر و مادرت چه حالی دارند؟
ترسیدم به آنها زنگ بزنم. قصدم این بود که همراه محمد به کابل بروم. میخواست در آنجا برایم شناسنامه افغانی بگیرد و بعد به ایران برگردیم و به آنها بگویم، اما دستگیر شدیم و حالا احتمالا او را به کشورش میفرستند. چون غیرقانونی به ایران آمده است.
خودت چطور؟ میخواهی چهکار کنی؟
نزد خانوادهام در شهرمان برمیگردم. امیدوارم آنها مرا بهخاطر کاری که کردم ببخشند.