اصرار مرد دوزنه برای سومین ازدواج باعث قتلش شد

مرد دوزنه وقتی برای ازدواج با دختر جوانی اصرار کرد بهای این پافشاری را با جانش پرداخت. پدر دختر جوان که از رفت و آمدهای مرد دوزنه خسته شده بود او را به قتل رساند و جسدش را به لرستان برد و در بیابان رها کرد.
تاریخ: 05 شهریور 1398
شناسه: 14991

حادثه 24 - مرد دوزنه وقتی برای ازدواج با دختر جوانی اصرار کرد بهای این پافشاری را با جانش پرداخت. پدر دختر جوان که از رفت و آمدهای مرد دوزنه خسته شده بود او را به قتل رساند و جسدش را به لرستان برد و در بیابان رها کرد.

روز شنبه چهارم خردادماه امسال خانواده مردی به پلیس مراجعه کردند و از مفقود شدن پدر خانواده خبر دادند. یکی از آنها به ماموران گفت: بهرام ۴۰‌سال سن دارد و چند ماهی قبل از شهرستان برای کار به تهران آمد و در یک شرکت خصوصی مشغول به کار شد. او قرار بود به زودی با دختر جوانی ازدواج کند که ناگهان ناپدید شد. روز قبل او را دیدم، اما امروز که برای انجام کاری با تلفن همراهش تماس گرفتم، جواب نداد. پس از این به محل کارش رفتم که همکارانش از او خبری نداشتند که نگرانش شدم و به اداره پلیس آمدم تا کمک کنید بهرام را پیدا کنیم.

پس از این شکایت قاضی واحدی، بازپرس شعبه‌۱۱ دادسرای امور جنایی تهران پرونده مرد گم شده را برای رسیدگی در اختیار تیمی از کارآگاهان اداره یازدهم پلیس‌آگاهی قرار داد. مأموران در نخستین گام سراغ دختر مورد علاقه بهرام رفتند، اما او مدعی شد که از بهرام خبری ندارد و مدتی است ارتباطش را با او قطع کرده است. در حالی که چند ماهی از حادثه گذشته‌بود، تحقیقات تخصصی مأموران نشان داد مرد گمشده آخرین بار با پدر دختر مورد علاقه‌اش به نام نادر قرار ملاقات داشته‌است. از سوی دیگر مأموران دریافتند بهرام روز حادثه داخل خودروی پدر دختر مورد علاقه‌اش دیده شده است. بنابراین مأموران نادر را به عنوان مظنون به قتل بازداشت کردند و مورد بازجویی قرار دادند.

متهم در بازجویی‌های اولیه مدعی بود از سرنوشت مرد گمشده خبری ندارد، اما صبح دیروز پس از انتقال به دادسرای امور جنایی تهران به قتل بهرام اعتراف کرد. متهم پس از اعتراف به قتل برای تحقیقات بیشتر به دستور قاضی واحدی در اختیار تیمی از کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی قرار گرفت.

گفتگو با متهم

خودت را معرفی کن؟

نادر هستم ۵۵ ساله و 5 ‌فرزند دارم و کارمند یکی از سازمان های دولتی هستم.

مقتول را از کجا می‌شناختی؟

خواستگار دخترم بود.

چطوری با خانواده شما آشنا شده‌بود؟

دخترم از طریق محل کارش که شرکت خصوصی است مهر‌سال قبل در سمیناری شرکت کرد و آنجا با بهرام که او هم در سمینار حضور داشت آشنا شده بود.

بعد چه شد؟

او دخترم را فریب داده و به او ابراز علاقه کرده‌بود. بهرام ادعا کرده‌بود که در یکی از شهرستان‌ها شرکت بزرگی داشته که پس از ورشکستگی برای کار به تهران آمده است و بعد هم گفته‌بود که قصد دارد به زودی شرکت دیگری تأسیس کند. او با چرب‌زبانی دخترم را فریب داد و حتی از دخترم کلاهبرداری کرد.

فکر می‌کنی چرا دخترت به او پول داد؟

چند ماه پس از آشنایی خودش به تنهایی به خواستگاری دخترم آمد و گفت قرار است به زودی خانواده‌اش به تهران بیایند. پس از این به دخترم گفته بود که خانواده‌اش شرط گذاشتند اول در تهران برای خودم خانه بخرم و بعد تصمیم به ازدواج بگیرم. او به همین بهانه دخترم را فریب داد و مقداری پول برای خرید خانه از دخترم گرفت که بعد متوجه شدیم دروغ گفته است.

یعنی به خاطر همین او را به قتل رساندی؟

نه. وقتی به خواستگاری دخترم آمد تصمیم گرفتم درباره او تحقیق کنم که فهمیدم او مرد بد‌اخلاقی است و رابطه خوبی با بستگانش ندارد. بستگان و دوستانش از رفتارش راضی نبودند که به دخترم گفتم به بهرام جواب رد بدهد، اما او همچنان اصرار داشت تا اینکه فهمیدم بهرام دو زن دارد و زنان او هم به خاطر اختلافی که با او دارند مهریه شان را در دادگاه به اجرا گذاشته‌اند. وقتی موضوع را برای دخترم تعریف کردم دخترم برای همیشه با او قطع رابطه کرد و حتی تلفن‌های او را جواب نمی‌داد که بهرام مجبور شد برای اینکه دخترم را راضی کند با من ارتباط برقرار کند که این اتفاق افتاد.

درباره روزحادثه توضیح بده؟

وقتی دخترم با او قطع رابطه کرد او هر روز با من تماس می‌گرفت و اصرار داشت دخترم را ملاقات کند. هر چقدر به او گفتم که دخترم را فراموش کند فایده‌ای نداشت و حتی او را تهدید به شکایت کردم، اما او دست بردار نبود تا اینکه روز حادثه با من تماس گرفت و گفت باید حتماً مرا ببیند و با من حرف بزند که در نهایت قبول کردم و او را در یکی از خیابان‌های شرقی سوار خودروام کردم. در حال حرف زدن بودیم که با هم درگیر شدیم و من با مشت ضربه‌ای به گیجگاهش زدم و او حالش بد شد. تصمیم گرفتم که او را به بیمارستان ببرم، اما دقایقی بعد بدنش سرد شد که فهمیدم فوت کرده است. خیلی ترسیده بودم که جسد را در صندوق عقب خودروی لیفانم گذاشتم و روز بعد که برای انجام کاری به لرستان رفتم جسد را در بیابان‌های اطراف آنجا رها کردم.

در این مدت عذاب وجدان نداشتی؟

پس از حادثه عذاب وجدان رهایم نمی‌کرد و هر شب کابوس می‌دیدم و شب و روزم سیاه شده بود.

چرا خودت را معرفی نکردی؟

چند باری تصمیم گرفتم، اما ترسیده بودم.

در همین رابطه